اخبار سراسری

Kasi Kara, Kara Goz!

Ask bana lazim degil artik!

 

1-      مراسم شیرینی خوران عموی اینجانب بالاخره انجام شد. البته خیلی جزیی و محدود، ولی همین که انجام شد خودش جای شکر داره. زن عموی جدید هم خانم خوبی به نظر می رسه ولی احساس می کنم زیاد با من صمیمی نمی شه! در هر حال امیدوارم با شادی و خوشی زندگیشون رو شروع کنن و خوشبخت بشن. یواش یواش زن عمو هم با ما کنار می آد.

2-      تو مراسم شیرینی خوران، شوهر عمه اومد و با کلی گریه و زاری از پدرم معذرت خواهی کرد. به خانواده ام گفته بودم که تا زمانی که نیاد و پاهای پدرم رو نبوسه و معذرت خواهی نکنه باهاش و خانواده اش هیچ کاری نخواهم داشت! حتی وقتی داشتم فیلمبرداری می کردم، هر جا که نشونی از اونا بود، خبری از دوربین نبود. سر سیگار دوباره بهش گیر دادم. گفتم نمی دونم به چه زبونی بهت بگم سیگار نکش! تذکر دادم که از این به بعد هم هر جا من بودم، دود سیگار نباید باشه! البته عمه خیلی ناراحت شد ولی به روش نیاورد، چون اصلا مهم هم نبود! فعلا که پاهای بابام رو نبوسیدن!

3-      در مورد کار هم داریم می خوریم به پی سی! بعد از اینکه از دوبی برگشتم تغییرات خیلی عمده ای تو شرکت انجام شده که تقریبا منو مجبور می کنه از شرکت جدا بشم! از یه طرف دوست ندارم سرمایه گذاری شرکت رو به هدر بدم و از طرف دیگه نمی تونم تغییرات رو بپذیرم! برا همین بعد از مصاحبه های مختلف یه شرکت مناسب پیدا کردم که محلش دقیقا در میدان کاج سعادت آباده و خیلی نزدیک خونه قبلیمونه! حقوقش هم خیلی خوبه و کارش هم البته خوبه. نمی دونم چه جوری با مهندس مطرح کنم که فکر نکنه دارم از شرایط سوء استفاده می کنم.

4-      نکته جالب در مورد این شرکت جدید اینه که محیط کاملا بازی داره و از لحاظ فرهنگی با روحیات من خیلی متفاوت هستن. موقعی که داشتن مصاحبه می کردن، مدیر عامل شرکت هم حضور داشت که یه خانمی زنگ زد بهش! ظاهرا قرار بوده اون شب رو با هم باشن و آقا دیر کرده بوده! سه شنبه قراره حرفهای نهایی رو درباره حقوق و مزایا بزنیم. تصمیمم هنوز قطعی نشده که برم یا نه ولی موقعیت خوبیه و اگه برم اونجا تا آخر سال می تونم به راحتی اقلا یه رنو بخرم!

5-      تقریبا این مسئله همواره در من صادقه که فقط وقتی ناراحتم که از لحاظ مالی در مضیقه باشم! ناراحتیهای دیگه رو به روم نمی آرم و یا فقط به بعضی از دوستان نزدیک می گم ولی کمبود مالی چیزیه که همیشه می شه از چهره ام فهمید. مثلا هفته پیش پول تو جیبم نبود و اعصابم خورد بود که مادرم یواشکی بیست هزار تومان گذاشت تو جیبم! فرداش کلی خوشحال بودم. دیگه خودم هم قبول کردم که نباید از چیزی ناراحت باشم و وقتی ناراحتم یعنی این که وضع مالی خوب نیست.

6-      همونطور که حدس می زدم این مسئله حقوق نگرفتن ما باعث پررویی کارفرما شد و حالا که پول می خوام می گه فعلا ندارم. مجبور شدم یه مقدار فتیله عصبانیتم رو بالا بکشم تا بدونه که قرار نیست شل بجنبم. نصف حقوقم رو داده ولی برای نصف دیگه باید دست به دعا باشیم هنوز!

