چقدر خبر!

۱- قرار بود به زودی عمو بشم! ولی متاسفانه بچه داداشم قبل از تولد مرد! زنداداشم رفته بود پیش دکتر و متوجه شده بود که بچه مرده! قرار بود کورتاژ کنه و هزینه عملش هم 500000 تومان بود. بالاخره کورتاژ انجام شد ولی من شک دارم که هزینه اش انقدر بوده باشه! یادمه یه بار یکی از بچه های دانشگاه تعریف می کرد که به خاطر یه رابطه نامشروع با یه دختر کارشون به کورتاژ و این حرفا کشیده بود! و می گفت با 30 هزار تومن سر و ته قضیه رو هم آورده بود!

۲- چند وقتی می شه که بعضی از دوستان قدیمی رو می بینم. بعد از یک سال و نیم پرستو رو دیدم. قیافه اش و حرف زدنش خیلی عوض شده بود. می گفت از بوی سیگار خوشش می آد و مشروب هم می خوره! هر چی پرسیدم که چرا اینجوری شده، بهم جواب نمی داد و ناراحتی چهره شو می پوشوند! می گفت دیگه نماز نمی خونه و ... با هم رفتیم پیتزا بوف برای ناهار. ازش خواستم هر چی شده رو واسم تعریف کنه و اون هم بالاخره لب وا کرد و حرف زد. می گفت که با پسری دوست بوده که خیلی دوستش داشته و وضع مالی پسره هم خوب بوده! همیشه با ماشین می رفته دنبالش و می رفتن گردش. می گفت که باهاش هیچ رابطه فیزیکی نداشته و فقط با هم دست می دادن! آخرین باری که با هم بودن دعواشون شده و به خاطر همین دعوا رابطشون به هم خورده و دیگه از هم خبر ندارن! ظاهرا پدر پسره وقتی فهمیده، ماشین و موبایل رو از پسره گرفته و پدر دختره اینو تنبیه کرده و .... کلی باهاش حرف زدم و سعی کردم خوشحالش کنم. ازش خواستم اگه می خواد رو من به عنوان یه دوست حساب کنه، سیگار رو بذاره کنار و برای فوق لیسانس درس بخونه! ازش قول گرفتم که اینکارو بکنه. کاش می تونستم کمکش کنم ولی اگه کسی کمک نخواد که نمی شه بهش کمک کرد.

۳- پرستو بهم گفت که لاغرتر شدم!! و می گفت هنوز شاسکولی!! گفت 2 هفته دیگه هم می خواد منو ببینه ولی برای اینکه منو ببره واسم لباس بخره که مثلا مد روز بپوشم! البته پولشو نمی ده ها! فقط انتخاب می کنه! بهش گفتم که دوست ندارم مد روز بپوشم و ترجیح می دم لباس عادی و تمیز و اتوکرده داشته باشم. دوست ندارم کسی با دبدن لباسم در مورد شخصیتم بد فکر کنه! پرستو قبلا مهربونتر بود! قبل از بازی ایران و آلمان از هم خداحافظی کردیم ولی واقعا خوشحال بود. خودش گفت که فکر نمی کرد انقدر تو روحیه اش تغییر به وجود بیاد!

۴- دیروز یکی از شاگردام رو هم دیدم. وقتی منو با پرستو دید کلی تعجب کرد! به همدیگه معرفیشون کردم و بعد از کمی حرف زدن در مورد کار و کاسبی خداحافظی کردیم. شب زنگ زد خونه و گفت که شیرینی می خواد و از این حرفا! کمی که باهاش حرف زدم بهم گفت که خودش دلش گیر یه دختر غیر مذهبی افتاده که نماز خوندنش رو مسخره می کنه. آخه خودش خیلی اهل نماز و قرآنه! می گفت که خیلی فکرش درگیره که چیکار کنه! بهش گفتم که دین معیار انتخاب نیست! به چیزایه دیگه فکر کنه! ازم پرسید که آیا حاضرم با دختر غیر مذهبی ازدواج کنم! بهش گفتم که من حاضرم با یه آدم ازدواج کنم! مهم نیست مذهبی باشه یا غیر مذهبی! مهم اینه که وقتی حرف می زنه، چیزی به غیر از زنانگی داشته باشه که بهش افتخار کنه!

۵- یکی از شاگردای کلاس شبکه که ظاهرا یه خانم مایه دار و تک فرزند هستن، دیروز بهم زنگ زد! ازم پرسید که چرا از دستش ناراحت هستم!؟ خودم نمی دونستم ناراحتم ولی ظاهرا رفتارم تو کلاس طوری بوده که تلقی ناراحتی کرده! مجبور شدم توضیح بدم که از دست کسی ناراحت نمی شم. ایشون هم گفتن که من شما رو الگو قرار دادم و دارم درس می خونم و به مامانم هم از شما تعریف کردم و از این حرفا! بهش گفتم الگوش رو عوض کنه، به من نگه استاد و فقط سعی کنه درسش رو خوب بخونه! ازم پرسید که چند سالمه و چیکارا می گنم. بهش گفتم که من قصد ازدواج ندارم!!! شب که ماجرا رو برا خواهرم تعریف کردم، گفت که می خواسته خودشو واست لوس کنه! شاید هم من خودمو زیادی تحویل می گیرم ولی این چیزایی که گفتم عین حقیقته!

