من و سود پروژه

اتفاقات جالبی داره می افته. همونطور که حدس می زدم سود این پروژه داره مشکل ساز می شه و مدیر عامل به هر طریق ممکن و با استفاده از بازی با کلمات و ترفندهای مدیریتی می خواد منو قانع کنه که به یه سود کم و حقوق کم راضی بشم! حالا عرض می کنم که چه جوری!

- با بنده خدایی که عشق مدیریت داغونش کرده، همون مدیر اسمی واحد امنیت، که البته به خاطر حرفهای ضد و نقیض مدیر عامل این برخورد از این بنده خدا قابل درکه! در مورد واحد امنیت و میزان سود و ... صحبت کردم. چهار ساعت طول کشید تا به حرف کشیدمش و اعداد و ارقام رو از زیر زبونش کشیدم بیرون! چون خیلی به چالش کشیدمش، خودشو گم کرده بود و خیلی از چیزهایی که فکر می کرد نباید بگه بهم گفت! در نهایت جمع بندی صحبتهای چهار ساعته خودمون رو بهش گفتم و نظرش رو خواستم! بهش گفتم که شما می گی که اولا برای واحد امنیت فلان میلیون تومان درآمد در نظر گرفتی، دوما برنامه معین و مشخصی برای به دست آوردن این درآمد نداری و به قول خودت برنامه علی الهی داری، ثالثا سود نهایی که در آخر سال به هر یک از کارمندان می رسه در حد چیزی زیر یک میلیون تومانه، رابعا می فرمایید برای اینکه به این درآمد برسیم باید شب و روز کار کنیم و با شرایط غیر نرمال کنار بیاییم! حالا به نظر شما اگر من این شرایط رو قبول کنم آدم نادانی نیستم!؟ و بر فرض که پذیرفتم، آیا دانایی و فهم شما زیر سئوال نمی ره که چرا با یه آدم نادان کار می کنید؟ تنها کاری که می تونست بکنه این بود که تکیه بده به صندلی و با چهره ای مملو از نا امیدی بگه که خوب شرایط همینه!!

- روز بعد رفتم پیش مدیر عامل و مسائل رو باز کردم. مهندس گفت که شما مدیر واحد فلان هستی و از این به بعد اگر با واحد امنیت همکاری کنی، پول همکاریت رو می گیری! در مورد مقدار این پول با مدیر واحد صحبت کن و به تصمیم نهایی برس! صحبتهای زیاد دیگه ای هم شد مبنی بر اینکه مهندس از مدیر واحد امنیت راضی نیست و اصلا نمی دونه ایشون چیکار می کنه! حتی گفت حقوقی که می گیره زیادیه و فقط حرف می زنه و ازم پرسید که در مورد پروژه چه کارهایی انجام می دم! گفتم که نیومدم که از مدیر فلان واحد پیش من بد بگید! فقط می خوام شرایط حقوقیم رو معین کنید! گفتم که از حقوقی که می گیرم راضی نیستم! گفت برای کاری که مسئولیتش رو به عهده داری ما بیشتر از این نمی تونیم بدیم، البته فعلا!! گفتم حرفی نیست، منم فقط همون کار رو می کنم! قبول کرد. چندین اشتباه مهندس رو هم بهش گوشزد کردم و ایشون هم پذیرفتن که اشتباه کردن و تلویحا معذرت خواهی کردن! در ضمن ازشون خواستم که گزارش سفر نوروزی به ابوظبی و شرکت در سمینار رو بهم بدن! ایشون هم پذیرفتن! قرار شد که تصمیمات این جلسه به اطلاع مدیر واحد امنیت هم برسه! تا اینجا همه چی به نفع من پیش رفت تا اینکه..!

