خانه عناوین مطالب تماس با من

جزیره

جزیره

درباره من

اینجا رو بخونی می فهمی! ادامه...

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • خداحافظ همین حالا
  • و این وبلاگ هم برای من تموم شد!
  • تموم شد
  • روز مادر مبارک
  • ۳۰۱۱۸
  • سانی و من!
  • پنجم تیرماه
  • شام با بچه های فرانسه!
  • چقدر حرف دارم واسه گفتن! کی گوش می ده!
  • من چمه!؟
  • فرحناز
  • قطعی موبایل!
  • دو راهی حل شد!
  • خواستگار
  • دو راهی

بایگانی

  • مرداد 1385 1
  • تیر 1385 5
  • خرداد 1385 8
  • اردیبهشت 1385 10
  • فروردین 1385 15
  • اسفند 1384 8
  • بهمن 1384 7
  • دی 1384 3
  • آذر 1384 2
  • آبان 1384 3
  • مهر 1384 5
  • شهریور 1384 2
  • مرداد 1384 4
  • تیر 1384 1
  • خرداد 1384 4
  • اردیبهشت 1384 3
  • فروردین 1384 4
  • اسفند 1383 5
  • بهمن 1383 5
  • دی 1383 10
  • آذر 1383 5
  • آبان 1383 6
  • مهر 1383 6
  • شهریور 1383 6
  • مرداد 1383 5
  • تیر 1383 8
  • خرداد 1383 5
  • اردیبهشت 1383 8
  • فروردین 1383 8
  • اسفند 1382 11
  • بهمن 1382 6
  • دی 1382 1
  • آذر 1382 11
  • آبان 1382 13
  • مهر 1382 19
  • شهریور 1382 6
  • مرداد 1382 1
  • تیر 1382 12
  • خرداد 1382 12
  • اردیبهشت 1382 1
  • فروردین 1382 5

