اتفاقات خوب...

1- روز چهارشنبه با دکتر افشار رفتیم بیرون و کلی با هم صحبت کردیم. کریم با اینکه تو یه خانواده متمول بزرگ شده و بسیاری از موفقیتهاش رو مرهون پولیه که خانوادش به پاش ریختن ولی در عین حال آدم بسیار متواضع و با شعوریه. خیلی سعی می کرد موفقیتهای کوچک منو بزرگ جلوه بده و می خواست بهم امید بده. شام رفتیم پیتزا بوف ونک و بعدش هم کلی حرف زدیم. باید بیش از گذشته باهاش ارتباط داشته باشم. کریم دانشجوی دکترای الکترونیک قدرت در دانشگاه شریفه و از لحاظ علمی بسیار بسیار رشد داشته و باعث افتخار منه که یه دوست مثل کریم دارم. نکته دیگه اینه که کریم هم مثل خودم ترکه!!

2- داشتم در مورد اروپا و آمریکا صحبت می کردم که مادرم پرسید: پسرم! خارج دورتره یا مکه!؟ همه زدیم زیر خنده. مامانم می گفت خدا رو شکر می کنه که پسرش تونسته قسمتی از آرزوهاش رو برآورده کنه. بعضی شبا می آد پیشم می خوابه و می گه فردا می تونم پز بدم که با مهندس خوابیدم!!

3- داشتم تو سایت سوفوس می گشتم. سعی می کردم راه حل خطایی رو پیدا کنم که باعث از کار افتادن آنتی ویروس شرکت نفت کاو شده بود. رسیدم به Error 1069!! شاید این خطا یکی از بزرگترین خطاهای زندگیم بوده! شاید هم تقدیر این بوده و قرار بوده درس بزرگی بگیرم.

4- لیست دوستانم رو تو مسنجر تصفیه کردم و دوباره نگاهی به لیست انداختم. دیدم تنها کسانی تو لیستم باقی موندن که آدمهای با کیفیتی هستن! تو زندگی هیچیمون کیفیت نداره، اقلا لیست دوستامون با کیفیت باشه!

5- همیشه تو چت محبت جستجو می کردم و هیچوقت پیدا نکردم. در این زمینه قبلا زیاد حرف زدم و دلیلی نمی بینم دوباره توضیح واضحات بدم. دیگه فرصت بسیار کمی صرف چت می کنم و فقط پاسخگوی پیغامهای رسیده هستم. از اونجا که روزانه حداکثر دو پیغام برام می آد، فکر می کنم باید عطای چت را به لقا یش ببخشم!

6- مهندس حجتی بعد از صحبتی که به زبان انگلیسی باهام داشت، رفته بود دوبی و با مهندس نورایی و مهندس عباسپور صحبت کرده بود. پریروز مهندس بهم یه چیزایی در مورد سهام و این جور چیزا گفت! می گفت دل عباسپور و حجتی رو بردی و ما باید مواظبت باشیم که ازمون نگیرنت! بهش گفتم کار که درست باشه همینه دیگه!!! مهندس می گفت نکته مثبت تو اینه که ظاهر و باطن یکسانی داری! پرسیدم: یعنی فقط همین یه نکته مثبت رو دارم!؟ گفت که همین هم از سرت زیاده!

7- از وقتی آقای حجتی باهام مصاحبه کرده، همکارا رفتار متفاوتی پیدا کردن! خانم منشی امروز بهم می گفت که شنیده مهندس در مورد من چی گفته! حالا تو شرکت هر کس دو دقیقه می آد پیشم، می گه که شنیدیم فلان و شنیدیم بیسار! بهشون می گم شنیدن کی بود مانند دیدن. امیدوارم گفته ها به حقیقت بپیونده و ما هم تو زندگی به یه جهش بزرگ دست پیدا کنیم!