- فرداش یعنی دیروز سه تایی یه جلسه چهار ساعته و مفصل رو برگزار کردیم. خلاصه جلسه این بود که مهندس زد زیر همه حرفهایی که دیروز گفته بود و شرایط جدیدی رو مطرح کرد! نمی دونم چرا انقدر تو رودروایسی گیر کرد! به هر حال بهم گفت که واحدی که شما می گی مدیرشی، از نظر من شما مدیرش نیستی، یعنی تا الان بودی و از این به بعد دیگه نیستی! در مورد اون مدت هم که مدیر بودی باید جواب بدی؟ گفتم مشکلی نیست، سئوالاتتون رو بپرسید تا جواب بدم! چنان جواب دندان شکنی دادم که مهندس از حرفش پشیمون شد، بعد که سئوالاتش تموم شد گفتم حالا که شما سئوالاتتون تموم شد، نوبت منه که سئوالاتم رو بپرسم! چند تا سئوال پرسیدم که مهندس جوابی نداشت و فقط گفت که مقصر من بودم! در نهایت مهندس بهم گفت که شما چهار تا راه بیشتر نداری! یکی اینکه تو واحد امنیت کار می کنی، یا اینکه به عنوان کارشناس فنی تو این یکی واحد کار می کنی، یا هر دو تا کار رو انجام می دی که من دوست دارم اینو انتخاب کنی! و راه آخر هم اینکه از شرکت می ری! من هم گفتم که شما هم دو راه بیشتر نداری! یا اینکه حقوق درخواستیم رو می دی و با انتخاب من مبنی بر کار در واحد فلان به عنوان مدیر موافقت می کنی و یا اینکه باهام تسویه حساب می کنی! مهندس گفت که این انصاف نیست که وقتی دست ما زیر گیوتینه اینجوری حرف می زنی!! گفتم مهنس جان، گردن من زیر گیوتینه، شما خیالت هم نیست! چرا فکر می کنید با این شرایط باید به فکر دست شما باشم!؟

- شب ساعت یازده جلسه تموم شد و راه که افتادم برای مهندس اس ام اس زدم که فکر نمی کردم انقدر تو رودر وایسی گیر کنید که ... و تا برسم خونه نیمه اول بازی میلان تموم شده بود! فردا صبح یعنی امروز رفتم شرکت و مهندس تا رسید اومد بهم گفت بیا دفتر کارت دارم! اول موبایلشو نشونم داد و گفت که این پیام یعنی چی!؟ چرا فکر می کنی تو رودروایسی گیر کردم؟ توضیح دادم که تغییر موضع اینچنینی در عرض یه شب واقعا محشره! مهندس سعی کرد دوباره با اعداد و ارقام بازی کنه و سودی رو که به من می رسه رو تغییر بده تا راضی بشم! این سری بهم گفت که شما فلانقدر بیشتر سود می بری! بعد اصطلاحات جدید و من در آوردی که دیشب در آورده بود رو توضیح داد و مثلا گفت که Customer Care و Operational Management و Marketing و ... تو پروژه حاضر چه جایگاهی دارن و سود کدوم قسمت به من می رسه! بهش گفتم که مهندس عزیز، آسمون به زمین هم بیاد، من سود خودم رو می گیرم! برای مراحل بعدی هم شما خودتون تعیین کنید که دوست دارید چه جوری کار کنیم! در مورد سه ماه گذشته حرفی ندارم و سودم رو می گیرم! حرف جدیدی اگه هست لطفا اونو بگید! حرفی نبود و در نهایت گفتم پس منتظر تصمیم نهایی من باشید! البته مهندس می گفت که به ما اعتماد کنید!! که گفتم اعتماد وقتی معنا داره که شفاف سازی باشه! شما واضح و شفاف باشید، اعتماد با من!