آمار : 101289 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • سیزده بدر دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1385 17:17
    - سیزده بدر امسال هم مثل هر سال دیگه گذشت. همه فامیلهای ما با هم در اطراف شهر ری جمع می شن و سیزده بدر رو با هم می گذرونن! البته همه می آن که داشته هاشون رو به رخ دیگران بکشن. پدرم شب قبل از سیزده بدر، با مادربزرگم رفت شهرمون تا به آشناها سر بزنه و مادربزرگ رو هم رسونده باشه. برای همین به همراه برادر و عمو رفتیم...
  • خریدن زمین شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1385 16:21
    دیروز با پدر و برادرم رفتیم بومهن تا زمین های اطراف اونجا رو یه نگاهی بندازیم. یکی از دوستای پدرم زمین داره و توصیه کرده که ما هم در صورت امکان بخریم. متراژ قطعاتش هم 1000 متریه و قیمتش هم تقریبا مناسبه ولی مساله اینه که ما انقدر پول نداریم! دوست پدرم اونجا یه ویلای خوشگل ساخته و گاهی وقتها با خانوادش می ره اونجا می...
  • مرگ پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1385 10:37
    Joy to Sina : Sina my heart is brusting with pain. Evelyn has passed on this morning. I was with her last night, I was holding her and crying. She said she loved me. She said "the lord doesn't give you more pain that you can handle". During the night she was barely communicating with me. I would hold her. I talked to...
  • شبهای روشن! چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1385 10:06
    باز هم قسمتی از دیالوگهای فیلم شبهای روشن! همینه دیگه! راستشم که بگی کسی باور نمی کنه! واسه آدمی مثل من شاید خیلی پیش نیاد تا بتونه از وسط خیالاتش بزنه بیرون! از این گذشته، فقط عشق نیست، پول هم لازمه! زندگی این جوریه، چون آدما اینجورین. زندگی با آدما معنی پیدا می کنه. فقط گاهی فکر کردم خودت از رازت مهمتری! همه فکر می...
  • باز هم شبهای روشن! سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1385 19:35
    ثانیه به ثانیه این فیلم زیباست! باز هم نگاه کردم و به جاهایی رسیدم که اشک تو چشام جمع شد. اینم قسمتهایی از متن فیلم: گدایی همه جورش بده، گدایی عشق که از همش بدتره! تو می گی من سبک شدم؟ خوب، عشق آدمو سبک می کنه! ولی سبک نمی کنه!! نمی فهمم چی می گی! عشق باعث شده که تو بابت یه کلمه حرف، یه سال صبر کنی و وقتش که شد به همه...
  • شبهای روشن من! دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1385 13:42
    ۱- یکی از خواننده های وبلاگم که قبلا در موردش حرف زده بودم، باهام چت کرد و تو حرفاش نکات جالبی گفت. جالب اینکه احساس می کنم بهش نمی خوره از این حرفها بلد باشه! البته تقریبا مطمئنم که احساسم اشتباه نمی کنه! قسمتی از حرفاش که به دردم خورد رو می نویسم: هنوز هیچ کس با من نگفته است که بلندی قله هایم چند است، اما دره هایم...
  • شبهای روشن یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1385 22:01
    قلبم داره تکون می خوره. خیلی احساساتی شدم. انگار خود خودمم!‌ فیلم شبهای روشن رو دیدم. شخصیت اول فیلم دقیقا مثل خودم بود. خیلی روم تاثیر گذاشت و قلبم رو تکون داد! قبل از اینکه بیام خونه، با اسد (همون امیر) رفتیم سینما و فیلم چهارشنبه سوری رو دیدیم! بعدا در مورد این فیلمها می نویسم ولی از همین جا از همه کسانی که توصیه...
  • پارسال و امسال! جمعه 4 فروردین‌ماه سال 1385 21:48
    tum omitlerim, sendegdi پارسال این کارا رو کردم: 1- کلاس زبان فرانسه رو شروع کردم. 2- دوره CCNA رو گذروندم! 3- قسمتی از مطالب CISSP و Reverse Engineering رو مطالعه کردم. 4- به مدیریت یک واحد رسیدم. از یه کارشناس به یک مدیر واحد تبدیل شدم! 5- مدیریت زمان، نیرو، هزینه، سخنرانی و ... یاد گرفتم. 6- سه تا مدرک بین المللی...
  • عید نوروز پنج‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1385 12:24
    ben senden uzak degilim 1- از روز قبل عید تا دو روز بعدش به سایت گوگل سر می زدم تا ببینم که آیا لوگوی مخصوص عید رو تو سایتش قرار داده یا نه! متاسفانه این کار رو نکرد. فکر می کنم این کار دلایل سیاسی داشت و گرنه پارسال این کار رو نمی کردن! عید نوروز مسلما از روز تولد سنت پاتریک مهمتره! 2- روز اول سال نو رو فقط رفتم به...
  • عیدتون مبارک یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1384 09:56
    ۱- چهارشنبه سوری هم به سلامتی گذشت. ما به خاطر احترام به خاله و به درخواست پدرم،‌ آتش روشن نکردیم. گر چه اعتقاد نداشتم که برای احترام به خاله نباید آتش روشن کرد ولی پذیرفتم!‌ با دوستم رفتیم تو شهرک دور زدیم و کمی حرف زدیم. ۲- مادربزرگم پیش ماست. از حضورش لذت می برم و اون هم وقتی می بینه از نوع بیان کردن چند تا از...
