خاک بر سر هر چی آدم بی غیرت!

موندم آخه آدم انقدر بی غیرت می شه!! خاک بر سر بدبخت پسرهای دختر ندیده ای که تا زن می گیرن خانواده شون رو بی خیال می شن! به این جور آدما می گن بی غیرت ندید بدید! خدا بلای چنین آدمایی رو از همه خانواده ها دور کنه!‌ 
آخه دختر چی داره که تا میاد تو زندگیتون همه چی رو بی خیال می شید!!؟ و باید به دخترهای احمق تر از این پسرها حق داد که از این جور پسرها سوء استفاده کنن! اینجور موقع ها دوست دارم جای اون پسرها باشم و حقشون رو بزارم کف دستشون! 

خدایا، منو هیچ وقت بی غیرت نکن!

 

خیلی وقت شد!

۱- امسال سال خوبی بوده برام. از این جهت که چیزهایی رو تجربه کردم که مدتها پیش دنبالش بودم. زمانی آرزو می کردم که بتونم با بعضی افراد رو در رو صحبت کنم ولی الان باعث خوشحالیه که خود اون افراد برای برگزاری جلسه ازم وقت می خوان!!! از حالت یک کارمند ساده خارج شدم و الان فکرای بزرگتر تو سرم دارم!
۲- دیروز با مدیر عامل یه شرکت جلسه ای داشتم. بعد از صحبتهای فنی،‌ بحث رسید به ازدواج من! ایشون گفتن که دخترای خوبی برام سراغ دارن و در مورد مزیات ازدواج حرف زدن!‌ بهشون گفتم که من بچه پایین شهرم و خونه کوچیکی داریم و امکاناتمون ضعیفه و پدر و مادرم بی سواد هستن! خودم هم که می بینید آس و پاسم! ولی ایده های بزرگی دارم. می دونم که دختری که لیاقت منو داشته باشه نمی تونه با شرایط ضعیف اقتصادی من کنار بیاد و مسئله مهمتر این که من می خوام خودم مرد خانواده باشم و دوست ندارم زنم برام تصمیم بگیره! شرایطی هم که برای همسر آینده ام در نظر دارم با شرایطم جور در نمی آد! پس فعلا مجبورم صبر کنم تا ایشا... شرایطم درست بشه! بعدش می آم خدمت شما واسه معرفی دخترهای خوب! کلی آرزوی موفقیت کرد و یه سری حرفهای کلیشه ای زد که مثلا من خودم با بیست هزار تومن ازدواج کردم و از این حرفا و بعد ترجیح داد بحثو عوض کنه!
۳- دیگه از مسافرت خسته شدم. هفته پیش شمال بودم و این هفته اصفهان. هفته قبلش دوبی بودم و هفته بعد هم باید برم شیراز!!! خداییش دیگه وقت سر خاروندن هم ندارم و صبح تا شب به کار فکر می کنم. خودم هم دارم احساس می کنم که علاقه من به برقراری ارتباط با جنس مخالف روز به روز کمتر می شه و شاید باعث مشکلاتی در آینده بشه!
۴- دارم به این نتیجه می رسم که عاشق شدن خوبه. مثلا اگه عاشق نشی چی می شه؟ اقلا اگه عاشق باشی دنیا رو زیباتر می بینی. ولی خداییش تو این دور و زمونه عاشق کی می شه شد؟ خودم که نمی تونم عاشق بشم ولی توصیه می کنم شما بشید، البته قبل از اینکه دیر بشه! عشق در یک نگاه و این حرفها هم چرته! عشق فرزند نیت است!
۵- بس بید!

