Where do I begin؟
To tell the story
Of how great a love can be
The sweet love story
That is older than the sea
The simple truth
About the love
Who brings to me?
Where do I start?
With her first hello
Who will give a meaning?
to this emty world of mine?
Who will come into my life?
And will make the living fine
Who will fill my heart?
With angel songs
With wild imaginings
Who will fill my soul?
With so much love
That anywhere I go
I am never lonely with her along
How long will it last?
Can love be measured?
By the hours in a day
I have no answers
But this much I can say
I know I’ll need her
Till the stars
All burn away
از این متن خوشم اومد. گرچه قرار بود از این چیزا خوشم نیاد! حالا اومد دیگه!
می گه که:
من می خوام شرکت کنم!
من می خوام پوز اینارو بخوابونم!
من حتما از اون بالاترم!
اونا خیلی منو اذیت کردن!
من باید تلافی کنم!
می گم که:
تو هنوز ازدواج نکردی، پس ...
تو پول نداری پس ...
تو حامی نداری پس ...
از من و ما هم انتظار بیش از حد داری ...
سلام
سلام
سعید هست؟
نه! نیست.
خداحافظ!
این تنها مکالمه ای بود که بین ما و محسن انجام می شد. هر موقع زنگ می زد، سریع می خواست قطع کنه، چون می گفت پول تلفنش زیاد می شه! خیلی صرفه جو بود و البته خیلی زود بارش رو بسته بود. نامزد کرده بود و به تازگی ماشین خریده بود. اولین بار تو پارک دانشجو بود که در مورد نامزدش باهام حرف زد و گفت که به کسی نگم! بعد از یه مدت برگشت ساری پیش خانوادش!
چند وقت پیش زنگ زد بهم و گفت که بریم خونشون. می گفت یه ویلا آماده کرده و اگه بریم خوش می گذره. دفعه اول که رفته بودم خونشون، از در خونه که وارد شدم، عکس مرحوم پدرش رو دیدم که جلوی ورودی گذاشته بودن. پدرش سرهنگ ارتش بود و سکته کرده بود. اون روز کلی با هم حرف زدیم. با همدیگه رفتیم دریا. ناهار رو هم خونه اونا بودیم. مادرش خیلی شکسته شده بود.
شب رفته بوده خونه نامزدش. اونجا سکته قلبی کرده و مرده. اون روز می گفتن تو محل کارش خیلی گرمش بوده. همه پنجره ها رو باز کرده بوده و هی عرق می ریخته، با اینکه هوا سرد بوده! ظاهرا فشارش زده بوده بالا و خبر نداشته!
خدا رحمتش کنه و به خانوادش صبر بده.
بدترین خبری بود که می شد شب عید شنید!