مردم خواب می بینن، ما نیز هم ...

داشتم خواب می دیدم که با رهبر دارم حرف می زنم! آدم مهربونی به نظر می رسید. یه کم در مورد اتفاقاتی که در زمان اومدنش به دانشگاه افتاده بود حرف زدیم. باورش نمی شد این همه اتفاقا رو از چشمش پنهان کرده بودن! نمی دونم چرا از نصف شب به این ور نتونستم بخوابم. همش داشتم وول می خوردم تا اینکه گفتم بیام تو نت و به کارام برسم. الان هم دارم مثلا به کارام می رسم!

Joy می گه که:

Darling, you are drawing on a huge canvass, much bigger than most people dare to think. Huge canvas of international wonder

بی سواد

هر چی بیشتر می خونم، بیشتر به بی سواد بودنم ایمان پیدا می کنم. واقعا با چه رویی توی بعضی از بحث ها شرکت می کنم!؟ کاش می شد واکسن علم هم اختراع می شد!

راستی، این هفته عصر پنج شنبه و کل روز جمعه رو به بطالت گذروندم. رفتم پیش محمد و فقط و فقط خوردیم و فیلم دیدیم و خوابیدیم! یه آهنگ بسیار دبش هم از گوگوش گوش دادیم که نمی دونم چرا خیلی خیلی حال داد!

باز هم می گم که Aya Benzer yuregim. اگه باورت نمی شه، بیا ببین!

Seni Sevdim mi, hic sevildim mi

biberler


benim askim seninkinden, bin defa boyuk

Agi biberleri sur dilime dudaklarima

Aya benzer yuregim


Aya benzer yuregim
e dogal olarak takipteyim
ah su kaderi yenersem eger
seni seviyorum askim