نمایشگاه جیتکس

بالاخره با هزار زور و زحمت تو نمایشگاه جیتکس شرکت کردم. دو روز اول رو از دست دادم ولی روزهای بعدی با آدمهای کله گنده ای برخورد کردم. شغلهای زیادی هم بهم پیشنهاد شد و دو تا شرکت هم تو دوبی بهم پیشنهاد کار دادن! یه دختر عراقی هم دیدم و هر کاری کردم که بهش پیشنهاد دوستی بدم نشد که نشد! یعنی روم نشد باهاش صحبت کنم! 
یه شب مهمان مایکروسافت بودیم، یه شب مهمان سوفوس و یه شب هم مهمان فورتینت! جاهایی رفتم که شاید اگه کارم این نبود، هیچوقت نمی تونستم برم! ابوظبی هم رفتم! عجب شهر باحالیه این ابوظبی!

دوست آن باشد که فقط فکر خودش باشد!

تصمیم داشتم طوری برخورد کنم که هیچ وقت پشیمون نشم! ولی هر چی سعی می کنم، در بعضی از شرایط نمی شه جلوی دل رو گرفت. برای دوستی که دنبال کار می گشت کاری پیدا کردم و با بالاترین حقوق ممکن دعوت به همکاری کردم. بعد از مدتی بسیاری از کارها رو یادش دادم و ازش خواستم تو یه پروژه همکاری کنیم. از انصاف نباید گذشت که خودش هم خوب یاد می گرفت. بعد از مدتی که سود پروژه به جریان افتاد، چنان برخورد بدی با من کرد که اصلا باورم نمی شد! حتی شنیدم که در جاهای مختلف پشت سر من حرف زده!! هر چیزی رو می تونستم تحمل کنم ولی حرفهایی رو که زده نمی تونم تحمل کنم! یکی نیست بهش بگه که آخه آقا جون، تو نبودی این پروژه انجام می شد! دستت رو بند این کار کردم، یه چیزی هم بدهکارم!!؟ خلاصه در مقابل رفتار بدش کاری نکردم و فقط به خودم گفتم که وقتی تصمیم گرفتی عمل کن!! از دوستم هم ناراحت نیستم. شاید از نظر ایشون من همون آدمی هستم که می گن! دونستن این مسئله خودش خیلیه. وقتی ایشون را با اون یکی دوستم مقایسه می کنم که وقتی بعد از ازدواجش یه کار تو یه شرکت دولتی براش درست کردم و خودش و خانمش همین الان هم که منو می بینن کلی ازم تشکر می کنن، می بینم که آدم همیشه می تونه حق رو به خودش بده ولی بهتره حرمتها رو حفظ کنه!

با اینکه می گم پشت دستمو داغ می کنم ولی می دونم که نمی کنم! تا چه پیش آید و چه در نظر آید!

مهدی هم رفت قاطی مرغا

دیشب عروسی مهدی پسرخاله برگزار شد. البته چون مهدی تک پسره و وضع مالی پدرش هم خوبه، یه هفته مراسم داشتن! سه شبش رو رفتم و دو شب هم وظیفه فیلمبرداری افتاد گردن من! خودم هم دوست داشتم فیلمبرداری کنم، چون اگه اینکارو نمی کردم یا باید می رقصیدم و یا باید تو کارای دیگه کمک می کردم که از پس هیچکدوم بر نمی اومدم!
موقع برگشتن، خودم نشستم پشت فرمون تا یه کم به رانندگی تسلط پیدا کنم. داشتم دور می زدم که یه دختر خانم خیلی خوشگل رو دیدم! همون دختری که تعریفشو زیاد شنیده بودم و بچه گیهامون همبازی بودیم. انقدر مبهوت زیباییش شدم که یه لحظه بهش لبخند زدم!! 
پسرخاله محمد و سعید رو هم دیدم. همون پسر خاله های خرپول که کمتر با کسی گرم می گیرن! محمد می خواست پسرش رو بفرسته به کلاسهای آموزشی و منو سئوال پیچ کرده بود! بهش گفتم که بعد از عروسی یه روز بیاد هر سئوالی داشت جواب می دم! و اشاره کردم که بهتره بعضی وقتها که سئوال هم نداری یه حالی از ما بپرسی! بالاخره پسرخاله ایم دیگه!
فعلا تا چند روز مراسم تحلیل عروسی مهدی در منزل آشناها برقرار خواهد بود!‌