تو را من چشم در راهم

1- تصمیم گرفتم عروسی عمو نرم! روحیه ام طوری نیست که بتونم با این وضع آب و هوایی و شرایط روحی تو یه مراسم عروسی شرکت کنم. نهایتش یه سکه می خرم و خیال خودم رو راحت می کنم.

2- امروز با یه کار انقلابی تونستم نام کاربری و رمز عبور حدود هزار نفر رو به دست بیارم! واسه یه سازمان به این عریضی و طویلی عیبه!

3- بالاخره تونستم X Windows رو تو VMWare اجرا کنم. دیروز بابت این کار کلی خوش به حالم شد.

4- دیشب رو رفتم پیش محمد و تنها غذایی رو که بلدم (ماکارونی) پختم. یه فیلم هم از شبکه MBC2 دیدیم به اسم "طوفان کامل".

5- مرداد ماه امسال یه قرارداد بسته بودم برای طراحی سایت وب یه شرکت بزرگ الکترونیکی. حدود 30 درصد از کار رو انجام داده بودم که مدیریت اونجا عوض شد و دردسرهایی مالی ما شروع شد! امروز تازه بعد از اینهمه وقت تصمیم گرفته شده که مبلغ پیش پرداخت و مبلغ معادل پیشرفت پروژه بهم پرداخت بشه! امیدوارم دوباره مدیریت عوض نشه!!

6- پروژه دوم شهرداری بابل هم تموم شد. باید به زودی یه پولی پرداخت کنن که بنا به گفته خودشون مبلغ مربوط به فاز اول رو تا ده روز آینده پرداخت خواهند کرد.

7- وسایلی که داری اگه تنها دلیل تماس دوستات باهات باشن، فکر می کنم باز هم ارزش دارن! مثلا همین لپ تاپ! اقلا به این درد می خوره که دوستات تو رو به یاد بیارن! قرار شد سه شنبه لپ تاپ رو بهش بدم!

8- از بس پشت کامپیوتر نشستم و تحرک نداشتم وزنم داره زیاد می شه! تقریبا هر دو هفته یه بار وزن می کنم و همیشه با افزایش وزن مواجه می شم. البته هی می گم رژیم غذاییم رو عوض کنم ولی بعد از دو سه روز یادم می ره و همون آش و همون کاسه! البته این کارا بعضی وقتها وزنم رو کم می کنه. با اینکه وزنم حدود 10 کیلو نسبت به قدم زیاده ولی از بس بدن خوش ترکیب و باحالی دارم!! اصلا به چشم نمی آد. به قول همکارمون خیلی فیتم!

9- سوم مارس یا شاید هفتم آوریل و یا شاید یازدهم می! خدا رو چه دیدی! تو را من چشم در راهم!

10- دوستم محمد، قراره درباره خرید یه آنتی ویروس نظر بده. شرکتهایی که تو مناقصه شرکت کردن هر کدوم به یه طریقی دارن زیر میزی ها رو نشونش می دن! یکیشون گفته که اگه شرکت اونا برنده بشه، هزینه یه دوره آموزشی در دوبی رو بهش می دن! شرکت ما تو مناقصه شرکت نکرده، ولی من خودم بهش گفتم اگه بخواد می تونه از شرکت ما خرید کنه و نسبت به پشتیبانی و ... مطمئن باشه، اما از این زیر میزی ها خبری نیست! آقا هم با پررویی فرمودند که ترجیح می دن برن دوبی تا اینکه از شرکت ما خرید کنن! آخه زیر میزی مزه می ده دیگه! البته من که می دونم اونا هیچ جا نمی فرستنش!

 بو نه سودا، آمان آمان!

نظرات 2 + ارسال نظر
اشنا دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 12:01 ق.ظ http://www.jigoory.persianblog.com

سلام.من اگه جای تو بودم اون عروسی را میرفتم .برای از یاد بردن مسایلی که روحیه را اینگونه خراب و خسته میکنه لازمه بهت تبریک میگم که خواب رهبر را دیدی بعد که بیدار شدی چه حسی داشتی ؟

ستاره شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 05:04 ق.ظ

سلام چرا updateنمیکنی؟ من هر دفعه میام ناامید میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد