-
وبلاگ جدید
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1384 22:04
بلاگ اسکای جدید هم راه افتاد. امیدوارم همین طور به پیشرفتش ادامه بده! فعلا هم بگم که کلاس ما هم کنسل شد! خداییش شانس ندارم، ولی تصمیم گرفتم که اعتقادی به شانس نداشته باشم! همه چی دست خودمه! من آفریننده خودم هستم!
-
سخنان گه هر بار آقای نژاد!
دوشنبه 9 آبانماه سال 1384 20:39
واقعا درسته که ممکنه یه احمق سنگی رو تو چاه بندازه که هزار تا عاقل هم نتونن در بیارن! واقعا دولت ما چیکار داره می کنه! یه حرفی زده که خودش هم توش مونده! تاثیر شدیدا منفی هم روی اقتصاد مملکت، وجهه بین المللی ایران و روابط دیپلماتیک ایران گذاشته! این حرفها حتی اگه درست هم بودند، زمان دیگری را برای بیان شدن می طلبیدند!...
-
خاک بر سر هر چی آدم بی غیرت!
شنبه 30 مهرماه سال 1384 21:28
موندم آخه آدم انقدر بی غیرت می شه!! خاک بر سر بدبخت پسرهای دختر ندیده ای که تا زن می گیرن خانواده شون رو بی خیال می شن! به این جور آدما می گن بی غیرت ندید بدید! خدا بلای چنین آدمایی رو از همه خانواده ها دور کنه! آخه دختر چی داره که تا میاد تو زندگیتون همه چی رو بی خیال می شید!!؟ و باید به دخترهای احمق تر از این پسرها...
-
خیلی وقت شد!
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1384 14:09
۱- امسال سال خوبی بوده برام. از این جهت که چیزهایی رو تجربه کردم که مدتها پیش دنبالش بودم. زمانی آرزو می کردم که بتونم با بعضی افراد رو در رو صحبت کنم ولی الان باعث خوشحالیه که خود اون افراد برای برگزاری جلسه ازم وقت می خوان!!! از حالت یک کارمند ساده خارج شدم و الان فکرای بزرگتر تو سرم دارم! ۲- دیروز با مدیر عامل یه...
-
نمایشگاه جیتکس
دوشنبه 11 مهرماه سال 1384 15:32
بالاخره با هزار زور و زحمت تو نمایشگاه جیتکس شرکت کردم. دو روز اول رو از دست دادم ولی روزهای بعدی با آدمهای کله گنده ای برخورد کردم. شغلهای زیادی هم بهم پیشنهاد شد و دو تا شرکت هم تو دوبی بهم پیشنهاد کار دادن! یه دختر عراقی هم دیدم و هر کاری کردم که بهش پیشنهاد دوستی بدم نشد که نشد! یعنی روم نشد باهاش صحبت کنم! یه شب...
-
دوست آن باشد که فقط فکر خودش باشد!
شنبه 2 مهرماه سال 1384 10:13
تصمیم داشتم طوری برخورد کنم که هیچ وقت پشیمون نشم! ولی هر چی سعی می کنم، در بعضی از شرایط نمی شه جلوی دل رو گرفت. برای دوستی که دنبال کار می گشت کاری پیدا کردم و با بالاترین حقوق ممکن دعوت به همکاری کردم. بعد از مدتی بسیاری از کارها رو یادش دادم و ازش خواستم تو یه پروژه همکاری کنیم. از انصاف نباید گذشت که خودش هم خوب...
-
مهدی هم رفت قاطی مرغا
جمعه 1 مهرماه سال 1384 22:24
دیشب عروسی مهدی پسرخاله برگزار شد. البته چون مهدی تک پسره و وضع مالی پدرش هم خوبه، یه هفته مراسم داشتن! سه شبش رو رفتم و دو شب هم وظیفه فیلمبرداری افتاد گردن من! خودم هم دوست داشتم فیلمبرداری کنم، چون اگه اینکارو نمی کردم یا باید می رقصیدم و یا باید تو کارای دیگه کمک می کردم که از پس هیچکدوم بر نمی اومدم! موقع برگشتن،...
-
گواهینامه
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 15:43
امروز گواهینامه رانندگی گرفتم، یعنی تو امتحان شهر هم قبول شدم و من هم دیگه می تونم یه ماشین بگیرم و بیوفتم به جون خیابونا! راستش فقط به این دلیل رفتم گواهینامه گرفتم که به قانون جدید نخورم. قراره برای شرکت در نمایشگاه جیتکس در تاریخ ۲۴ سپتامبر به دوبی برم. البته حدود یک ماه پیش به مدیر عامل پیشنهاد دادم که در نمایشگاه...
-
تصادف
شنبه 5 شهریورماه سال 1384 11:05
نصف شب جمعه تصادفی در مسیر تهران تبریز اتفاق افتاد و یکی از دوستهای ما (بیوک) نیز متاسفانه کشته شد. بیچاره تازه ازدواج کرده بود و زنش هم حامله هست! خدا رحمتش کنه!
-
کار
دوشنبه 31 مردادماه سال 1384 17:24
از بس درگیر کار شدم، فرصت هیچ کاری برام نمونده! بچه ها تو محیط کار این احساس بهشون دست داده که من خودمو ازشون جدا کردم! به قول خودشون، دارم ادای مدیرها رو در می آرم! امروز به یکی از همکاران گفتم که بدون هماهنگی با من پا نشه بره با مدیر عامل صحبت کنه! چون ازم بزرگتر هستن، تحمل این جمله براشون سخت اومد! مجبور شدم بشینم...
-
تنهایی
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 13:48
خانواده ام رفتن مسافرت تبریز. شب که می رم خونه، همه جا سوت و کوره! دیشب رفتم دیدم یه سوسک افتاده، مورچه ها دورش رو گرفتن و دارن زور می زنن که ببرنش! مجبور شدم حیاط رو بشورم! درست کردن غذا، دم کردن چایی، شستن ظرفها و تمیز کردن خونه هم کار واقعا سختیه! البته برای من که حدود 3 سال می شه این کارا رو انجام نمی دم!
-
اخبار
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 09:57
۱- یه نمایشگاه تو اصفهان هست که حتما باید شرکت کنم. از طرفی یه جلسه خیلی مهم هم دارم که نمی تونم نرم. ۲- بعد از مدتها با منا چت کردم. انقدر چرت و پرت گفتیم که یادم رفت ازش بپرسم چیکار می کنه. ولی ترکی استانبولی خوب یاد گرفته! ۳- خانواده ام می خوان برن مسافرت. باز دوباره تنها می شم. عزا گرفتم که کی می خواد لباسامو اتو...
-
یواش یواش
یکشنبه 2 مردادماه سال 1384 18:28
یواش یواش تو قلبم لونه کردی یواش یواش منو دیوونه کردی!
-
خبر
شنبه 25 تیرماه سال 1384 16:43
چند وقتی بود که می خواستم بنویسم ولی همه ظاهرا این سایت رو فیلتر کردن! بالاخره تونستم از شرکت به اینجا دسترسی پیدا کنم. چند تا خبر بنویسم و برم! - سرم خیلی خیلی شلوغه! از وقتی که از لندن برگشتم، همش دارم صبح تا شب کار می کنم که عقب افتادگیها رو جبران کنم. - الان هدف بعدی آلمانه! انشاء... تا آخر سال آلمان رو هم ردیف...
-
لندن
سهشنبه 31 خردادماه سال 1384 21:47
لندن واقعا یه شهر خیلی بزرگ و زیباست. به جاهای مختلفی تو شهر رفتم و قصر باکینگهام، رودخانه تایمز، بیگ بن، کلیساهای مختلف و موزه بریتش و ... رو دیدم. هنوز هم از دیدن زیباییهای اینجا لذت می برم و تنها مشکل غذای بد رستورانها و گرانی هست. با همه اینها لندن جاییه که باز هم بهش سر خواهم زد. یه شهر خیلی زیبا و گرون!
-
دوباره آکسفورد
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1384 00:05
بعد از ۴ روز بالاخره تونستم به اینترنت وصل بشم. راستش ما تو یه شهرک توریستی اطراف آکسفورد هستیم که دسترسی به اینترنت نداره و فقط زمانی که تو سوفوس هستیم می تونیم با خواهش و تمنا به اینترنت وصل بشیم. امروز با بچه ها اومدیم آکسفورد و بالاخره یه ساندویچی اسلامی پیدا کردم و دلی از عزا درآوردم. الان هم تو یه کافی نت تو...
-
آکسفورد
سهشنبه 24 خردادماه سال 1384 17:38
سلام. من الان آکسفورد هستم. در شرکت سوفوس! بعدا بیشتر می نویسم!
-
ویزا
چهارشنبه 4 خردادماه سال 1384 15:20
یکشنه رفتم دنبال ویزا، کاری از پیش نبردم. آخه مدارکم کامل نبود. سه شنبه هم رفتم ولی دیر رسیدم و بهم شماره ندادن ولی امروز صبح زود ساعت ۵/۴ بیدار شدم و حدود ۵ بود زدم بیرون. وقتی رسیدم جلوی سفارت، دیدم ۱۰۲ نفر جلوتر هستند!! منو باش که خیال می کردم زود اومدم. خلاصه کلی وایسادیم و رفتیم تو. مصاحبه هم سخت نبود و در...
-
پول جمع کردن
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1384 22:45
1- هر چی سعی می کنم پول جمع می کنم آخرش می بینم که چیزی نمی شه! هی می گم پول جمع کنم ماشین بخرم، ولی تا پولم جمع می شه یه مشکل واجب تر پیدا می شه! مردم سهام می خرن مایه دار می شن، ما خریدیم ارزشش اومد پایین! می گم شانس ندارم! داداشم هم خیلی دوست داره ماشین بخرم، آخه اگه بخرم، خودم که نمی رونم و مجبورم بدم به اون! 2-...
-
Stupidity
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1384 10:25
There is no Patch for Stupidity
-
سلامی دوباره
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1384 21:52
1- مدتی بود که درگیریهای مالی زیادی تو شرکت داشتیم و این درگیریها کار رو به جایی رسونده بود که تقریبا داشتم از کار تو شرکت منصرف می شدم. بالاخره بعد از ساعتها بحث و جدل دیروز با مهندس یه جلسه نهایی برگزار کردم و تصمیم نهایی رو گرفتیم. قبلا که بهم گفته بودن که چهار تا راه بیشتر ندارم، من هم بعد از دو سه روز جواب داده...
-
من و سود پروژه
جمعه 26 فروردینماه سال 1384 10:31
اتفاقات جالبی داره می افته. همونطور که حدس می زدم سود این پروژه داره مشکل ساز می شه و مدیر عامل به هر طریق ممکن و با استفاده از بازی با کلمات و ترفندهای مدیریتی می خواد منو قانع کنه که به یه سود کم و حقوق کم راضی بشم! حالا عرض می کنم که چه جوری! - با بنده خدایی که عشق مدیریت داغونش کرده، همون مدیر اسمی واحد امنیت، که...
-
حس عجیبیه! دارم عوض می شم!
شنبه 20 فروردینماه سال 1384 01:28
1- از اول سال جدید، یعنی از اولین روز کاری سال جدید، همه همکاران تو شرکت می گن که عوض شدی! می گن نوع حرف زدن و رفتارت عوض شده و دیگه اون آدم قبلی نیستی. گر چه احساس می کنم که از لحاظ روابط اجتماعی تغییری نکردم ولی از نظر روابط کاری بسیار حسابگرتر شدم و این چیزیه که برای همکارام عجیبه! حالا عرض می کنم که چرا!؟ 2- قرار...
