خانه عناوین مطالب تماس با من

جزیره

جزیره

درباره من

اینجا رو بخونی می فهمی! ادامه...

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • خداحافظ همین حالا
  • و این وبلاگ هم برای من تموم شد!
  • تموم شد
  • روز مادر مبارک
  • ۳۰۱۱۸
  • سانی و من!
  • پنجم تیرماه
  • شام با بچه های فرانسه!
  • چقدر حرف دارم واسه گفتن! کی گوش می ده!
  • من چمه!؟
  • فرحناز
  • قطعی موبایل!
  • دو راهی حل شد!
  • خواستگار
  • دو راهی

بایگانی

  • مرداد 1385 1
  • تیر 1385 5
  • خرداد 1385 8
  • اردیبهشت 1385 10
  • فروردین 1385 15
  • اسفند 1384 8
  • بهمن 1384 7
  • دی 1384 3
  • آذر 1384 2
  • آبان 1384 3
  • مهر 1384 5
  • شهریور 1384 2
  • مرداد 1384 4
  • تیر 1384 1
  • خرداد 1384 4
  • اردیبهشت 1384 3
  • فروردین 1384 4
  • اسفند 1383 5
  • بهمن 1383 5
  • دی 1383 10
  • آذر 1383 5
  • آبان 1383 6
  • مهر 1383 6
  • شهریور 1383 6
  • مرداد 1383 5
  • تیر 1383 8
  • خرداد 1383 5
  • اردیبهشت 1383 8
  • فروردین 1383 8
  • اسفند 1382 11
  • بهمن 1382 6
  • دی 1382 1
  • آذر 1382 11
  • آبان 1382 13
  • مهر 1382 19
  • شهریور 1382 6
  • مرداد 1382 1
  • تیر 1382 12
  • خرداد 1382 12
  • اردیبهشت 1382 1
  • فروردین 1382 5