  • بانک تجارت دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1384 15:06
    دیگه تصمیم گرفتم در مورد دخترا تو وبلاگم چیزی ننویسم. گر چه فکر می کنم این تصمیم خیلی هم عملی نشه ولی سعی خودمو می کنم. متاسفانه وقتی در مورد دخترها می نویسم، برداشتی که از نوشته هام می شه اینه که به چیزی پایبند نیستم و دلم پیش دخترهای مختلفه! در حالیکه اصلا با هیچکدوم از این دخترهایی که اسمشون رو تو وبلاگم آوردم،...
  • من پاکم شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1384 13:15
    قبلا فکر می کردم که ناخالصی زیاد دارم. وقتی خونه دوستم می رفتم، مامانش بهم می گفت کاش پسر من هم مثل تو بود! رامین هم می گفت سعی کن همین جوری بمونی!‌ بعد از مدتها، تازه الان دارم می فهمم که خیلی پاکم! با اینکه نسبت به اون موقع ناپاکترم! دنیا رو گند گرفته! عباس و رضا و داریوش و ناصر و اصغر و ... وای!‌تو این دنیا چه خبره!
  • آیدا یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1384 14:50
    دیروز تو شرکت با علی صحبت مفصلی کردیم. می گفت که خیلی شل شدی و دیگه اون آدم قبلی نیستی! گفتم شدم همون آدمی که شرکت دوست داره!‌ نمی خوام کاسه داغتر از آش بشم! سر این موضوع خیلی حرف زدیم و نظریاتم رو در مورد بخشهای مختلف شرکت گفتم. علی مدیریت بازرگانی شرکت رو به عهده داره و قراره از سال آینده تو فروش به ما کمک بکنه....
  • غرور پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1384 23:03
    امروز (پنج شنبه) سرکار نرفتم و خوابیدم. آخر ساله و دارم از مرخصی هایی که تا حالا استفاده نکرده بودم، استفاده می کنم! چند باری اینترنت وصل شدم و به وبلاگم سر زدم و دیدم که چند تا نظر برام اومده! فکر می کنم حرفهایی که تو پست قبلی نوشته بودم، باعث ناراحتی شدید مریم خانم (دختر ارومیه ای، یا بهتر بگم سلماسی!) شده بود و با...
  • یه خواهش از خواننده ها! چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1384 20:20
    ابر خاکستری بی باران دلگیر است و سکوت تو پس پرده خاکستری سرد کدورت افسوس سخت دلگیرتر است! 1- دیروز یه صحبت مفصل با مدیر عامل کردم. بحث ما هم در مورد فعالیتهای واحد در سال آینده و وضعیت حقوقی نیروها و البته خودم بود! این جور موقع ها که قراره در مورد پول حرف زده بشه، معمولا مهندس گرفته می شه و سعی می کنه همه چی رو تخطئه...
  • فتیما سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1384 14:01
    داشتم با این دختر رنگین کمانی چت می کردم. راستش از بحثهایی که می کرد خیلی استفاده کردم ولی چون از رابطه صرفا چتی خوشم نمی آد و ایشون هم ازدواج کرده، ترجیح دادم رابطه رو بهم بزنم. امروز بهش گفتم که این آخرین چتی بود که با هم داشتیم و ایشون هم پذیرفتن! از اینکه منطقی عمل کرد خوشحالم. بهم گفت که ما آدمها خیلی دوست داریم...
  • رنگین کمان یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1384 10:02
    1- اول در مورد فرحناز (همون دختر یزدیه) بنویسم. طبق قراری که باهاش گذاشتم، تنها در صورتی باهاش چت می کنم که به تعداد چت هامون بهم زنگ بزنه! البته قرار بر این بود که دیدارهای حضوری هم انجام بشه ولی فعلا با توجه به شرایط حاضر کوتاه اومدم. راستش من از رابطه صرفا چتی خوشم نمی آد. چند وقتی بود که بهم پیغام می داد و جوابی...
  • سپندارمذ شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1384 06:03
    امروز روز سپندارمذ یا یه چیزی تو همین مایه هاست. همون روز ولنتاین ایرانی که به حدود بیست قرن قبل از میلاد مسیح بر می گرده! راستش الان با سانی قرار داشتم ولی نیومد و حالمو گرفت! چند وقتیه که از Joy‌ هم خبری نیست و هر چی بهش پیام می دم جوابی نمی ده. مثل اینکه باید با موبایلش تماس بگیرم! بعد از ظهر امتحان پایان ترم...
  • ولنتاین سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1384 09:53
    باز هم این ولنتاین رسید و ما کاری از پیش نبردیم. شاید سال دیگه! باز هم مثل هر سال،‌ این تیکه شعر می تونه حال و روز ما رو بیان کنه! ارغوان، شاخه همخون جدا مانده من آسمان تو چه رنگ است امروز؟ آفتابی است هوا یا گرفته است هنوز؟ من در این گوشه که از دنیا بیرون است آفتابی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه می بینم دیوار...
  • اتفاقات عاشورا جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1384 22:07
    دلم هوای نوشتن کرد و نشستم پشت کامپیوتر. امروز بعد از مدتها با پسر خاله ها فوتبال کامپیوتری بازی کردیم. حدود 5 ساعت داشتیم بازی می کردیم. هنوز حال و هوای عزای امام حسین تو خونه ما هست و همه در مراسم مختلف شرکت می کنن و من هم مثل همیشه نهایتش اینه که یه سری مداحی های عاقلانه گوش می کنم. داداشم روزای عاشورا یه ضرری بهم...
