خیلی وقت شد!
۱- امسال سال خوبی بوده برام. از این جهت که چیزهایی رو تجربه کردم که مدتها پیش دنبالش بودم. زمانی آرزو می کردم که بتونم با بعضی افراد رو در رو صحبت کنم ولی الان باعث خوشحالیه که خود اون افراد برای برگزاری جلسه ازم وقت می خوان!!! از حالت یک کارمند ساده خارج شدم و الان فکرای بزرگتر تو سرم دارم!
۲- دیروز با مدیر عامل یه شرکت جلسه ای داشتم. بعد از صحبتهای فنی،‌ بحث رسید به ازدواج من! ایشون گفتن که دخترای خوبی برام سراغ دارن و در مورد مزیات ازدواج حرف زدن!‌ بهشون گفتم که من بچه پایین شهرم و خونه کوچیکی داریم و امکاناتمون ضعیفه و پدر و مادرم بی سواد هستن! خودم هم که می بینید آس و پاسم! ولی ایده های بزرگی دارم. می دونم که دختری که لیاقت منو داشته باشه نمی تونه با شرایط ضعیف اقتصادی من کنار بیاد و مسئله مهمتر این که من می خوام خودم مرد خانواده باشم و دوست ندارم زنم برام تصمیم بگیره! شرایطی هم که برای همسر آینده ام در نظر دارم با شرایطم جور در نمی آد! پس فعلا مجبورم صبر کنم تا ایشا... شرایطم درست بشه! بعدش می آم خدمت شما واسه معرفی دخترهای خوب! کلی آرزوی موفقیت کرد و یه سری حرفهای کلیشه ای زد که مثلا من خودم با بیست هزار تومن ازدواج کردم و از این حرفا و بعد ترجیح داد بحثو عوض کنه!
۳- دیگه از مسافرت خسته شدم. هفته پیش شمال بودم و این هفته اصفهان. هفته قبلش دوبی بودم و هفته بعد هم باید برم شیراز!!! خداییش دیگه وقت سر خاروندن هم ندارم و صبح تا شب به کار فکر می کنم. خودم هم دارم احساس می کنم که علاقه من به برقراری ارتباط با جنس مخالف روز به روز کمتر می شه و شاید باعث مشکلاتی در آینده بشه!
۴- دارم به این نتیجه می رسم که عاشق شدن خوبه. مثلا اگه عاشق نشی چی می شه؟ اقلا اگه عاشق باشی دنیا رو زیباتر می بینی. ولی خداییش تو این دور و زمونه عاشق کی می شه شد؟ خودم که نمی تونم عاشق بشم ولی توصیه می کنم شما بشید، البته قبل از اینکه دیر بشه! عشق در یک نگاه و این حرفها هم چرته! عشق فرزند نیت است!
۵- بس بید!