دلم هوای نوشتن کرد و نشستم پشت کامپیوتر. امروز بعد از مدتها با پسر خاله ها فوتبال کامپیوتری بازی کردیم. حدود 5 ساعت داشتیم بازی می کردیم. هنوز حال و هوای عزای امام حسین تو خونه ما هست و همه در مراسم مختلف شرکت می کنن و من هم مثل همیشه نهایتش اینه که یه سری مداحی های عاقلانه گوش می کنم. داداشم روزای عاشورا یه ضرری بهم می زنه و من فقط بی خیال از کنارش رد می شم تا ناراحت نشه! پارسال دوربینی رو که تازه خریده بودم، برده بود تا از دسته ها فیلمبرداری کنه که تو این حین یکی با شمشیر زد و داغونش کرد. فقط خدا رو شکر که لنزش چیزی نشد. امسال هم کاپشنم رو دادم بهش تا راحت تر فیلمبرداری کنم. موبایلم رو هم دادم تا نگه داره ولی بعد از اینکه کارم تموم شد و اومدم خونه، دیدم موبایلم هشتپلکو شده! ظاهرا یه کامیون تو گل گیر کرده بود و اینا رفتن هلش بدن و در این حال موبایل می افته و بعد از مدتی، آقا متوجه می شن که موبایل گم شده. کلی می گردن و آخرش موبایل رو لای گل های وسط دو تا لاستیک پیدا می کنن! شیشه اش شکست و قابش هم باید عوض بشه! خدا سومیش رو به خیر کنه! این جور موقع ها اصلا به روم نمی آرم و سعی می کنم طوری رفتار کنم که انگار چیزی نشده! گر چه ضرر مالی داره ولی نمی ارزه آدم دل برادرش رو بشکنه! هنوز هم داداش و زنداداشم رو سر ماجرایی که داشتیم، نبخشیدم و منتظر معذرت خواهیشون هستم ولی هواشون رو دارم! بالاخره به زودی دارم عمو می شم دیگه!