  • عاشورای حسینی جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1384 10:39
    دیروز مراسم باشکوه عزاداری امام حسین در شهرک ما برگزار شد. معمولا از شهرکها و شهرستانهای اطراف هم به اینجا می آن تا مراسم رو تماشا کنن. یه جورایی پاتوق شده اینجا! طبق معمول، من هیچ اعتقادی به سیاه پوشیدن و بر سر و سینه زدن ندارم، در نتیجه بیشتر به تماشا کردن دسته ها و فیلمبرداری مشغول بودم. اینجا تو روز عاشورا پر می...
  • ازدواج سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1384 16:10
    1- یه دوست یزدی دارم که خیلی کارش درسته. فوق لیسانس الکترونیکه و شخصیت جالبی داره. اسمش سید مهدی که من بهش می گم سید بارت! خودش می گه که تو خیلی خودمی!! ما شباهتهای زیادی با هم داریم و تقریبا خیلی خودم هستیم! چند شب پیش رفته بودم خونه سید تا در مورد یه کاری باهاش صحبت کنم. نشستیم یه فیلم باحال به اسم SAW رو دیدیم و...
  • هدیه تولد پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 22:52
    1- امروز صبح که رسیدم شرکت، نشستم نامه ای برای اون دختر یزدی نوشتم. حقیقتش تنها دلیلی که باعث شد این نامه رو بنویسم، ارزشی بود که براش قائلم و گرنه برام مهم نبود که چی می شه! دوست ندارم که در موردم قضاوت نادرست بکنه! سعی کردم بهش کمک کنم تا اشتباهات فجیعی رو که بهش دست پیدا کرده بود کنار بذاره! آدرس وبلاگم رو هم بهش...
  • خاله دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1384 14:51
    1- خاله فوت کرد. خبر کوتاه و ناراحت کننده ای که تاثیر بسیار بدی روی مادرم داشت. شب که این خبر رو آوردن، همه جمع شدن خونه ما و از اونجا راهی تبریز شدن! خدا رحمتش کنه! خاله خوبی بود و کلی برای ما زحمت کشیده بود. هیچ وقت اون صحنه ای رو که تو عروسی داداشم ازش فیلمبرداری کردم یادم نمی ره! برای عروسی عمو هم خیلی زحمت کشید....
  • سانی جمعه 30 دی‌ماه سال 1384 14:40
    نمی دونم چرا زمستونا زیاد سرما می خورم!؟ سعی می کنم مراعات کنم ولی مثل اینکه کاری از پیش نمی برم. فعلا که سه روزه از سردرد و لرزش شدید می نالم و همش تو رختخوابم! پریشب بعد از مدتها با سانی چت کردم و در مورد اتفاقاتی که افتاده بود ازش پرسیدم. سعی کرد حرفهایی که قبلا گفته بود اصلاح کنه! با یه دختر خانم هم چت کردم که از...
  • نورایی دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1384 15:54
    دو هفته پیش: 1- دیروز رییس یک شرکت اماراتی اومده بود شرکت ما. می خواست چند نفر استخدام کنه واسه دفترش در ابوظبی. می گفت خارجی ها به خاطر اینکه اگر بیان ایران پاسپورتشون مهر ایران می خوره، دوست ندارن این کار رو انجام بدن و در نتیجه مجبوره چند نفر ایرانی رو استخدام کنه! خیلی دلم می خواست باهاش مصاحبه کنم و از ایران برم...
  • سلامی دوباره دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1384 15:21
    1- پروژه CSIRT چند وقتی بود که خیلی مشغولم کرده بود. با اینکه قسمتی که من مسئولش بودم کار زیادی نداشت ولی به علت تنبلی بچه های دیگه مجبور بودم مقداری از کارهای اونا رو هم انجام بدم. امروز مرحله اول تحویل پروژه انجام شد و یه چک بابت تسویه حساب گرفتم. پروژه دیگه ای هم که داشتم تموم شد ولی هنوز از لحاظ مالی هیچ پیشرفتی...
  • بهاره! جمعه 18 آذر‌ماه سال 1384 14:12
    1- خداییش این فامیلهای مادرم همشون متخصص ازدواج هستن! هنوز دو ماه از عروسی مهدی پسرخاله نگذشته که مهرداد رو چسبوندن به بهاره! مهرداد اصلا با بهاره متناسب نیست و خداییش انگار که یه گاو با یه آهو عروسی می کنه! بهاره خیلی خوشگله و خیلی هم خودخواه و هنوز هم باورم نمی شه که قبول کرده زن مهرداد بشه! امروز مراسم شیرینی خوران...
  • عمو پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1384 23:34
    - بالاخره عموی کوچک ما هم مقیم تهران شد و بعد از کلی درد سر خونه ای کرایه کرد و ساکن شد. امشب هم منزل عمو بودیم برای شام و کلی هم براش کار کردم. از خرید شیشه برای پنجره، جا انداختن شیشه ها تا تمیز کردن خونه. قبل از شام هم با عمو رفتیم مراسم افتتاحیه دانشکده مجازی دانشگاه علوم حدیث که وزیر علوم و حجه الاسلام ری شهری هم...
  • بهترین خواهران دنیا پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1384 09:32
    این مطلب رو چهارشنبه هفته پیش نوشتم! تنم در تارو پود عشق انسان های خوب و نازنین بسته است دلم با صدهزاران رشته با این ابر، با این باد، با این مهر، با این ماه، با این آب، با این خاک پیوسته است. مراد از زنده ماندن امتداد خورد و خوابم نیست توان دیدن دنیای ره گم کرده در رنج و عذابم نیست هوای هم نشینی با گل و ساز و شرابم...
  • 260
  • 1
  • صفحه 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 9