من برای تو می خونم

هنوز از این ور دیوار

هر جای گریه که هستی

خاطره هاتو نگه دار

تو نمی دونی عزیزم

حال روزگار ما رو

توی ذهن آینه بشمار

تک تک حادثه ها رو

خورشید و از ما گرفتن

شکر شب ستاره پیداست

از نگاه ما جرقه

صد تا فانوس یه رویاست

من برای تو می خونم

بهترین ترانه ها رو

دل دیوارو بلرزون

تازه کن خلوت ما رو

 

هم غصه بخون با من

تو این قفس بی مرز

لعنت به چراغ سرخ

لعنت به چراغ سبز

لعنت به این تنهایی
دلم برات تنگ شده!

یه جوک!


به ترکه می گن با 15 تا بیل جمله بگو، می گه:

از بیل کیلینتون نقل شده که: والله بیلله من بیلمیرم بیلا خره هابیل با بیل قابیلو کشت یا بیلعکس قابیل بابیل هابیلو کشت یا بیلعکس!‌ شاید هم بیلعکس! بیلاخره بیلمیرم والله!

Who am I

A poor and susceptible being
Trembling in a vicious ring
With no clear solutions
To the erupting questions
Which burst like a bubble
In the midst of trouble
But what am I
A paradoxical guy
Who came to make his own try
To the philosophy of being
In the oblivious realm of thing
Who doomed dwell upon
Ever since pushed to leave heaven

by: Mohammad Nasiri

تو نیستی!

تو  نیستی  که ببینی 
چگونه  عطر  تو  در عمق  لحظه ها جاری است
چگونه  عکس  تو  در برق  شیشه ها  پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمنها و شمعدانی ها!
به آن ترنم شیرین، به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند.
تمام گنجشککان
که در نبود تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
تو را به نام می خوانند
هنوز نقش تو را
از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درخت ها
لب حوض
درون آینه پاک آب می نگرند!
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر نگاه تو در ترانه من
تو نیستی که ببینی چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه من
چه نیمه شبها کز پاره های ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام!
چه نیمه شبها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم بر هم زدنی
میان آن همه تصویر تو را شناخته ام
به خواب می ماند
تنها به خواب می ماند
چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می شنوم
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هر چه در این خانه است
غبار سربی اندوه بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیده من
به جز یاد تو همه چیز را رها کرده است
غروب های غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته من
در این امید عبث
دو چشم سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی

چه شود!

روز چهارشنبه بعد از مدتها دیدارها رو تازه کردیم. نظر خاصی نمی تونم در مورد احساس طرفین بدم ولی معتقدم که لازم بود. گرچه حرفهایی داشتیم که زده نشد. جمعه هم با حسن و شبنم و هیلدا و سعید رفتیم جمشیدیه! این وسط مثل اینکه فقط من طفیل اعراس بودم! کاری نمی شه کرد، فعلا به حکم سرنوشت باید همین جوری بریم و تیکه های بقیه رو تحمل کنیم! شام خونه سعیدینا دعوت بودیم! چه خبر بود! حامد هم اونجا بود و کلی شکایت می کرد که چرا نرفتیم آستارا!؟ شب خوبی بود.

فیلم های مصائب مسیح و مارمولک رو دیدم! دارم به این نتیجه می رسم که هیتلر آدم خوبی بوده که این یهودیهارو سوزونده! آخه این چه بلایی بود که بر سر حضرت عیسی آوردن؟ خداییش گاو هم از این کارا نمی کنه! الان هم که یهودیها به فلسطینی ها زور می گن! خدا این یهودیها رو از چی آفریده؟ یا شاید ما اشتباه فکر می کنیم؟ گر چه اعتقاد دارم که خوبی و بدی به دین نیست ولی با دیدن این فیلم یه کم نظرم عوض شد.

امروز(شنبه) بارون باحالی می زد! از شرکت تا ایستگاه مترو زیر بارون پیاده رفتم و اشعار ارغوان و آبی، سیاه، خاکستری رو می خوندم:

ارغوان، شاخه همخون جدا مانده من!

.....

وای باران، باران، شیشه پنجره را بارن شست!!

 

راستی، تازگیا معلوم شده که من تو دانشگاه عاشق یه دختری بودم که حسن و علی هم عاشق همون دختره بودن! بین من و حسن دعوا شده و من زدم دندون حسن رو شکستم! علی هم با سنگ من و حسن رو زده تو دانشگاه!! وقتی هم که حسین ا... کرم اومده بود دانشگاه، با سنگ زدم سرش رو شکستم! و کلی اتفاق دیگه که وقتی فکر می کنم اصلا یادم نمی آد! از حسن هم پرسیدم ولی می گه هیچ وقت دندونش نشکسته یا اینکه عفونت نکرده! چه می دونم! شاید ما حواس پرت شدیم!

تا اونجا که یادم می آد تو دانشگاه فقط از یه دختری خوشم می اومد که هیچ وقت هم بهش نگفتم و فکر می کنم سرجمع 2 ساعت در کل دوران دانشگاه باهاش حرف زدم! البته در مورد علاقه ام باهاش هیچ حرفی نزدم! خوبه اینجوری بودیم و گرنه کلی حرفهای دیگه پشت سرمون در می اومد! تو دانشگاه ما از دو متری دختر که رد می شدی با تیر می زدنت!!

دختر جماعت همینه دیگه! مردیم و زنده شدیم ولی یه دختر ندیدیم که عقلشو به کار بندازه! نمی دونم چرا دخترا حماقت رو دوست دارن! حتی اونایی که ادعای فیمینست بودن و منطق و ... می کنن! خیلی سعی می کنم تو دخترایی که می بینم یکی رو پیدا کنم که مشخصه بارزش زیبایی یا زنانگیش نباشه! زهی خیال باطل!!

 

تا کار به جای باریکتر نکشیده تموم کنم بهتره!

موفق باشید.

این همه ...
حالا یه بار که تو ...
نمی دونم! شاید حق با من نباشه!
ولی خیلی بده که آدمو با دور و بری هاش ارزشگذاری کنن!
به هر حال قسمت فقط همین بود، دوستم نداشتی!

چرت و پرت نویسی هم یاد گرفتیم ها!