عید نوروز

ben senden uzak degilim

1- از روز قبل عید تا دو روز بعدش به سایت گوگل سر می زدم تا ببینم که آیا لوگوی مخصوص عید رو تو سایتش قرار داده یا نه! متاسفانه این کار رو نکرد. فکر می کنم این کار دلایل سیاسی داشت و گرنه پارسال این کار رو نمی کردن! عید نوروز مسلما از روز تولد سنت پاتریک مهمتره!

2- روز اول سال نو رو فقط رفتم به بچه های خاله سر زدم. اولین جایی که رفتم خونه فریده دخترخاله بود. اولین سالی بود که عید رو بدون مادرشون جشن می گرفتن و می دونم که قبل از اینکه برم خونشون داشت گریه می کرد. از اونجا رفتم خونه خاله و بعدش هم خونه پسرهای خاله!

3- این خاله که رفتم خونشون، یه دختر داره که خیلی دوست داره من برم خونشون. کلا به رفت و آمدهای فامیلی علاقه دارم و معمولا تو فرصتهایی که پیش می آد به فامیلها سر می زنم. وقتی برای عید دیدنی رفتم خونه خاله، دختر خاله هم اونجا بود. باهام دست داد. قبل از اینکه باهاش دست بدم، به شوهرش گفتم که اگه راضی نیستی دست نمی دم! به شوخی بهم گفت که تو دست بده منم با زن تو دست می دم!

4- چند روزی بود که دلم می خواست برم خاله بزرگم رو ببینم. دوبار هم رفته بودیم در خونشون ولی خونه نبود. بالاخره دیروز با پدر و مادرم رفتیم و خاله رو دیدیم. خاله خیلی سرحالتر شده بود. یکی از دخترهاش هم اومده بود. یه زمانی با پسر و دخترهای این دخترخاله، درس می خوندم. در مورد کیوان و پرستو و سلماز پرسیدم. پرستو رو خیلی دوست دارم. الان واسه خودش خانم دکتری شده. دختر خاله ازم خواست که به خونه بچه هاش برم و بهشون سر بزنم. با کیوان ارتباط دارم ولی از وقتی پرستو ازدواج کرده خیلی کمتر می بینمش. البته شوهرش پسر خیلی خوبیه و با هم آشنا هستیم. امسال حتما بهشون سر می زنم. سلماز هم از وقتی ازدواج کرده بی ریخت تر شده!

5- تو صحبتهایی که در این دید و بازدیدها می شه، می بینم که همه فامیل منو یه جورایی متفاوت با بقیه می دونن. در مورد هر چیزی هم که حرف می زنم، می گن که این حرفها اصلا به تو نمی آد. مثلا علی پسر عمو که دیشب اومده بود، وقتی در مورد تیم بارسلونا و فوتبال اروپا حرف زد، منم شروع کردم به نظر دادن! باورش نمی شد که اسم بازیکنان تیم بارسلونا رو بدونم! وقتی بهش گفتم که خیلی اطلاعات دقیقی درباره تیم های مختلف دارم، گفت که بهت نمی آد! تو بیشتر بهت میاد در مورد فیثاغورث حرف بزنی!!

6- سعی کردم به بچه هایی که شماره موبایلشون رو داشتم پیام بفرستم و عید رو تبریک بگم. به بعضی هاشون هم پیامی به زبان فرانسه فرستادم. تقریبا همه مسافرت رفتن! منم دلم می خواست برم یه مسافرت خارج از کشور ولی تنهایی حال نمی ده.

7- شیرین دختر عمه پدرم هم اومده بود. خیلی به پدر و مادرم می گه که منو بفرستن خارج از کشور. برادرش الان بیست سال می شه که آلمان زندگی می کنه و موفقیتهای بزرگی به دست آورده. خودم خیلی دلم می خواد برم پیش محمد ولی به هیچ عنوان دوست ندارم کسی منتی سرم بذاره. برا همین تا حالا حتی باهاش در این مورد صحبت نکردم. گر چه می دونم که رفتن من بیشتر به نفع محمد می شه تا خودم! فعلا دوست دارم یه مقدار بیشتر پول جمع کنم تا قدرت مانورم بیشتر باشه! روزی می رسه که خود محمد ازم می خواد باهاش کار کنم!

