بهترین خواهران دنیا

این مطلب رو چهارشنبه هفته پیش نوشتم!

 

تنم در تارو پود عشق انسان های خوب و نازنین بسته است

دلم با صدهزاران رشته با این ابر، با این باد،

                                                        با این مهر، با این ماه،

                                                                                   با این آب، با این خاک پیوسته است.

مراد از زنده ماندن امتداد خورد و خوابم نیست

توان دیدن دنیای ره گم کرده در رنج و عذابم نیست

هوای هم نشینی با گل و ساز و شرابم نیست

جهان بیمار و رنجور است

دو روزی را که بر بالین این بیمار باید زیست

اگر باری ز جانش بر ندارم ، ناجوانمردیست

 

نمی خواهم بمیرم تا محبت را به انسان ها بیاموزم

بمانم تا عدالت را بر افروزم، بیفروزم

خرد را، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم

به پیش پای فرداهای بهتر گل بر افشانم

 

چه فردایی.........

                     چه دنیایی.........

جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نور است!

 

(فریدون مشیری)

 

-          دو هفته پیش با مدیر عامل و معاونت فنی یک شرکت دولتی بزرگ جلسه داشتم. قرار بود در مورد زمینه های همکاری با هم بحث کنیم و در صورت امکان در بعضی موارد، به عنوان مشاور مدیر عامل کار کنم. آخر جلسه، مدیر عامل ازم پرسید که آیا قصد ازدواج دارم یا نه!! توضیحاتی دادم و وضعیت اقتصادی خودم رو تشریح کردم. ایشون هم توصیه کردن که به مسائل اقتصادی فکر نکنم! پس از یک هفته، معاون فنی شرکت مزبور، تماس گرفت و گفت که دختر مناسبی برام سراغ داره و پرسید که آیا واقعا قصد ازدواج دارم یا نه! می گفت با خانواده مطرح کن تا اگر مادرت اصراری بر ترک بودن همسرت نداره، همین دختر رو برات خواستگاری کنیم! اطلاعات بیشتری بهم نداد ولی بهم گفت که با این که می دونم برات مهم نیست، اما بدون که وضع مالی پدرش بسیار خوبه و دختره هم لیسانس داره! خودم فکر می کنم منظورش دختر حاجی ( همون مدیر عامل ) باشه!

-          برای کاری رفته بودم خبرگزاری ایرنا. دو جلسه باهاشون صحبت کردم و در جلسه دوم بهم گیر دادن که چرا زن نمی گیری! راستش خودم گذاشتم این بحثها پیش بیاد تا از لحاظ روانی تاثیر مثبتی روی اونها بزارم و بتونم به هدف خودم که مجاب کردن اونا بود برسم! به هدفم رسیدم و اونا اخبار زیادی رو درباره شرکت ما در وب سایتشون زدن ولی الان هر موقع منو می بینن، بهم گیر می دن که برات دختر خوب سراغ داریم!!!

-          مادرم و خواهر کوچیکم هم امروز در مورد دختری که در رشته فوق لیسانس اقتصاد دانشگاه شهید بهشتی درس می خونه برام تحقیقات کرده بودن! راستشو بخواهید خودم هم تمایل دارم اگر قرار باشه ازدواج کنم و دختر مناسبی رو که می خوام پیدا نکنم، با همین دختر ازدواج کنم! البته فعلا تا دو سال آینده خبری نیست.

-          هفته پیش گواهینامه رانندگیم رسید. دیشب هم خواهرها برام سکه طلا و کیک و شیرینی خریدن و تبریک گفتن! به داشتن چنین خواهرانی افتخار می کنم. امیدوارم همیشه از اقیانوس محبت اونها بهره مند باشم.

-          حقوقم افزایش پیدا کرده! بدون هیچ دردسری! بعد از اینکه این مدرک رو هم بگیرم، انتظار حقوق بالاتری رو خواهم کشید! البته، به نظرم بهتره منتظر حقوق نباشم و به اهداف بلندتر فکر کنم. به مادرم قول دادم سال دیگه تابستون براش یه خونه 4 طبقه بخرم، پس می خرم! پارسال که بهش می گفتم برات ماشین می خرم، همه بهم می خندیدن! الان همه فامیل می دونن که می تونم 2 تا ماشین هم بخرم و خودشون هم موندن که چرا نمی خرم! مطمین هستن که دارم کارهای بزرگتری می کنم!

-          تا سی سالگی به هر آنچه که می خوام می رسم! تا سال دیگه همین موقع به کانادا و آلمان هم خواهم رفت، البته نه برای تفریح! مطمئنم که برای سمیناری یا همایشی به این کشورها دعوت خواهم شد. بلند پروازیهای من پایانی ندارن!

-          مجبور شدم عذر بنده خدایی که باهام کار می کنه رو بخوام. با اینکه می دونم کارم زیاد می شه ولی نمی تونم با آدمی که فقط 20 دقیقه در روز کار مفید می کنه کار کنم!

-          از برادرم و خانواده برادرم دل کندم. از این به بعد برادری به نام رضا ندارم. امیدوارم همیشه سلامت و خوشبخت باشه و همیشه خبرهای موفقیتش رو بشنوم!

-          از بس درگیر کار شدم که دیگه حتی فرصت چت کردن با JOY  رو هم ندارم. آخرین باری که با هم چت کردیم، شب بیست و یکم ماه رمضان بود.

-          زندگی بدون مطالعه یعنی هیچ. سعی می کنم تو مترو هم که هستم از زمان بهترین استفاده رو بکنم. این رو هم در نظر دارم که دنیا دنیای پوله! تنها زمانی ارزش دارم که پول داشته باشم. پس علمم و مطالعاتم رو دقیقا در جهت کسب درآمدهای مالی قرار می دم.