آمار : 101317 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1382 11:08
    ما جعل ا... لرجل قلبین فی جوفه! خداوند دو قلب را در سینه مرد قرار نداده است!‌امیدوارم درست معنی کرده باشم.
  • ماندن چهارشنبه 19 آذر‌ماه سال 1382 17:08
    گفت: سلام! گفتم: سلام! معصومانه گفت: می مانی؟ گفتم: تو چطور؟ محکم گفت: همیشه می مانم! گفتم: می مانم. روزها گذشت. روزی عزم رفتن کرد. گفتم: تو که گفته بودی می مانی؟! گفت: نمی توانم! قول ماندن به دیگری داده ام، باید بروم! فریناز مقیمی
  • نسل سوخته سه‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1382 21:44
    در زندگی زخمهایی هست که روح انسان را آهسته می تراشد و در انزوا دیده نمی شود. نمی دانم چطور است بعضی اشخاص با اولین برخورد جان در یک قالب می شوند و طوری برای یکدیگر ابراز عشق و علاقه می کنند که آدم فکر می کند چند سال است یکدیگر را می شناسند و به هم علاقمندند. اما برعکس، بعضی دیگر با وجودی که مکررا به هم معرفی می شوند و...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1382 20:10
    یه کارت 25 ساعته اینترنت خریدم! چند روزی توی اتاقهای چت گشتم! به نتایج زیر رسیدم: 1- کسی به کسی اعتماد نداره! 2- همه دنبال دوست دختر و یا دوست پسر می گردن! 3- هیچ کس تعریف درستی از دوست دختر و دوست پسر نداره! در واقع هر کس این کلمه ها رو با توجه به فرهنگش معنا می کنه! 4- همه دخترها می گن که دوست پسر ندارن ولی عملا می...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1382 23:24
    تمام گنجشککان که در نبود تو مرا به باد ملامت گرفته اند، تو را به نام می خوانند . چه نیمه شب ها، کز پاره های ابر سپید، به روی لوح سپهر تو را چنانکه دلم خواسته است ساخته ام . چه نیمه شب ها، وقتی که ابر یازیگر، هزار چهره به یک لحظه می کند تصویر به چشم بر هم زدنی میان آن همه تصویر تو را شناخته ام .
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1382 15:13
    من برگشتم! باز هم می نویسم. خیلی وقتها باید باشی که بودنتو بشه حس کرد. ولی بعضی وقتها برای همین بودن باید بهای نبودن را پرداخت کرد.
  • [ بدون عنوان ] جمعه 7 آذر‌ماه سال 1382 17:37
    فراق، تو بی سبب نیستی به راستی سلط کدام قصیده ای ای غزل!؟ ستاره باران جواب کدام سلامی به خورشید از دریچه تاریک؟ کلام از نگاه تو شکل می گیرد خوشا نظربازیها که تو آغاز می کنی! یه مدت نمی نویسم. موفق باشید. نگران نباشید، شاید زود زود برگشتم. فعلا بای.
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 5 آذر‌ماه سال 1382 23:26
    روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد.پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد . مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 5 آذر‌ماه سال 1382 16:29
    عشقی که بااشکهایت به دست می آید، تنها تصوری است نیمه تمام از واقعیتی که می خواهی.
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1382 19:19
    تنهایی خود را دوست داشته باشیم! اگر احساس می کنید که تنها هستید، اگر فکر می کنید که زندگی بدون فرد خاصی معنایی برایتان ندارد، اگر عاشق فرد خاصی هستید و عشقتان شما را ترک کرده و یا اعتنایی به عشق شما نمی کند، اگر عشقتان عاشق فرد دیگری است، اگر کسی را که دوست می دارید در آغوش دیگران می بینید و اگر به هر طریقی احساس می...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 3 آذر‌ماه سال 1382 17:12
    شنبه شب بیدار می شینم تا نتیجه مسابقات وزنه برداری رو ببینم و ببینم که رضازاده بالاخره چیکار می کنه! بالطبع، صبح دیر می رسم محل خدمت و مدیر مربوطه طبق معمول به طور نامحسوس گیر بازار راه می اندازه! برام مهم نیست، چون کلش دو ماه دیگه مونده! حرف از انتقالم می زنن و فرستادن به ماموریت و از این بچه بازیها! بی خیالترین...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 30 آبان‌ماه سال 1382 13:34
    پنج شنبه تورا راندم ولی مگو بامن که هرگز معنی عشق ومحبت را نمیدانم که درچشمانت معنی غم ودردت نمیخوانم درون سینه ام دل ناله میزد باز کن از پای زنجیرم که بگریزم به دامانش بیاویزم به او بااشک خون گویم مرو من بی تو می میرم ولی من درمیان هاهای گریه خندیدم که تو هرگز ندانی بی تو یک تک شاخه عریان پاییزم دگر از غصه لبریزم...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 28 آبان‌ماه سال 1382 14:56
    ارغوان، شاخه همخون جدا مانده من آسمان تو چه رنگ است امروز؟ آفتابی ست هوا؟ یا گرفته ست هنوز؟ من در این گوشه که از دنیا بیرون است آسمانی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه می بینم دیوار است آه، این سخت سیاه آن چنان نزدیک است که چون بر می کشم از سینه نفس نفسم را بر می گرداند ره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی می...
  • روی ماه خدا را ببوس شنبه 24 آبان‌ماه سال 1382 15:15
