عیدتون مبارک

۱- چهارشنبه سوری هم به سلامتی گذشت. ما به خاطر احترام به خاله و به درخواست پدرم،‌ آتش روشن نکردیم. گر چه اعتقاد نداشتم که برای احترام به خاله نباید آتش روشن کرد ولی پذیرفتم!‌ با دوستم رفتیم تو شهرک دور زدیم و کمی حرف زدیم.

۲- مادربزرگم پیش ماست. از حضورش لذت می برم و اون هم وقتی می بینه از نوع بیان کردن چند تا از اصطلاحاتش خوشم می آد، هی اونا رو تکرار می کنه! دیروز بهش عیدی دادم و خیلی هم اذیتش کردم سر اینکه چرا واسم زن نمی گیره!! قراره تا بعد از تحویل سال هم پیش ما باشه! وقتی چیزایی رو که برای بچه داداشم خریدم بهش نشون دادیم خیلی حال کرد!‌ می گفت تو چقدر خوبی که به فکر بچه ای هستی که هنوز دنیا نیومده!‌!

۳- چند باری به عمو و زن عمو تذکر داده بودم که در خرج کردن صرفه جویی کنن! آدمی که مستاجره،‌ باید پول جمع کنه نه اینکه هر چی دستش اومد خرج کنه!‌ زن عمو خیلی پول خرج می کنه و هر پولی که دستش می آد، خرج خرید دکور و لباس و این خزعبلات می شه!‌ صد بار باهاشون صحبت کردم و تذکر دادم که پول جمع کنن! اخیرا که واسه شام رفته بودیم خونشون، به زن عمو گفتم خیلی الکی پول خرج می کنی!! گفت مگه چی خریدم!‌ رفتم تو آشپزخونه و ۴ تا قوری رو گذاشتم رو اپن و گفتم ۶ ماهه عروسی کردی،‌ ۴ تا قوری جهاز آوردی، دیگه اینا چیه خریدی؟ خواست لوس بازی در بیاره که به عمو گفتم که این حرفها رو فقط به این خاطر می زنم که خیر و صلاحتون رو می خوام و گرنه به من اصلا ربطی نداره! دیدم تو گوششون نمی ره، تصمیم گرفتم که رفت و آمدم رو کم کنم و بسپارم به خودشون!‌ صلاح کار خویش خسروان دانند! الان فقط با زن عمو سلام و احوالپرسی می کنم و هیچ کار دیگه ای باهاش ندارم. حتی کار به جایی رسیده که سعی می کنم خونشون هم نرم!‌ آخه وقتی می رم می بینم پول بی زبون رو خرج چرت و پرت کرده،‌ اعصابم خرد می شه!

۴- این حرفها رو یه زمانی به داداش و زنداداشم می گفتم. بعد از مدتها، داداشم سرش به سنگ خورده و اومده یه خونه اجاره کرده نزدیک خونه ما که کرایه نده و بتونه پولشو جمع کنه. تازه یه کم پول جمع کرده و می خواد ماشین بخره!‌ چند روزی می شه که زنداداشم باهام دست می ده و سعی می کنه خودشو مهربون نشون بده! چون بارداره،‌ هواشو دارم.‌ امسال از وقتی که رفتم لندن تا همین چند روز پیش رابطه من و زنداداشم قمر در عقرب بود و اصلا با هم دست نمی دادیم و حتی سلام هم نمی کردیم. خونشون هم نمی رفتم ولی بعد از اتفاقای اخیر، سعی کردم بی خیال بشم و ببخشمش! قضیه از این قراره که داداشم برای خرید ماشین نیاز به پول داره و می خواد ازم قرض بگیره!‌ ایرادی نمی بینم که بهش پول قرض بدم ولی به شرطی اینکارو می کنم که وقتی کارش راه افتاد بی خیال ما نشه!‌ دنبال یه سری تضمین هستم! می خوام اینو واسم تضمین کنه!

۵- داوود، پسر عموی مادرم، که چندید بار زور زد تا از ایران خارج بشه و نتونست، پریشب اومده بود پیشم و می گفت که تنها کسی که حرفم رو می فهمه تویی!‌ دو ساعت برام حرف زد و ازم راهنمایی خواست. بهش گفتم که دست از تلاش برای رفتن به خارج برداره و بچسبه به کار و زندگی!‌ قبلا ۴ تا کارگر داشت و کلی زمین و ماشین و ... ولی همش رو خرج این سفرهای بی نتیجه کرد. آخرین بار هم تصمیم داشت بره اسراییل!‌ امیدوارم بره سر کار و زندگیش! قول دادم که هر کمکی از دستم بر می آد براش انجام بدم.

در آخر هم اینکه، عید رو به همه تبریک می گم. روز اول فروردین هم تولد منه! (البته از روی شناسنامه) هدیه هم نمی خوام!!!