فرحناز

-          چند وقتیه که از فرحناز خبری ندارم. نگرانش هستم ولی کاری نمی تونم بکنم. امیدوارم حالش خوب باشه و سلامت. می دونم از دستم ناراحته ولی هیچ تقصیری متوجه من نیست. صد بار بهش گفتم که اگه می خواد باهام ارتباط داشته باشه، بهم ایمیل یا زنگ بزنه! حرف خودم رو هم عوض نمی کنم!

-          دیروز با امیر رفتم جمهوری و بعد از دو ساعت اینو و اونور کردن یه تلویزیون 21 اینچ گرفتم. مدتها بود که قول داده بودم ولی فرصت نمی شد که بخرم. یه ماشین دربست گرفتم. تو راه با راننده حرف می زدم. خیلی حرفهای جالبی می زد. از دوران جوانیش و عشق و حالی که کرده بود. یعنی می شه ما هم انقدر دغدغه مون کم باشه که بتونیم یه بار با خیال راحت شادی کنیم؟

-          سانی دیشب بهم پیغام داد و گفت که باهام تماس خواهد گرفت! امروز صبح هم زنگ زد و نیم ساعتی حرف زدیم. ما واقعا خیلی از هم دوریم! باورم نمی شه آدمهایی تو ایران باشن که انقدر با من متفاوت باشن! قرار بود امروز بره شکار! سعی کردم بهش یاد بدم که وقتی تصمیمی می گیره جدی باشه و بهش عمل کنه! ولی واقعا کار زیاد داره. خیلی ضعیف شده.

-          جدیدا با Joy در مورد اتفاقاتی که تو زندگیم افتاده صحبت کردم. در مورد سانی هم بهش گفتم ولی باز هم همون نظر رو داره و می گه که سانی رو بی خیال شو! شدیدا از دست سانی ناراحته و می گه که تو به زندگی خودت ادامه بده. بهم می گه سعی کن سانی رو اذیت کنی!!