1- پنج شنبه فیلم خوابگاه دختران رو تو سینما طالقانی دیدم. ناهار رو هم تو یه ساندویچی بالای میدان هفت تیر زدم به رگ. شدیدا از زیبایی دختری که نقش رویا رو تو فیلم بازی کرده بود مدهوش شدم. شب هم بعد از دور زدن در اطراف بیت رهبری رفتم پیش محمد.
2- محمد یه خونه جدید رهن کرده که واقعا می ارزه. ماشین لباسشویی و تلویزیون و ماکروفر و ماهواره هم گرفته! شب پیشش بودم و کلی تو شبکه های ماهواره ای به دنبال فیلم مورد دار گشتم ولی طرفی نبستم! آخرش هم به شبکه PMC رضایت دادم. خوبیش اینه که اسم چند تا شبکه ماهواره ای رو یاد گرفتم که می تونم در آینده به عنوان نشانه تمدن در بحثهای پست مدرنیستی استفاده کنم!
3- جمعه صبح فخاریان زنگ زد و با هم رفتیم بیرون. فیلم بله برون رو تو سینما قدس دیدیم. ناهار رو هم تو پیتزا بوفالو خوردیم. دوستم رفت دانشگاه امیرکبیر و برگشتم پیش محمد. پسرها معمولا این جور موقع ها متهم می شن که با دوست دخترشون رفته بودن بیرون! محمد هم همونطور که حدس می زدم گفت که می دونه که با دوست دخترم رفتم بیرون! وقتی بهش گفتم کجا رفته بودم و با کی، خودش هم فهمید که چه خبره! تا رسیدم یه ماکارونی خوشمزه پختم و نشستیم با هم بازی استقلال اهواز و استقلال تهران رو دیدیم.
4- برای اینکه میزان پیشرفت خودم رو در زمینه مطالعاتی بررسی کنم، تو فرصتی که پیش اومده بود، با بچه های مرکز تحقیقات مخابرات ایران صحبت کردم و خیلی به خودم امیدوار شدم. راستش فکر می کردم اگه سئوالاتم بچه گانه باشه خیلی ضایع می شم! ولی وقتی سئوالاتم رو پرسیدم، فهمیدم میان مطالعه کردن و یاد گرفتن و به کاربردن تفاوت از زمین تا زیر زمین است.
5- هر دم از این باغ بری می رسد. سه شنبه برای اینکه به کارهام برسم تا دیر وقت شرکت بودم. ساعت ده شب زدم بیرون که برم خونه. تو راه شاگردم زنگ زد و گفت که می خواد در مورد موضوعی باهام صحبت کنه. قرار شد فرداش با هم صحبت کنیم. یه ذره فکر کردم و حدس زدم که می خواد از نحوه درس دادنم ایرادی بگیره یا شاید بخواد سئوالی بپرسه! حالا حدس می زنید چی گفت؟
فرداش زنگ زد و با لحنی مملو از تملق و لوس بازی و ناز گفت که استاد! همه کلاسها بهونه بودن و من هدفم چیز دیگه ای بود! خیلی عادی برخورد کردم و طوری نشون دادم که انگار متوجه نمی شم چی می گه! گفتم اگه نمی خوای کلاسها رو دیگه ادامه نمی دیم و تسویه حساب می کنیم. من مشکلی ندارم. گفت شما چرا متوجه نمی شید؟ حرف من یه چیز دیگه است! خلاصه بعد از 25 دقیقه حرف زدن گفت که بهت علاقه دارم و این علاقه انقدر شدیده که از خوراک افتادم و مشکل روانی پیدا کردم و با چند تا روانپزشک صحبت کردم. می ترسیدم اگه بهتون بگم، گوشی رو رو سرم خرد کنید و از این حرفها!
می گفت که تمام اطلاعات شما رو از فلان سردار گرفتم و کاملا در مورد شما شناخت دارم و این حرفها رو از روی شناخت می زنم! شوکه شده بودم. سعی کردم حرفهای کلیشه ای بهش نزنم و سعی نکنم چیزایی رو بهش بگم که مطمئنا گوشش از شنیدنشون پره! بهش گفتم باعث خوشحالی و افتخار منه که دختر خوب و مهربونی مثل شما بهم علاقه داره و به این مسئله ارزش قائلم. ازش پرسیدم که ازم چی می خواد! گفت فقط می خوام منو به عنوان یه دوست قبول کنید و اجازه بدید که بهتون نزدیکتر بشم و رابطمون از یه رابطه خشک و خالی استاد و شاگردی به یه رابطه عاطفی تبدیل بشه! هر چی فکر کردم نتونستم چیزی بگم، برا همین ازش فرصت خواستم تا روی پیشنهادش فکر کنم! واقعا نمی دونم در این مورد چیکار باید بکنم. اگه کسی نظری داره لطفا کمکم کنه.
6- موضوع رو با دوستم در میون گذاشتم. می گه که نباید باهاش کلیشه ای حرف بزنی و سعی نکنی نصیحتش کنی. بهم گفت باهاش دوست شم و سعی کنم باهاش منطقی برخورد کنم. می گه به پیشنهادش جواب مثبت بده!
7- چهارشنبه رفته بودم به شاهراه اطلاعاتی ایران! البته صدور مجوز ورود حدود یک ماه طول کشیده بود!
8- راهی نیست جز ارتباط مستقیم با متخصصین فنی در لندن. چند تا سئوال برام پیش اومده بود که هیچ کس پاسخگو نبود. سئوالها رو به دوبی و لندن هم فرستادم ولی جوابی نگرفتم. امروز مجبور شدم مستقیما با  متخصصین فنی در لندن حرف بزنم. البته سئوالا مال من نیست! از ما هم پرسیدن و بلد نبودیم!
9- قراردادمون از امروز شروع شد و کارم دراومد! با این همه آدم که فقط منتظرن یه اشکال گیر بیارن و تو بوق و کرنا بکنن کارم زاره! امروز برای اولین بار رفتم با محیطشون آشنا بشم. دو سه تا تیکه انداختن که در نطفه خفه اشون کردم! تا چه پیش آید.
10- چهار شنبه واسه ناهار تو شرکت دیزی زدیم به رگ. بعد از ناهار عملا کار تو شرکت تعطیل شد! آخه هر کس یه گوشه ای چرت می زد یا داشت با کسی دیگه حرف می زد. آبگوشت بدجوری روی کارایی تاثیر گذاشته بود. دیگه از این به بعد دیزی از برنامه غذایی حذف شد.


Kal gitme kal, o gidisin kor bana
bak halime ver elini ver bana
Gel yanima saril yeniden
Ne cok Ozledim seni ben
Tukenen umitlerimi
delice seviyorum nazina oluyorum

حسادت خانمها

امروز صبح منشی شرکت با یکی از همکارا داشتن در مورد حسادت خانمها حرف می زدن. بحثشون خیلی جدی شده بود. ازم پرسیدن نظرت چیه!؟ نمی دونم چی شد که یه دفعه گفتم:
آسوده منم که خر ندارم، از قیمت جو خبر ندارم!! سکوت سنگینی حاکم شد!

Vur, Vur bu akilsiz basi duvarlara, taslara, savabina
Sonra afv et, gal bas bagrina!

تصادف

پسر عمه ام اومده بود تهران، همین دیروز وسط ظهر ماشین زد بهش و دو تا پاش از زیر زانو به پایین به طور کامل له شد. البته دستش هم همین وضع رو داره! حالا یه کشاورز بدبخت ده میلیون تومان پول رو از کجا بیاره پلاتین بخره و عمل کنه و .... این هم از خدا! تازه یه روز نشد که ازش تشکر کردم! سر سازگاری با ما نداره! اعصابم ریخته بهم!