کار

از بس درگیر کار شدم، فرصت هیچ کاری برام نمونده! بچه ها تو محیط کار این احساس بهشون دست داده که من خودمو ازشون جدا کردم! به قول خودشون، دارم ادای مدیرها رو در می آرم!‌ امروز به یکی از همکاران گفتم که بدون هماهنگی با من پا نشه بره با مدیر عامل صحبت کنه! چون ازم بزرگتر هستن، تحمل این جمله براشون سخت اومد! مجبور شدم بشینم و یک ساعت براش حرف بزنم که برای من انجام کار مهمه و احساسی که دیگران از این مسئله پیدا می کنن اصلا برام مهم نیست. گفتم تا زمانی که کاری که گفتم انجام نشده، دوستی در کار نیست و تنها کار مهمه! ایشون به این نتیجه رسیدن که به جدایی از گروه ما فکر کنن! بهشون گفتم اگه کاری رو که گفتم انجام دادی که هیچ، و گر نه خودم انجام می دم! این امر به این معناست که شما دیگه کاری برای انجام دادن نخواهی داشت و بهترین کار برای شما تلاش برای انجام کار هست!
صبح هم قرار بود کلاس رانندگی عملی شروع بشه! از شانس بد ما از بین اون همه ماشین، ماشینی باید مشکل داشته باشه که می خواد ما رو آموزش بده!! خلاصه کلاس کنسل شد!

تنهایی

خانواده ام رفتن مسافرت تبریز. شب که می رم خونه، همه جا سوت و کوره! دیشب رفتم دیدم یه سوسک افتاده، مورچه ها دورش رو گرفتن و دارن زور می زنن که ببرنش! مجبور شدم حیاط رو بشورم! درست کردن غذا، دم کردن چایی، شستن ظرفها و تمیز کردن خونه هم کار واقعا سختیه! البته برای من که حدود 3 سال می شه این کارا رو انجام نمی دم!

اخبار

۱- یه نمایشگاه تو اصفهان هست که حتما باید شرکت کنم. از طرفی یه جلسه خیلی مهم هم دارم که نمی تونم نرم. 
۲- بعد از مدتها با منا چت کردم. انقدر چرت و پرت گفتیم که یادم رفت ازش بپرسم چیکار می کنه. ولی ترکی استانبولی خوب یاد گرفته!
۳- خانواده ام می خوان برن مسافرت. باز دوباره تنها می شم. عزا گرفتم که کی می خواد لباسامو اتو کنه یا برام غذا بپزه! البته با وجود این همه دختر خاله، غمی نیست احتمالا!!
۴- به نظرم این دختره پرزاد پیچازی تو این برنامه شبکه سه و نیم باید گیر من می افتاد تا حالیش می کردم دنیا دست کیه!! اعصابم از مسخره بازیهاش به هم می ریزه و متاسفم برای آقای کاردان که از چنین شخصیتی استفاده کرده!
۵- دنبال فیلم شب یلدا می گردم. توصیه شده که حتما ببینم.
۶- این هفته تو مسابقه فوتبال کامپیوتری، همه پسرخاله ها رو بردم.
۷- برای آموزش رانندگی ثبت نام کردم. به زودی گواهی نامه می گیرم تا ماشین رو هم بخرم. به قول بچه ها واسه دگمه می خوام کت بخرم!!
۸- دیروز با اون دختر شیرازی چت کردم. ساعت حدود ۹ شب بود که اومد و حدود یک ساعت و نیم حرف زدیم. راستش به نظرم از دستم شاکی بود و می خواست یه جوری نارضایتی خودش رو نشون بده!‌ به هر حال، من مثل همیشه باهاش برخورد کردم. خداییش من از مرموز بازی شدیدا بدم می آد!
۹- پسرخاله مجید هم رفت قاطی مرغا! از بین اون گروه فقط من موندم و عباس!
۱۰- یه کامپیوتر برام خریدن تو شرکت!‌ تا آخر هفته هم یه لپ تاپ درست و حسابی برام می خرن! خداییش بد نمی گدره ولی حق من خیلی بیشتر از اینهاست.

یواش یواش

یواش یواش تو قلبم لونه کردی
یواش یواش منو دیوونه کردی!