8- جمعه با اسد (که الان اسمشو عوض کرده و گذاشته امیر) رفتیم دربند. موقع پایین اومدن، چون کفش مناسبی نداشتم، پام لیز خورد و کم مونده بود که صاحب این وبلاگ هم به ابدیت بپیونده! شانس آوردم و فقط یه کم زخمی شدم. به مادرم چیزی نگفتم! اگه بدونه از همه چی محرومم می کنه!

9- بالاخره به زنداداشم عیدی دادم. سر سفره هفت سین بودیم و به محض اینکه سال تحویل شد، عیدیش رو بهش دادم. یه کم براش غیر منتظره بود. پیش خودش فکر می کرد که نمی خوام بهش عیدی بدم! آخه هر سال عیدیش رو تو اسفند ماه بهش می دادم. البته یکی از اولین هدیه های تولد عمرم رو هم دریافت کردم. داداشم برام یه پیراهن خوشگل گرفته بود. همون سر سفره هفت سین تولدم رو هم جشن گرفتیم. عمو هم وقتی اومد، قبل از تبریک سال نو، تولدم رو تبریک گفت. زن عمو هم برای اولین بار باهام دست داد! تنها ایراد زن عمو اینه که می خواد برای من هم زرنگ بازی در بیاره! بهش گفتم که از تمام حیله های زنانه آگاهم و ازت می خوام که اگه می خوای پیش من محترم باشی، واسه من زرنگ بازی در نیاری که اگه این کارو بکنی، یه کاری می کنم که خودت ضایع بشی! الان حواسش رو خیلی جمع می کنه و وقتی من هستم، قبل از حرف زدن فکر می کنه!

10- تصمیم گرفتم از سال جدید، نمازم رو دوباره بخونم. پارسال رو خیلی شل بودم و خیلی از نمازها رو نخوندم. دلیلش هم این بود که با خدا قهر بودم. الان هم هنوز از دست خدا راضی نیستم ولی فکر می کنم نماز خوندن خوبه! آدم رو از بعضی انحرافات به دور نگه می داره. قبل از تحویل سال هم سوره مزمل و زمر رو خوندم و قصد کردم که حتما نمازم رو ادامه بدم. پارسال به چیزهایی که می خواستم رسیدم ولی خواستم بیشتر شده و امسال اهداف بلندتری رو در نظر دارم. مطمئنم که بهشون می رسم.

 

نظرات 3 + ارسال نظر
شکوفه پنج‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:50 ب.ظ http://haramedelam.blogsky.com

سلام...

بهار نو رو به شما تبریک می گم و سالی

پر از روزهای خوش براتون ارزو می کنم.

شاد باشید.

در پناه حق

علی مومن لو پنج‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:07 ب.ظ http://iranmehre.persianblog.com

بهارآمد و زمستانی دیگر از زندگی ما رخت بر بست. بیایید همگی در این ایام دعا کنیم و مدینه فاضله و گمشده انسانی را بار دیگر صدا کنیم. خدایا به حرمت کسانی که دوستشان داری به ما بیاموز که دل دوستدارانت را پر از امید و رحمت نموده‌ای .. خدایا به ما بیاموز که خدمت به خلق از هر عبادتی بالاتر است.. خدایا در این سال جدید به ما بیاموز که ... نوروز مبارکباد

دخترکی از دیار غربت شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:15 ب.ظ http://sepide.blogsky.com

سلام به آقا سینا چه عجب یادی از ما کردی بعد از چند سال کامنت دادی... خیلی خوشحال شدم... خیلی گذرا بلاگت رو از سفر به لندن تا حالا ... اولا با اینکه خیلی از اون تاریخ گذشته ولی گواهی نامه ازدواج پسر خاله موفقیت های پیا پی رو تبریک میگم... فوت خاله ات رو هم تسلیت میگم...
در ضمینه تصمیم ازدواج هم برات آرزوی موفقیت میکنم چون واقعا یکی از دشوارترین انتخابات و تصمیمات آدم هست
در ضمن تو که ماشاالله سفر خارجه رفتن برات آسون شده یه سر هم بیا هلند بد نمیگذره

سوری کامنت شد یه نامه ..... تا بعد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد