دو راهی حل شد!

-          پریروز سانی بهم زنگ زد. وقتی زنگ زد داشتم با کشتیرانی صحبت می کردم تا مشکل شبکه اشون رو حل کنم! اینا دیگه ساعت 10 شب هم ولمون نمی کنن! خسته شدم از دستشون. خلاصه 40 دقیقه با سانی تلفنی حرف زدیم و از وضعیت خودش برام گفت. خوشبختانه حالش خوبه ولی یه سری مشکلات هست که سعی داره اونا رو حل کنه. بهم گفت می خواد این مشکلات حل بشن تا بعدش بتونیم همدیگه رو ببینیم. حقیقتش خیلی دلم می خواد ببینمش ولی امیدی ندارم. چون مشکلاتش به این زودیها حل نمی شن. الان سانی تو آمستردام داره خوش می گذرونه! جنس حرفهاش با حرفهای من خیلی فرق داره و احساس می کنم که کاملا توی یه دنیای متفاوت زندگی می کنه. بهم گفت که خیلی دوستم داره و می خواد که منتظرش باشم! خوب، این چیزا دیگه اقتضای سن من نیست! از من گذشته که عاشق کسی بشم و منتظر بمونم تا بیاد! من واقعا یک شخصیت دیداری لمسی دارم و تا زمانیکه با کسی رودررو برخورد نکنم، نمی تونم احساس واقعیم رو بهش بگم. یعنی دیگه یاد گرفتم اینجوری باشم. به سانی هم گفتم که یه بار اگه زنگ بزنه، منم یه بار زنگ می زنم! حاضر نیستم حتی یه قدم بیشتر از اون بردارم! می خواد دختر شاه پریون باشه یا سیبیل کلفت محلمون!

-          چند وقتی هم هست که به پیامهای فرحناز جوابی نمی دم. بهش گفته بودم که فقط می تونه بهم ایمیل یا تلفن بزنه و به هیچ عنوان باهاش چت نخواهم کرد. هر دفعه به یه بهانه ای سعی می کرد باهاش حرف بزنم ولی جوابی بهش نمی دادم تا اینکه دیشب بهم پیغام داد که کار واجبی باهام داره! این هم از اون ترفندهای تکراریه که باهاش حرف بزنم! بهش جواب ندادم تا اینکه شروع کرد به قر زدن و خودزنی! براش یه پیغام فرستادم و گفتم که اگه حرفی داره ایمیل بزنه یا تماس بگیره! گفت شب نمی تونه تماس بگیره! گفتم اگه کارش واجب بود وقت زیاد داشت واسه تماس گرفتن! خلاصه بهم گفت لجبازی و شروع کرد آسمون و زمین رو به هم بافتن! منم یه خداحافظ کوچولو براش فرستادم! باز هم می گم، برای هر کس همونقدری ارزش قائلم که برام قائله! دختر یا پسر بودنش هم برام هیچ فرقی نداره! اصلا نمی خوام سنگ صبور کسی باشم!

-          جمعه با یه خانم تو چت آشنا شدم. قرار شد همدیگه رو ببینیم و اگه خوشمون اومد با هم دوست بشیم. شنبه باهاش قرار گذاشتم و بعد از کلاس فرانسه رفتم دیدمش. به محض اینکه دیدمش به خودم گفتم حالا چه جوری بهش بگم ازش خوشم نیومده که ناراحت نشه! کلا 20 دقیقه با هم حرف زدیم و خداحافظی کردیم. تو فکر بودم که چه جوری بهش بگم که یه دفعه برام اس ام اس زد که ببخشید، من از شما خوشم نیومد! کلی حال کردم از دریافت این پیام و سریع جواب دادم که ایرادی نداره، خداحافظ!! ولی بعدا که فکر می کردم به خودم گفتم آخه پسره احمق! تو چرا به یه دختر چاق بی ریخت بی سواد اجازه می دی بهت بگه ازت خوشش نمی آد!!

-          آقای حجتی دیروز از لندن اومد. قرار بود با اومدنش یه اتفاقاتی بیافته که نیافتاد! دیروز تلویحا به مهندس گفتم که شما بهم دروغ گفتین! حالا منتظرم سر یه فرصت مناسب مهندس رو نقره داغ کنم تا بفهمه که باید باهام روراست باشه!

-          امروز ازم خواستن برای مصاحبه به شرکت ایرانسل برم. اگه به توافق برسم، از این شرکت جدا می شم. دارم اینجا هرز می رم و آینده بهتری که باید بهش برسم رو دورتر می کنم! همین الان سه برابر حقوقی که اینجا می گیرم رو تو دوبی بهم می دن ولی مهندس نمی ذاره برم! به اون شرکت گفته که حق ندارن منو استخدام کنن! تو دوبی حتی اگه همین حقوق رو هم بگیرم، بهتره! چون فرصتهای بیشتری بهم رو می کنن. نمایشگاه جیتکس که بودم با آدمهای خیلی مهمی آشنا شدم که هر کدومشون می تونن برای تغییرات بزرگ تو زندگیم موثر باشن! باید رفت و تجربه کرد.

-          راستی، مشکل دو راهی حل شد!