1- خداییش این فامیلهای مادرم همشون متخصص ازدواج هستن! هنوز دو ماه از عروسی مهدی پسرخاله نگذشته که مهرداد رو چسبوندن به بهاره! مهرداد اصلا با بهاره متناسب نیست و خداییش انگار که یه گاو با یه آهو عروسی می کنه! بهاره خیلی خوشگله و خیلی هم خودخواه و هنوز هم باورم نمی شه که قبول کرده زن مهرداد بشه! امروز مراسم شیرینی خوران گرفتن و به سلامتی مهرداد هم رفت قاطی مرغا! اصلا دل و دماغ نداشتم که تو مراسم شرکت کنم. شنیدن خبر فوت منوچهر نوذری و همچنین سقوط هواپیما واقعا ناراحتم کرده بود ولی برای اینکه پشت سرم حرف در نیاد، تو مراسم شرکت کردم.
2- آخرش ویزای ما جور نشد و موندنی شدم! از این مسئله ناراحت نشدم، چون این هفته چند تا قرارداد انتظار ما رو می کشن که اگه می رفتم به نتیجه نمی رسید.
3- کلی فوتبال کامپیوتری بازی کردم و وقتم رو هدر دادم. دارم به این نتیجه می رسم که خیلی اجتماعی تر از اون چیزی هستم که فکرشو می کردم. تو روزای تعطیل ترجیح می دم با دوستان باشم و از خونه نشستن اعصابم خورد می شه! این دو روز تعطیل رو که خونه بودم و نتونستم درس بخونم.
ایشالا همیشه به عروسی راستی شما ما رو هنوزم یادتون میاد ؟ :-/
بله نوشین خانم. شما همیشه در خاطر ما هستی! من به وبلاگ شما سر می زنم ولی نظر نمی دم!درستون تموم نشد؟