7-       روز سه شنبه رفته بودم شمال برای پروژه شهرداری بابل. با اینکه اصلا دوست نداشتم روزه ام رو بخورم ولی به اجبار شرایط روزه خوری کردم. اصلا اعتقاد ندارم که مسافرت طولانی روزه رو باطل می کنه ولی این سری مجبور شدم روزه رو بخورم. پیارسال تو ماه رمضان که رفته بودم گرگان، هر دو روزش رو روزه گرفتم. اصلا این حرفها مال هزار سال پیشه که با الاغ و اسب می رفتن مسافرت و الان لزومی نداره آدم با یه مسافرت 25 کیلومتری روزه اش رو بخوره!

8-      جلسه دوم آشنایی با اون خانمه رو برگزار کردم. هر چی بیشتر باهاش حرف می زنم، بیشتر احساس معمولی بودن می کنم. با اینکه براشون احترام قائلم ولی از نظر من ایشون فقط یه دختر معمولیه! من دنبال آدمهای معمولی نیستم. آخر جلسه ازم پرسید که نظر کلیم چیه و بهش گفتم که از نظر من ایشون یه دختر معمولی هستن و به خیلی از رفتارها و عقایدشون ایراد وارد کردم و گفتم که تقریبا به جواب منفی رسیدم ولی ترجیح می دم دو جلسه بعدی آشنایی رو هم که قبلا قرار گذاشته بودیم برگزار کنیم و بعد در مورد همدیگه نظر بدیم!

9-      سحر رو هم دیدم بالاخره. صد بار بهم گفته بود که می خواد بهش پاور پوینت یاد بدم ولی فرصت نمی شد که ببینمش. چند بار هم قرار شد تو دانشگاه ببینمش که هر بار به یه دلیلی نشد. این بار (پنجشنبه اول ماه رمضان) بالاخره فرصت شد و با هم رفتیم افطار. البته جلوی دانشگاه تهران افطار کردیم و بعدش رفتیم تو پارک نشستیم و حرف زدیم. جالبه که سحر هم بهم گفت که خیلی رک و مغروری! ازم پرسید که آیا فکر می کردم اینجوری باشه؟ بهش گفتم که فکر می کردم زیباتر از این حرفا باشه! من و سحر سر یه موضوع جالب با هم آشنا شده بودیم. سحر یه خواستگار سمج مذهبی داشته و .... همین مسئله باعث آشنایی ما شده بود.

10-    یکی از شهرهایی که همیشه ازش تعریف می کنم ارومیه است. احساس عجیبی نسبت به این شهر دارم و مردمش رو هم دوست دارم. خانواده ام هم همین احساس رو نسبت به این شهر و مردمش دارن. یاد روزایی که با علی و ناصر و احد و اون یکی علی تو ارومیه بودیم به خیر. خیابان شهید بهشتی و دانشگاه ارومیه منو یاد خیلی از خاطرات شیرینم می اندازه. اولین روزی که ارومیه رفتم، دوم تیرماه 76 بود. اون روز قبل از غروب دنبال مسجدی می گشتم که نمازم رو بخونم. بالاخره رفتم یه مسجدی که یه جسد گذاشته بودن تو صحنش! با کلی ترس و لرز نمازم رو خوندم و الفرار. تا یه مدت فقط خواب جسد می دیدم. از بین اون بچه ها علی و ناصر رفتن تو کار دولتی، اون یکی علی انصراف داد و رفت به کار باغبانی مشغول شد و از احد هم خبری ندارم. عکسهای اون دوران رو نگاه می کنم و حسرت روزای جوونی رو می خورم.

11-   همیشه از خدا می خوام که ای کاش با همین معلومات 10 سال کوچکتر بودم. این باعث می شه که قدر فرصتهای الان رو بدونم. ولی بعضی وقتها یادم می ره. ای کاش انقدر وضع مالیم خوب بود که فقط می نشستم و درس می خوندم.

12-   مثل اینکه بالاخره مرکز تحقیقات مخابرات تصمیم گرفته پول ما رو بده. گزارش عملکرد 4 ماهه اول سال رو براشون ارسال کردم تا حقوقش رو بدن. این پولا یه خوبی داره و اون هم اینه که یه دفعه یه مبلغ قابل توجهی دست آدم می آد که می تونه باهاش کارهای اساسی بکنه. اگه پول اینجا بدستم برسه و حقوق دو ماه گذشته رو به همراه پول پروژه فیتکو و پروژه الکتروفلو بگیرم و وامی که اکبر قولش رو داده بگیرم، می تونم یه ماشین بخرم. ماشین که داشته باشم، ارزشم تو جامعه بیشتر می شه!! گر چه من ارزش آدمها رو به چیز دیگه می دونم ولی به هر حال اگه بخوام از دید مردم آس و پاس دیده نشم، باید یه کارایی بکنم که آدمهای ظاهر بین و پول پرست هم ارزشی هر چند اندک واسه ما قائل بشن!

