کار

از بس درگیر کار شدم، فرصت هیچ کاری برام نمونده! بچه ها تو محیط کار این احساس بهشون دست داده که من خودمو ازشون جدا کردم! به قول خودشون، دارم ادای مدیرها رو در می آرم!‌ امروز به یکی از همکاران گفتم که بدون هماهنگی با من پا نشه بره با مدیر عامل صحبت کنه! چون ازم بزرگتر هستن، تحمل این جمله براشون سخت اومد! مجبور شدم بشینم و یک ساعت براش حرف بزنم که برای من انجام کار مهمه و احساسی که دیگران از این مسئله پیدا می کنن اصلا برام مهم نیست. گفتم تا زمانی که کاری که گفتم انجام نشده، دوستی در کار نیست و تنها کار مهمه! ایشون به این نتیجه رسیدن که به جدایی از گروه ما فکر کنن! بهشون گفتم اگه کاری رو که گفتم انجام دادی که هیچ، و گر نه خودم انجام می دم! این امر به این معناست که شما دیگه کاری برای انجام دادن نخواهی داشت و بهترین کار برای شما تلاش برای انجام کار هست!
صبح هم قرار بود کلاس رانندگی عملی شروع بشه! از شانس بد ما از بین اون همه ماشین، ماشینی باید مشکل داشته باشه که می خواد ما رو آموزش بده!! خلاصه کلاس کنسل شد!