1- خاله فوت کرد. خبر کوتاه و ناراحت کننده ای که تاثیر بسیار بدی روی مادرم داشت. شب که این خبر رو آوردن، همه جمع شدن خونه ما و از اونجا راهی تبریز شدن! خدا رحمتش کنه! خاله خوبی بود و کلی برای ما زحمت کشیده بود. هیچ وقت اون صحنه ای رو که تو عروسی داداشم ازش فیلمبرداری کردم یادم نمی ره! برای عروسی عمو هم خیلی زحمت کشید.
2- یه شوهر خاله خرپول دارم که خیلی دلش می خواد خودشو مطرح کنه! تو این مراسم کفن و دفن خاله کلی سعی کرد پولش رو به رخ بقیه بکشه که آخرش حال خودش گرفته شد!
3- با اون دختر یزدی که بهم گفته بود شیرازیه! چت کردم. ازش خواستم دست از این مسخره بازیها برداره و به ارتباطمون رنگ حقیقی بده! گفت که نمی تونه بهم زنگ بزنه و دلش می خواد شرایطش عوض شه تا بعدا بتونه باهام راحتتر باشه! رو حرف خودم پافشاری کردم و اون هم گذاشت رفت و گفت که دیگه بهم پیغام نمی ده! بعد از دو روز بهم پیغام داد! من رو حرف خودم هستم، به این پیغامها جواب نمی دم!
4- سانی قرار بود روز جمعه باهام حرف بزنه! هنوز خبری ازش نیست.
5- کلاس فرانسه روز به روز سخت تر می شه. راستش به خاطر اینکه خیلی وقت نمی ذارم و درگیر کارهای دیگه هستم، تو هفته گذشته چیز زیادی یاد نگرفتم. این هفته بیشتر می خونم و جبران می کنم.
6- با توجه به عملکرد مالی واحد ما، قرار شد یه سری محصولات دیگه به سبد محصولات اضافه بشه و فعالیت گسترده تری رو انجام بدیم. خودم اعلام کردم که تا آخر امسال هیچ تغییری در واحد نمی دم و هر تغییری باید نظر منو جلب کنه! (منظورم سوده!)