- اینو جمعه می نویسم! دیروز تا رسیدم شرکت، رفتم دفتر مهندس و گفتم که دوست ندارم حرفهایی که رد و بدل شد دوستی ما رو به هم بزنه، ولی اینو بدونید که به هیچ عنوان از حقم چشم پوشی نمی کنم! گفتم پولی که می آد تو واحد امنیت صد در صد مال منه و اگر کسی ادعایی داره باید بهم ثابت کنه! دنبال واژه نگردید که برای خودتون سود معین کنید، فقط بگید چیکار کردید! آخه مهندس می گفت از این پول ده درصد مال Customer Care می شه، پانزده درصد برای مدیریت اجرا، بیست و پنج درصد اجرا و بقیه هم بازاریابی!!! گفتم که مهندس عزیز، پولی که به واحد رسیده پول خالصه که تمام هزینه ها از قبیل بازاریابی و غیره و هر واژه جدیدی که ماشا... سریع اختراع می کنید ازش کم شده و این پول فقط و فقط مربوط به اجرا می شه! چاره ای نداشت جز قبول کردن! بعد تلاش کرد مقداری از سود رو با عنوان مدیریت اجرا کم کنه! گفتم که این کار رو من انجام دادم و هر چیزی لازم بوده از قبیل مدیریت و کارمندیت و جارو کشیدنیت و ... رو تمام و کمال خودم انجام دادم! گفت که شما باید اثبات کنی که این کار رو کردی و گرنه سود مدیریت به شرکت می رسه!! گفتم در اینکه سود به من می رسه حرفی نیست ولی اگر شما نظر مخالفی دارید اثبات کنید که فلان درصد از کار رو شما انجام دادید! من نیازی به اثبات کردن ندارم و شما هم چاره ای جز پذیرفتن این مسئله نداری! گفت که شما لیست کارهایی رو که انجام دادی به شرکت بده! گفتم پروژه هر کاری داشته من انجام دادم و می تونیم بر اساس پروپوزال چک کنیم. ولی اگر به عنوان مدیرعامل ازم گزارش کار می خواهید مشکلی نیست. بعد از همه این بحثها، مهندس گفت که به کارت ادامه بده و تا سه ماه به ما فرصت بده تا خواسته هات رو برآورده کنیم. گفت هر کلاسی خواستی می تونی با هزینه شرکت بری و برای مسافرت لندن هم خودت رو آماده کن! برات یه لپ تاپ هم می خریم!! گفتم که این چیزایی که می گی همش برآورده کردن نیاز شرکته و برای من هیچ فایده ای نداره! چیزی بگید که به درد من هم بخوره! گفت که حقوقت رو بیست درصد اضافه می کنیم و از سود هم برخوردار می شی. گفتم پس در مورد درصد سود باید اول توافق کنیم که موافقت کرد. موقع خروج از جلسه بهم گفت که خیلی اعتماد به نفس بالایی داری! جواب دادم که خجالت نکشید و یه دفعه بگید مغروری! گفت که شما فقط اعتماد به نفست خیلی بالاتر ار بالاست! گفتم که این هم باعث افتخار شرکته که چنین نیرویی داره! مسلما شما به عنوان مدیر عامل ارزش اعتماد به نفس کارمندان رو می دونی!!! و نهایتا گفتم که رو حرفاتون فکر می کنم و جوابم رو به زودی بهتون می دم!

 این تنها قسمتی از صحبتهای زیادی بود که تو این چند روزه انجام شد. فقط می تونم اینو بگم که نوع حرف زدن و برخورد من برای همه غیر قابل باور بود! حتی مهندس هم تلویحا اشاره کرد که باورش نمی شه انقدر عوض شده باشم! سئوال دیگه ای که مهندس ازم می پرسید این بود که شما برنامه ات برای زندگی چیه؟ چقدر پول داشته باشی راضی هستی!؟ گفتم، تا سی سالگی مبلغ 500 میلیون تومان می خوام! البته این کمترین مقداریه که می خوام تا اون موقع داشته باشم و سقف توانایی های من خیلی بالاتر ازاین حرفهاست! مهندس گفت اگر ایده ای داری به ما هم بگو تا ما هم پولدار بشیم! گفتم ایده من اینه که بشینید و منتظر سی سالگی من بمونید! می گفت شما باید نابغه باشی که به این پول برسی! گفتم در اینکه نابغه هستم شکی نیست ولی بدونید که هیچ وقت خواسته هایی که تو تفکراتتون جایی ندارن به معنای این نیستند که نمی تونید بهش برسید! گفتم شما با جهان هستی هر برخوردی بکنید، همون جواب را خواهید گرفت! گفتم که سعی کنید در دنیا کارمای مثبت ایجاد کنید. اگر حق منو بخورید، کارمای منفی ایجاد می کنید و حتما جهان هستی شما را تنبیه خواهد کرد! و چنین است برای همه زمینه های زندگیتان!!!!!