روز اول در دبی

سلام

الان ساعت حدود 1:20 صبح پنج شنبه 23 دسامبر 2004 است. در حال حاضر رو تختم دراز کشیدم و دارم می نویسم. تلویزیون هم واسه خودش داره یه چیزایی رو نشون می ده! اومدنمون که با اون همه دردسر همراه بود ولی ارزش داشت. تا 7 عصر که شرکت بودم و داشتم کارارو می کردم. شرکت بعد از ظهری زنگ زد که مشکلی پیش اومده و باید خودتو برسونی! با دمپایی بدو بدو رفتم شرکت و یه ساعته مشکل رو حل کردم و نفهمیدم کی برگشتم اینور! صد درهم گیر آوردم و لپ تاپ رو آماده کردم و الفرار. رفتم بازار و خرید کردم و رفتم خونه! تا رسیدم دوش گرفتم و آماده شدم و حرکت کردم به سوی فرودگاه، البته با خانواده! وسط راه اشتباه رفتیم و 10 دقیقه رو از دست دادیم. ورودی فرودگاه هم خیلی شلوغ بود! خلاصه پیاده با اون همه بار دویدم طرف فرودگاه و از پشت سرم خواهر و مادرم کیفم رو آوردن. جالب اینه که پروازمون که ساعت 1 نصف شب بود، افتاد به ساعت 2:15! البته فرصت خوبی شد تا با خانواده درست و حسابی خداحافظی کنم! تو هواپیما یه دختر خانم خیلی خوشگل به همراه پدرش کنارم نشستن! اسم دختره صدف بود. یه کمی با هم صحبت کردیم و کمی هم چشمامو رو هم گذاشتم! تو فرودگاه یه نفر اومد دنبالم و رفتیم هتل! هتل Vendome Plazza تو خیابان Riqqa در دوبی! از شانس بد من، اتاقی که رزرو هم شده بود خالی نشده بود! مجبور شدم تو لابی بشینم تا اتاق خالی بشه! ساعت 10:30 خالی شد و در واقع بنده در حدود 6 ساعت داشتم دور خودم می چرخیدم! البته بد هم نبود! با یه تاجر نیوزلندی مسلمان آشنا شدم و کلی حرف زدیم! آدم باحالی بود! خلاصه تا اتاق خالی شد، رفتم دراز کشیدم و یه دفعه فهمیدم موبایلم زنگ خورد! مهندس زنگ زده بود که برم اینترنت سیتی! رفتم اونجا و با دیدن اسامی شرکتهای بزرگ دنیا چشمام گرد شد! واقعا باور کردنی نبود! مایکروسافت، اوراکل، سیسکو، کانون، سونی و ... همه و همه اونجا بودن! اینترنت بسیار پر سرعت و هوای داخل فجیعا باحال! ناهار رو هم تو رستوران بزرگی در نزدیکی ساختمان شماره 9 خوردیم! من غذای ایرانی سفارش دادم و بقیه بچه ها همه عذای آمریکایی!! اونهم از نوع Subway! به هر حال برگشتیم دوبی و رفتم هتل! لباسامو عوض کردمو و زدم بیرون! کلی پیاده روی کردمو از دیدن ساختمانها، تمیزی و نظم بی اندازه و البته امنیت و آزادی شدیدا به حال خودمون تاسف خوردم! دوست داشتم بازی رئال رو ببینم ولی نتونستم تو شبکه های تلویزیونی چیزی پیدا کنم، در نتیجه خواب بهترین کار ممکن بود! این از روز اول! در ضمن رفتم توی بار! هتل ما توی طبقه اولش مراسم بزن و برقص برقرار بود! رفتم تو بخش خواننده های روسی! گفتن که باید یه چیزی سفارش بدی و گر نه حق نشستن نداری. از اونجا که بنده به تادیب مردم اهمیت خاصی قائلم، بهشون گیر دادم که اینا جزو سرویسهای هتله و نباید هزینه ای دریافت بشه! خلاصه با زبون خوش از اونجا اومده شدیم بیرون! رفتم بخش خواننده های فیلیپینی و نشستم! همون قصه تکرار شد ولی خوبیش این بود که اینجا نوشیدنی اسلامی هم سرو می شد! در نتیجه یه آب پرتقال سفارش دادم و یک ساعتی نشستم! البته آب پرتقال رو هم با کلی ترس و لرز خوردم. با اخمی که تو صورتم بود، خیلی متمایز بودم! آخه سردسته خواننده ها اومد باهام دست داد و ازم اسممو پرسید و خواست که بخندم! خلاصه چند تا عکس ازشون گرفتم که بعدا بتونم ثابت کنم که اونجا هم رفتم!! خلاصه اومدم تو اتاق و دراز کشیدم و شب رو در سرمای اتاق به صبح رسوندم! این بود انشای من در مورد روز اول در دوبی!

شراب و شامپاین و ... تو عمرمون ندیده بودیم که دیدیم! واقعا نمی دونم چرا این احمقها توی اون همه آدم داشتن سیگار می کشیدن!