8- کاری ندارم جز مطالعه. مهندس می گه پول می گیری که درس بخونی، باید کلی راضی باشی! تو مترو، تو خونه، تو تاکسی، تو شرکت و هر جایی که باشم، حتی اگه سرپا باشم، کتابی دستم هست و دارم می خونم! البته الان کتاب رو گذاشتم رو میزم!!! باید تا قبل از عید این مباحث رو یاد بگیرم. البته کاری که باید بکنم از همین شنبه شروع می شه و هر چقدر بیشتر بلد باشم موفقترم ولی شرکت با همین اطلاعات هم منو می فرسته! چاره ای نیست. بدبختی اینه که کسی نیست سئوالاتت رو جواب بده ولی انصافا خیلی حال می ده که پول کتاب رو هم شرکت می ده! تو فقط باید بخونی.

9- دارم یاد می گیرم که کمی هم به فکر خودم باشم. در این راستا کارایی کردم که نتیجه مثبتش به زودی معلوم خواهد شد. شاگردم امروز بهم می گفت که تو یه پتروس واقعی هستی!

10- رییس فدراسیون Roller Skate ایران اومده بود شرکت. دنبال یه مترجم می گشت که بتونه باهاش به مسافرتهای خارجی بره! بهش پیشنهاد دادم که به عنوان مترجم باهاش برم. برای اینکه وضعیت منو بدونه یه کاری بهم سپرد که انجام بدم. بهش گفتم این کار رو انجام می دم ولی پولش رو هم می گیرم. اگه نتیجه خوشایند بود که یه قرارداد می بندیم و ادامه می دیم، ولی اگر خوشایند نبود اقلا وقتم رو الکی تلف نکرده باشم! پریروز از کارم ابراز رضایت کرد و قرارهایی گذاشتیم. البته بهش گفتم فقط هر سه ماه یه بار می تونم باهاش به مسافرت برم، چون نمی خوام قراردادم با این شرکت رو نقض کنم. در ضمن ازم خواست روزی اقلا یه ساعت باهاشون همکاری کنم!

11- این همه اتفاقات خوب داره می افته. همیشه وقتی اتفاقی رو قبل از وقوع اعلام می کردم، اتفاق نمی افتاد ولی نمی دونم چی شد که سفر دوبی و دو اتفاقی که پشتش افتاد رو که به چند نفر پیشاپیش خبر داده بودم، اتفاق افتادند. در نتیجه احساس می کنم اگر باز هم اعلام کنم اتفاق خواهند افتاد.

12- تو دوبی که بودیم، یه شب با مهندس عباسپور رفتیم شب گردی! فکر نمی کردم مهندس هم ترانه گوش بده، ولی وقتی سوار ماشین مدل بالاش شدیم، آهنگ "مخور غم گذشته" رو گذاشت که واقعا حال داد. داشتیم در مورد مارکهای تجاری حرف می زدیم که مهندس جمله ای گفت که شوکه شدم! گفت که ما ایرانیها مجبوریم به این فروشگاه Lacoste بگیم فروشگاه لوکاست در حالیکه درستش لاکوسته!! ما هم رومون باز شد و کلی گفتیم و خندیدیم. از اون صحنه ها فیلم برداری کردم!

13- رفیق جون جونی مهندس ..... شده مدیر عامل بانک صادرات ایران. یعنی نوننا فی الروغن!! مدیر قبلی خیلی باهاش مشکل داشت.

14- از خدا می خوام فرصتی برام پیش بیاره که بتونم ادامه تحصیل بدم. به خدا حیف منه که ادامه تحصیل ندم!

15- خدایا! این آرامشم رو مدیون محبتی هستم که در جایی غلط جستجو می کردم. با اینکه می ترسم بگم، ولی خیلی ممنونم و امیدوارم ادامه داشته باشه و همچنان بتونم با آرامش به کارم ادامه بدم. دوست ندارم اتفاقی بیافته که دوباره نا آرام بشم و نتونم درس بخونم!

Gunlume taht kurmusun