۶- دو ماه می شه که کار کردم و هنوز حقوقم رو ندادن! من نمی فهمم کی می خوام یاد بگیرم که سر موقع حقوقم رو بگیرم! اینجوری به نظر شما کارفرما پر رو نمی شه؟

۷- نیمه شعبان امسال خیلی با سالهای دیگه متفاوت بود. امسال کوچه رو خیلی بهتر آذین بندی کردیم و ارگ و تنبک و دایره و همه چی ردیف کردیم. البته همه این کارا رو داداشم با بچه های محله کردن. فقط از لحاظ مشروع کردن این مسئله مشکل داشتن که سعی کردم کمکشون کنم. چون بزرگترهای محل حرف منو قبول می کنن!! اون شب، همه محله جمع شدن جلوی خونه ما و بزن و برقص راه انداخیتم. از مراسم اون روز فیلمبرداری کردم و خیلی جالب شده. هیچ وقت نمی تونستم سر و صدا رو تحمل کنم ولی این دفعه برای اینکه به مردم یاد بدم که اقلا به همون اندازه ای که از گریه کردن احساس مسلمونی بهشون دست می ده، شادی هم می تونه مسلمونی رو نشون بده! سعی کردم تحمل کنم. آخرای مجلس طوری شده بود که دیگه پیرمردا پریده بودن وسط و می رقصیدن! قصد داشتم درباره مزیات خنده و شادی و مضرات گریه و غم حرف بزنم که متاسفانه نشد!

۸- نمی خواستم اینو بنویسم! دیشب خواب خانم دکتر رو دیدم. همونی که وضعشون خیلی خوبه و نمی تونه آدمهای فقیرتر از خودش رو تحمل کنه. راستش خواب دیدم که با ماشین گرون قیمتشون اومدن خونه ما! یه مقدار احساس شرمندگی می کرد وقتی داشت در مورد خانواده اش حرف می زد. چون من خانوادشون رو می شناختم. خواهرم هم سوار ماشینش شده بود و بازی می کرد که یه دفعه عقبی رفت و زد به دیوار! ایشون چون می خواستن برن، رفتن که سوار اتوبوس بشن ولی هر چقدر داد زدن اتوبوس وای نایستاد! با اینکه دنبال اتوبوس دویدن و حتی در اتوبوس رو گرفتن ولی اتوبوس توقف نکرد! بعدا اومدن رفتن خونه فامیلشون که تو کوچه ماست!! باورم نمی شد که اینا با هم فامیل باشن ولی ظاهرا فامیل بودن!

۹- رفتم چند جا مصاحبه دادم که کارم رو عوض کنم. دلم می خواد یه کار تمام وقت بگیرم که حقوقش خوب باشه و بقیه روز رو بتونم به کارای دیگه برسم! ولی هیچ شرکت دولتی یا خصوصی حقوق خوبی نمی ده! همه دوست دارن براشون بیگاری کنی! یه شرکتی رفتم که تو مصاحبه اش سوالهای خفن پرسیدن! از قضا همشون رو تو پروژه ای که دارم بهشون برخورد کرده بودم. ازم خواستن که برم شرکتشون و وقتی در مورد حقوق باهاشون صحبت کردم گفتن که به نیروهای متخصص 250000 تومان می دن! قیمت آدم متخصص حدودا 700000 تومنه!! نامردا چقدر حق خوری می کنن!

۱۰- خاله بالاخره از بیمارستان مرخص شد. وقتی رفته بودم عیادتش، به شوخی بهش گفتم که سریعتر حالش خوب بشه که کار داریم! خاله هم نه گذاشت و نه برداشت، پیش اون همه آدم بهم گفت که چقدر اصرار کنم! من که بهت می گم بیا با نوه ام ازدواج کن! چرا نمی آی؟ گفتم خاله! الان جای این حرفا نیست! شما حالت خوب بشه، بیا خونه، من در خدمتم. گفتم ریش و قیچی دست شماست! ولی انصافا طوری ببرید که از ریخت و قیافه نیوفتیم! دختر خاله هم در مورد دخترش حرف می زد! من ترجیح دادم خداحافظی کنم و بیام شرکت! نظر من هر چیزی جایی داره! نوه خاله ام خیلی دختر خوبیه ولی من هنوز به این نتیجه نرسیدم که می تونم باهاش ازدواج کنم. در واقع اصلا بهش فکر نکردم! فعلا هم قصد ندارم فکر کنم.