-
سال جدید، مطلب جدید
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1384 11:35
چند وقتی می شه که درگیر پروژه و گزارش آخر سال هستم و فرصت نمی شه بنویسم. تو این مدت اتفاقاتی افتاده که لازمه بگم. 1- بعد از مدتها با سانی چت کردم. البته فاطمه بهم پیغام داد و بعد از مدتی گفت که به خاطر سانی داره باهام صحبت می کنه! با سانی که صحبت کردم، دیدم که هیچ تغییری نکرده! فقط یه کم بی ادب تر شده و کمی هم بی...
-
سال نو مبارک
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1384 18:18
اولا سال نو رو به همه تبریک می گم. امیدوارم سال جدید سالی همراه با موفقیت و سلامتی و شادی برای همه باشه. ثانیا اینکه امروز عازم یه سفر چند روزه هستم و بعد از اینکه برگشتم، خیلی حرف دارم واسه گفتن! در ضمن این اولین باره که تو سه روز گذشته به اینترنت متصل می شم. گاهی وقتها دوری از این چیزا آدمو خیلی آروم می کنه! باز هم...
-
اسمشو گذاشتم الز، بی ال جی!!
شنبه 15 اسفندماه سال 1383 11:40
- نمی دونم چرا احساس سبکی و آرامش خاصی دارم. فکر می کنم باورهای محدود کننده دلیل اصلی ناآرامی های گاه و بیگاهم باشن و از وقتی که سعی کردم اون باورها رو تعدیل کنم و یا اینکه کنار بذارم، آرامش بیشتری بهم رو آورده. اتفاقاتی که تو این چند روز اخیر برام افتادن نشون می دن که می تونم خیلی بهتر و راحت تر از اونچه که فکرش رو...
-
....
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1383 12:05
اول از همه می خوام به کسی که خودش می دونه کیه بگم که: پیامتو گرفتم! ممنونم و دوست دارم باز هم اونجا بنویسی! چون من همیشه می خوندمش و می خوام بدونی که من بیت به بیت تو رو دوست دارم. تو یه اعجوبه ای! باور کن که تو قدر خودتو نمی دونی و داری خودتو تباه می کنی. خیلی ها آرزوی دارن با تو باشن ولی تو بی خیال از کنارشون رد می...
-
سلام خانم محترم و گرانقدری که بعد از کلی وقت اومدی اینجا
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1383 14:44
ممنون که بعد از کلی وقت اومدی اینجا و باز هم برداشت خودت رو از نوشته هام نوشتی. نظرت چیه که تو این متن تو رو الناز صدا کنم! آخه من از الناز خوشم می آد، امیدوارم ناراحت نشی! راستی، منم بعضی وقتها می رم اونجا! الناز جان، حق با توئه! آره، من دروغ می گم ولی اقلا خودمو گول نمی زنم. دروغ می گم که تمام چیزهایی رو که خیلی ها...
-
خشم اژدها
جمعه 7 اسفندماه سال 1383 18:56
قبل از نوشتن این مطلب لازم دونستم بگم که مطالب این وبلاگ کاملا شخصیه و این وبلاگ رو نمی نویسم که مخ کسی رو بزنم! اصلا هم برام مهم نیست کی می آد می خونه یا نمی خونه! تعداد بازدید کننده ها هم همچنین! هر کس از خوندن مطالب اینجا ناراحت می شه، ترجیحا بره یه لیوان آب خنک بخوره. این بلاگ رو مثل دفترچه خاطرات خودم می دونو و...
-
نکته های جا افتاده!
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1383 12:27
- روحیه خاصی دارم و ناز هیچ کسی رو نمی خرم! دوست ندارم دنبال دختری راه بیوفتم و عقیده دارم باید تنها یک بار به خواستگاری برم و همون یه دفعه باید قبل از رفتن از جواب مثبت مطمئن باشم! حتی یادمه شیوا بیشتر ناز منو می کشید. تا حالا یادم نمی آد که دختری تونسته باشه با عشوه گری توجه منو جلب کنه! اصلا وقتی این زن و شوهرهای...