13-   دوستانم یکی یکی متوجه می شن که رفته بودم دوبی. بلا استثنا همشون به شوخی یا جدی اولین چیزی که می پرسن اینه که کاباره رفتی یا نه؟ ساحل رفتی یا نه؟ سکس داشتی یا نه؟ فلان شد یا نه؟ نمی دونم چرا کسی نمی پرسه که واسه چی رفته بودی یا فلان شرکت چه چیزای جدیدی ارائه کرده بود! همه فقط از شکم و زیر شکم می پرسن. جالبش اینه که وقتی می گم صبح تا شب فلان جا بودم، فکر می کنن دروغ می گم. حرف آخر من به دوستان همیشه اینه که در شرایطی که می شه تو تهران یا هر شهر دیگه در ایران با هزینه کمتر از 10000 تومان به شکم و زیر و شکم حال اساسی داد، اون هم با دخترهای زیبای ایرانی، آیا حماقت نیست که شسصد هزار تومان خرج کنم و برم تو دوبی با دخترهای بی ریخت چینی حال کنم؟ اونجا دخترهای ایرانی رو عرب جماعت رو هوا می زنه! به ندید بدید های ایرانی فقط دخترهای بی ریخت و زشت چینی می رسه!

14-   کشور ما کشور دلالیه. دلیل این مدعا تعداد بسیار زیادی از تحصیلکرده های موفقه که به ثمن بخس برای شرکتهای سودجوی دلال کار می کنن. به یکی از بزرگترین شرکتهای ایران که اکثر پروژه های مخابراتی و کامپیوتری کشور رو انجام می ده سر زدم برای مصاحبه. مدیر عامل جوونی داشت که معلوم بود با رابطه بازی به اونجا رسیده. باهام صحبت کرد. دنبال یه برنامه نویس با سابقه بانک های اطلاعاتی تحت وب می گشتن که تسلط به راه اندازی شبکه در محیط ویندوز و لینوکس داشته باشه، به سرویسهای شبکه آشنا باشه، سابقه مدیریت شبکه داشته باشه، به ASP.NET و C# و SQL Server و .NET Framework تسلط داشته باشه و ترجیحا RUP و UML بلد باشه و هزار تا چیز ریز و درشت دیگه! وقتی در مورد حقوق پرسیدم گفتن که برای 44 ساعت کار در هفته که می شه ماهی 176 ساعت، ماگزیمم حقوقی که می دن 350000 تومانه! که اگه بیمه و مالیات ازش کم بشه می شه چیزی در حدود 270000 تومان! من اگه از گرسنگی بمیرم نمی رم تو این جور شرکتها کار کنم! حالا خودش می شینه اونجا با چند تا تلفن زدن ماهی 50 میلیون گیر می آره. و این است عدالت علوی در کشور امام زمان! البته من این چیزا رو بلد نیستم که برم اونجا کار کنم!!!

15-   این شاگرد شبکه پدر منو در آورده. هر روز زنگ می زنه که استاد! شما چرا از دست من ناراحتی!؟ چرا تو کلاس با من خشک برخورد می کنی و هزار تا چرای دیگه. جدیدا هم یه ایمیل زده که I Love You و من دوست دارم مثل شما بشم و از این حرفای صد من یه غاز! این سری بهش گفتم که جایگاهش رو بدونه و خودشو لوس نکنه. من پول می گیرم و درس می دم و هیچ احساسی نسبت به هیچ کس ندارم. همون یه بار که داشتم کافیه. تا پولدار نشم دوست ندارم احساسی نسبت به کسی داشته باشم. پول که باشه، همه احساس خوبی نسبت بهت پیدا می کنن! اگر باور نمی کنین آزمایش کنین. من آزمایش کردم.

نظرات 2 + ارسال نظر
sepide " Leila" دوشنبه 11 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 05:26 ب.ظ http://www.sepide.blogsky.com

salam ... fekr konam qablan ham gofte basham wali baz ham migam kheeli shabihe be lord e bazi tafakkoratet mishnasih? www.lostlord.com ye negah bendaz behem begoo ke nazare khodet chiye

ریتا چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 04:14 ب.ظ

نماز ِ‌ روزه ِ شکم و زیر شکم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد