شیراز

دیشب برگشتم تهران. زودتر رفته بودم فرودگاه تا اگه بشه زودتر بیام ولی هر چی تو لیست انتظار منتظر شدم خبری نشد. تو فرودگاه با یه پسر برنامه نویس آشنا شدم که خیلی ادعاش می شد و می گفت که ازدواج کرده و چند تا زن غیر رسمی هم داره!! شیراز به نظرم خیلی بزرگتر شده بود. دوست داشتم برم شهر رو بگردم ولی خستگی امانمو بریده بود. سمینار خوبی برگزار شد و من هم برای اولین بار تو چنین جمعی حرف زدم. تجربه بزرگی بود و منو برای کارهای مشابه آماده کرد. بعد از سمینار فقط فرصت کردم برم حافظیه.

شنبه شب هم محمود زنگ زد و با دو تا از دوستاش اومدن دنبالم و رفتیم تو شهر گشتی زدیم. دوستاش بچه های باحالی بودن. کلی گفتیم و خندیدیم و رفتیم شام رو با هم تو رستوران سارا خوردیم. خیلی جالب بود. یه نفر هم داشت آهنگهای اونور آبی رو می خوند. بعدش با بچه ها رفتیم شهر رو دور زدیم و آهنگهای شاد گوش دادیم. یه کم از ناراحتیهام کم شد. ساعت حدود 12 بود که منو رسوندن به هتل و رفتن.

حالا می رسیم به ترجمه این آهنگی که قبلا نوشته بودم. این آهنگ رو چند تا از خواننده های معروف ترکیه خوندن ولی من آهنگی رو که امرا (EMRAH) خونده، بیشتر دوست دارم. اینم ترجمه اش:

 

این عشق اینگونه به پایان نمی رسد

مرا رها نکن، مرا ترک نکن.

مرا در دامن مرگ مینداز

مرا در دامن ظلمتها مینداز

مرا ببر به جایی که می روی

 

من بی تو نمی توانم نفس بگیرم

در اینجا نمی توانم بمانم

تک و تنها و بی یار نمی توانم بمانم

بوی تو را می جویم

تمام راههای منتهی به تو را انتظار می کشم

مرا ببر به جایی که می روی

 

این عشق توست که به من زندگی می بخشد

که مرا به زندگی امیدوار می کند

مرا در دامن مرگ مینداز

مرا در دامن ظلمتها مینداز

مرا ببر به جایی که می روی!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد