1- تو عمرم کارم به دوا و دکتر نکشیده بود که کشید! تو هفته ای که گذشت، قبل از اینکه خانواده از مسافرت برگرند، یه شب واسه شام رفتم خونه خاله! خاله یه کم منو وارسی کرد و گفت تو مریضی و این بیماری خطرناکه، حتما برو دکتر! حقیقتش اول بی خیال بودم ولی با اصرار خاله و مادرم که زنگ زد، رفتم دکتر! خانم دکتر قصه ما نتونست مشکل رو پیدا کنه و فرستاد واسه آزمایش! جواب آزمایش منفی بود و آزمایش بعدی 2 هفته دیگه معلوم می شه! به قول خانم دکتر ( که روزشون مبارک باشه! ) بادمجون بم آفت نداره! ولی محض اطلاع بگم که تو همین بم زلزله ای اومد که بادمجونی باقی نموند!
2- بعد از چند بار پیغام فرستادن برای اون دختر که تو دانشگاه دوستش داشتم، متوجه شدم که عروسی کرده. خیلی دلش می خواد خودمو براش معرفی کنم ولی دیگه چون ازدواج کرده، باهاش صحبت نمی کنم. آخه می ترسم شوهرش ناراحت بشه و ترجیح می دم کاری نکنم که براش دردسر احتمالی درست بشه! در مورد خودش برام
Offline زده بود و گفته بود که اگه بهش نگم کی هستم، هیچوقت منو نمی بخشه! یاد قدیما افتادم با این حرفش و یادم اومد که با بخشیدن یا نبخشیدن ما اتفاق خاصی نمی افته! من خودم هم تو شرایط مشابه گیر کردم و حتی خواستم که نبخشم ولی تفاوتی نکرده! همه کار خودشون رو کردن! به بخشیدن یا نبخشیدن ما هم کاری نداشتن!! فعلا که فرصت نشده باهاش چت کنم! شاید هم هیچوقت چت نکنم.3- با یکی از دوستان در مورد آینده صحبت کردم. آینده از دید هر کسی با دیگران تفاوت داره. در واقع کمتر می شه دو نفر رو پیدا کرد که دید یکسانی نسبت به آینده داشته باشن! من می گم زندگی پژواک اعمال و گفتار ماست! پس دنیا خیلی جای خوبیه و من هم یکی از بهترین بنده های خدا هستم! حضرت علی می گه: وقتی از زندگی حرف می زنید، طوری حرف بزنید که انگار قراره 1000 سال زندگی کنید! مضمونش اینه ها، بعدا نگین تحریف کرد!
4- شانس یعنی تلاش. هر چی بیشتر تلاش کنی، شانس های بهتر و بیشتری گیرت می آد!
5- داشتم در مورد عدالت خدا تو شرکت بحث می کردم. از نظر من خدا چندان هم عادل نیست! همکارام هم با بحثهای کلیشه ای قصد داشتند اثبات کنن که خدا عادله! من وقتی می تونم عدالت خدا رو قبول کنم که به اون چیزی که حقمه برسم!
6- چیلیک می گه: "
su askin hic adaleti yokmu! gunulden sevene gunul veren yokmu!"جان تو افسرد
جسم تو فرسود
روح تو پژمرد
آخر پرو بالی بزن بشکن قفس را
آزاد باش این یک نفس را
از این ملال آباد جانفرسا سفر کن
پرواز کن
پرواز کن
از تنگنای این تباهی ها گذر کن
از چار دیوار ملال خود بپرهیز
آفاق را آغوش بر روی تو باز است
دستی برافشان
شوری برانگیز
در دامن آزادی و شادی بیاویز
از این نسیم نیمه شب درسی بیاموز
وز طبع خود هر لحظه خورشیدی برافروز
اندوه بر اندوه افزودن روا نیست
دنیا همین یک ذره جا نیست
سر زیر بال خود مبر بگذار و بگذر
پا روی دل بگذار و بگذر
اشعار از مشیری
سلام حتما به وبلاگ من بیا