خانه عناوین مطالب تماس با من

جزیره

جزیره

درباره من

اینجا رو بخونی می فهمی! ادامه...

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • خداحافظ همین حالا
  • و این وبلاگ هم برای من تموم شد!
  • تموم شد
  • روز مادر مبارک
  • ۳۰۱۱۸
  • سانی و من!
  • پنجم تیرماه
  • شام با بچه های فرانسه!
  • چقدر حرف دارم واسه گفتن! کی گوش می ده!
  • من چمه!؟
  • فرحناز
  • قطعی موبایل!
  • دو راهی حل شد!
  • خواستگار
  • دو راهی

بایگانی

  • مرداد 1385 1
  • تیر 1385 5
  • خرداد 1385 8
  • اردیبهشت 1385 10
  • فروردین 1385 15
  • اسفند 1384 8
  • بهمن 1384 7
  • دی 1384 3
  • آذر 1384 2
  • آبان 1384 3
  • مهر 1384 5
  • شهریور 1384 2
  • مرداد 1384 4
  • تیر 1384 1
  • خرداد 1384 4
  • اردیبهشت 1384 3
  • فروردین 1384 4
  • اسفند 1383 5
  • بهمن 1383 5
  • دی 1383 10
  • آذر 1383 5
  • آبان 1383 6
  • مهر 1383 6
  • شهریور 1383 6
  • مرداد 1383 5
  • تیر 1383 8
  • خرداد 1383 5
  • اردیبهشت 1383 8
  • فروردین 1383 8
  • اسفند 1382 11
  • بهمن 1382 6
  • دی 1382 1
  • آذر 1382 11
  • آبان 1382 13
  • مهر 1382 19
  • شهریور 1382 6
  • مرداد 1382 1
  • تیر 1382 12
  • خرداد 1382 12
  • اردیبهشت 1382 1
  • فروردین 1382 5

آمار : 101322 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • تو نیستی! سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1383 16:44
    تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست چگونه جای تو در جان زندگی سبز است هنوز پنجره باز است تو از بلندی ایوان به باغ می نگری درخت ها و چمنها و شمعدانی ها! به آن ترنم شیرین، به آن تبسم مهر به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند. تمام گنجشککان که در نبود تو مرا به باد ملامت...
  • چه شود! شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1383 23:53
    روز چهارشنبه بعد از مدتها دیدارها رو تازه کردیم. نظر خاصی نمی تونم در مورد احساس طرفین بدم ولی معتقدم که لازم بود. گرچه حرفهایی داشتیم که زده نشد. جمعه هم با حسن و شبنم و هیلدا و سعید رفتیم جمشیدیه! این وسط مثل اینکه فقط من طفیل اعراس بودم! کاری نمی شه کرد، فعلا به حکم سرنوشت باید همین جوری بریم و تیکه های بقیه رو...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1383 01:54
    این همه ... حالا یه بار که تو ... نمی دونم! شاید حق با من نباشه! ولی خیلی بده که آدمو با دور و بری هاش ارزشگذاری کنن! به هر حال قسمت فقط همین بود، دوستم نداشتی! چرت و پرت نویسی هم یاد گرفتیم ها!
  • سفر به زنجان دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1383 00:34
    با جواد رفتیم زنجان. ولی کاش به خاطر چیز دیگه ای می رفتیم. مراسم چهلم پدر حسن بود. خدا رحمتش کنه! بچه های قدیمی دانشگاه رو هم دیدیم. رفتیم خونه بهزاد. بهزاد پدر شده! روز جمعه با حسن و خانمش و پدر خانم و مادر خانمش رفتیم دوری در شهر زدیم. عصر هم با هم برگشتیم تهران. دیدن خانواده حسن، مادرش و روحیاتشون برام جالب بود....
  • خاطرات پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1383 01:23
    امشب به یاد گذشته افتادم! داشتم تو فایلهای قدیمی سرک می کشیدم . به کلیپها، عکسها، نامه ها و چیزهایی برخوردم که بسیاری از خاطرات تلخ و شیرینم رو زنده کرد! یادشون بخیر!
  • Memory Remains شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1383 11:48
    Fortune Fame Mirror Vain Gone Insane But the memory remains
  • آری ... چهارشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1383 11:55
    آری من آن ستاره ام که فراموش گشته ام و بی طلوع گرم تو در زندگانیم خاموش گشته ام .... ای سنگ سرد سخت همدرد تو منم
  • می گم که ... سه‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1383 16:29
    کسی هستم که تا حالا خیلی زیاد چت کرده ام. شاید بیش از 5 سال هست که با یاهو مسنجر آشنا هستم. 4 سال اول از هیچی سر در نمی آوردم! گر چه خیلی چیزا از نظر فنی بلد بودم و حتی کار با نرم افزارهای Sub7 و ... رو تجربه کرده بودم ولی از روحیات و دروغهایی که در محیط چت وجود داره بی خبر بودم. بیشتر هم با خارجی ها چت می کنم. اولین...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1383 11:08
    گر چه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است! .... و من دوباره زندگیم را، آغاز می کنم پر باز می کنم پرواز می کنم
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1383 09:41
    می دونی چیه!؟ احساس می کنم این کارا برات لازمه! احتمالا تازه الان داری می فهمی! من هم طوری رفتار می کنم که فکر کنی آره!! می گم که خر هم خودتی! فکر نکن که هر غلطی بخوای می تونی بکنی و من نمی فهمم. می فهمم ولی بهت میدون می دم که جولان کنی! آخرش خسته می شی! عین یه اسب چموش که بندازنش توی اصطبل! یعنی می دونی چیه! طوری می...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1383 19:57
    گوش کن خدایا! دلم گرفته! تنبل شدم. روحیه می خوام.
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1383 16:50
    عشق حقیقی را یافتن و با آن خوشبخت شدن چقدر دشوار است! چقدر دشوار است! ...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 29 اسفند‌ماه سال 1382 01:21
    Who is the one to be counted twice when I count my blessings?l
  • سال 82 چهارشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1382 19:55
    امسال نیز با تمام خوبی و بدیهایش رفت. به چیزهایی که می خواستم نرسیدم، گر چه تلاش زیادی کردم! ولی امید به آینده را از دست نداده ام و به خودم اطمینان دارم. هر ماه برایم مصادف با اتفاقاتی بوده که به طور خلاصه برای خودم می نویسم. فروردین:سخت و دلهره آمیز انتقال به بخش QC در محل خدمت سربازی دست و پنجه نرم کردن با دل! دیدار...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1382 21:43
    نیازو تو خودم کشتم که هرگز تا نشه پشتم!
  • ستار العیوب جمعه 22 اسفند‌ماه سال 1382 11:01
    راستی اگر خدا ستار العیوب نبود، چی می شد؟ انسان ظرفیت نداره که عیب های دیگران رو بدونه و مخفیشون کنه! معمولا سوء استفاده می کنه! و جالبتر این که انسانها چقدر راحت می تونن چهره زیبایی از خودشون به نمایش بگذارن، در حالی که درونشون چیز دیگه ای باشه! خودمو می گم ها! دونستن این چیزا بیشتر "گیوره" دستم می ده ( به قول ترکها...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1382 14:09
    دیروز با عباس رفتم دولت آباد. ساعت ۹ شب. تا ساعت ۱۱ تو یه مغازه هی لباس پوشیدم و در آوردم تا اینکه یه دست لباس جین، یه دست لباس رسمی، تی شرت،‌ کمربند، جوراب، زیر پیراهن و ... خریدم!‌ خرید لری که شاید هر دو سال یه بار انجام داده باشم! خیلی باحال شده قیافه ام الان. دختر پسند دختر پسند!
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1382 15:01
    بالاخره پیدات کردم. دنبالت نگشتم، خودت با پای خودت اومدی! ولی می دونی چیکار می خوام بکنم؟ همون بلایی رو که تو سرم ( سر من که نه! سر اون بدبخت بیچاره ساده زودباور مظلوم دلداده!!!) آوردی، سرت می آرم!!‌ دلسوزیها همه بی فایده بودن! تو لیاقتش رو نداشتی. راستی می دونی از کجا فهمیدم که اومدی؟ شاید باورت نشه ولی از دویست و...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 00:20
    ذره جه عشق اولانین دریا قدر تابو گرک!
  • شکایت دوشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1382 09:47
    نمی دونم چرا! ولی یه جورایی از دست خدا شاکی ام! یعنی جسارت من تا به حدی رسیده که از دست خدا شاکی بشم؟ ولی هر چی هست، دور و برم رو که نگاه می کنم می بینم که انصاف نیست! حالا یا تقصیر خداست یا خودم یا شرایط و یا چیزای دیگه! هر چی هست، موجبات ناخرسندی منو فراهم کرده!
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1382 19:46
    سلام. الان وقتی تکیه می دم و به کارام می رسم خیلی راضی ام! آخه صندلیمو عوض کردم!
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1382 23:33
    و باز هم شریف! دیگه اینکه آدما تا مرز عدم شایستگی خودشون بالا می آن!!!
  • سلام! یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1382 17:25
    1- از در که وارد شدم، عکس محسن رو دیدم. همون عکسی که دو تایی با هم انداخته بودیم تو اصفهان. از وسط بریده بودنش و بزرگش کرده بودن و گذاشته بودن کنار یه عکس تمام رخ از محسن روی تاقچه! نشستم روبروی عکس و شروع کردیم به خوندن دعای کمیل. مداحی که اومده بود، از زبان مادر محسن و دوستان محسن حرفهایی زد که اشک تو چشمام جمع شد....
  • Where do I begin? سه‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1382 19:32
    Where do I begin؟ To tell the story Of how great a love can be The sweet love story That is older than the sea The simple truth About the love Who brings to me? Where do I start? With her first hello Who will give a meaning? to this emty world of mine? Who will come into my life? And will make the living fine Who will...
  • برو بابا! سه‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1382 19:22
    می گه که: من می خوام شرکت کنم! من می خوام پوز اینارو بخوابونم! من حتما از اون بالاترم! اونا خیلی منو اذیت کردن! من باید تلافی کنم! می گم که: تو هنوز ازدواج نکردی، پس ... تو پول نداری پس ... تو حامی نداری پس ... از من و ما هم انتظار بیش از حد داری ...
  • دلبستگی سه‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1382 00:08
    امروز به این نتیجه رسیدم که باید هر چی دلبستگی هست رو از بین ببرم. هر چیزی که ممکنه سدی در راهم بشه! برای همین تصمیم گرفتم هر چی کتاب شعر و داستان و ... که دارم رو کنار بذارم! معدود اسامی مونث در لیست دوستان در پیامگیر یاهو رو هم پاک کنم و تمرکز کنم روی برنامه های آینده. آنچه که نپاید، دلبستگی را نشاید. راستی روز...
  • کارت پایان خدمت جمعه 17 بهمن‌ماه سال 1382 21:04
    چهارشنبه کارت پایان خدمت گرفتم. خواهرهام یه جشن کوچولو برگزار کردن. هنوز گلی که برام خریدن روی میزمه! خوشبو و زیبا. یه ساعت خوشگل هم برام خریدن. کلی هم لوس بازی درآوردیم و زدیم و رقصیدیم. حقوق ۵ ماه خدمتم رو هم که بالا کشیدن! اون بدبختا دیگه کی هستن که حقوق سرباز رو بالا می کشن. از مسئول مربوطه شکایت کردم. فکر نمی کنم...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1382 11:13
    سلام سلام سعید هست؟ نه! نیست. خداحافظ! این تنها مکالمه ای بود که بین ما و محسن انجام می شد. هر موقع زنگ می زد، سریع می خواست قطع کنه، چون می گفت پول تلفنش زیاد می شه! خیلی صرفه جو بود و البته خیلی زود بارش رو بسته بود. نامزد کرده بود و به تازگی ماشین خریده بود. اولین بار تو پارک دانشجو بود که در مورد نامزدش باهام حرف...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1382 21:51
    I Will Survive
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 7 دی‌ماه سال 1382 18:18
    Yes honey, the news arrived here immediately after it happened . At first they thought only 2,000 killed. This morning in the paper I read 20,000. I am so sorry for them. I know what they are going through. We are still feeling the tremors and aftershocks from the 6.5 that hit near us. Honey, this house was rolling...
  • 260
  • 1
  • ...
  • 5
  • صفحه 6
  • 7
  • 8
  • 9