    این منصفانه نیست که انسان در زندگی اش با موانعی روبرو شود که نتواند آنها را از میان بردارد. انسان وقتی می میرد، چه چیزی را از دست می دهد که آدمهای زنده هنوز از دست نداده اند؟ اگر دیگران جای پای مرا نبینند، من دیگر نیستم. آدمی که مشهور نیست وجود ندارد. یعنی وجود دارد اما فقط برای خودش نه دیگران. کلیدها به همان راحتی که...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1382 15:36
    It is not so much our friends' help that helps us as the confident knowledge that they will help us. Epicurus (341 BC –270 BC ), Greek philosopher. It seems to me that trying to live without friends is like milking a bear to get cream for your morning coffee. It is a whole lot of trouble, and then not worth much after...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1382 14:53
    تو محل خدمت دوستی دارم که عاشق دختر عموش شده! هر روز نامه ای، مطلبی، چیزی می نویسه و زیرش هم اسم دختر عموش رو می نویسه و ... بچه شهرستانه و شبها رو خونه عموش می مونه و از 8 ماه پیش که عاشق دختر عموش شده، هر روز برام تعریف می کنه که دیروز اینجوری شد و فردا قراره اینجوری بشه و ... تعادل روحی نداره! یه روز خندان و یه روز...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 14:52
    1- با گریه می نویسم: از خواب با گریه پا شدم دستم هنوز در گردن بلند تو آویخته ست و عطر گیسوان سیاه تو با لبم آمیخته ست دیدار شد میسر و ... با گریه پا شدم! 2- شب فرو می افتاد به درون آمدم و پنجره ها را بستم باد با شاخه درآویخته بود من درین خانه تنها، تنها غم عالم به دلم ریخته بود ناگهان حس کردم: که کسی آنجا، بیرون، در...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 19 آبان‌ماه سال 1382 14:30
    دوشنبه 19 آبان 11:30 صبح سلام! حال همه ما خوب است ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور، که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند. با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنار زندگی می گذرم که نه پای آهوی بی جفت بلرزد و نه این دل ناماندگار بی درمان! تا یادم نرفته است بنویسم حوالی خوابهای ما سال پر بارانی بود می دانم...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 16 آبان‌ماه سال 1382 11:47
    سه شنبه 1- پارسال این موقع آرزو می کردم ماه رمضان برسه! چون بعد از ماه رمضان فقط دو ماه از خدمت می مونه و یه ماهش که مرخصی پایان دوره می شه و در نتیجه آخر شوال تمومه! الان حدودا 78 روز دیگه مونده و دارم آرزو می کنم که یه رقمی بشه! آخ چی می شه!! وقتی تموم شه، کلی کار باید انجام بدم. باید برم تبریز دیدن مادربزرگم و...
  • ۱۳ آبان جمعه 16 آبان‌ماه سال 1382 11:36
    از کار کردن خودم راضی نیستم. نمی دونم چرا طوری کار می کنم که رضایت خاطر ندارم. به ندرت چیز جدیدی یاد می گیرم و به ندرت شبها موقع خواب از کاری که در طول روز کرده ام راضی هستم! یادم می آد بیش از سه سال پیش که شروع به کار کردم، یه آدم انرژیک و پرکار بودم! شروع کارم در شرکت صنام بود. دو هفته نگذشته بود که گفتن اخراجی!...
  • Frined & FriendShip دوشنبه 12 آبان‌ماه سال 1382 18:02
    Fate chooses your relations, you choose your friends. Jacques Delille (1738–1813), French poet and abbot. Friends and good manners will carry you where money won't go. Margaret Walker (1915– ), U.S. poet, novelist, and journalist. Friends are God's apology for relations. Hugh Kingsmill (1889–1949), British writer,...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1382 23:21
    1 – دارم کتاب "حاجی آقا" نوشته صادق هدایت رو می خونم! چه حقایق تلخی توش داره! 2 – همون طور که حدس می زدم، به طور محترمانه از شرکت اخراج شدم! بیش از ده روز بود که شرکت نرفته بودم و دلیلی نداشت فکر کنم که اخراج نخواهم شد. 3- از اونجا اخراج نشده، یه جای دیگه کار پیدا کردم. البته چون دولتیة یه مقدار از این گزینش بازی ها و...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 9 آبان‌ماه سال 1382 11:41
    پنج شنبه 8/8/82 امروز بالاخره بیمارمون مرخص شد. قبل از اینکه از بیمارستان تصفیه حساب کنم، سیم کارت موبایلم سوخت و پیگیری کارها خیلی سخت شد. قرار بود زنگ بزنم که پسر خاله ام گوسفند قربونی بخره، داداشم ماشین بیاره و ... که زنگ زدن به هر کدومشون با مشکل روبرو شد. البته وایسادن تو صف تلفن بیمارستان هم بد نبود! بعد از...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1382 08:10
    جمعه دوم آبان از روز سه شنبه تا حالا، جمعا 12 ساعت تو خونه بودم! همش تو بیمارستان بودم. شدیدترین فشار روحی بهم وارد شد و درسهای زیادی یاد گرفتم. از ظهر سه شنبه که به حکم سرنوشت نرفته بودم خدمت تا ظهر روز پنج شنبه که بالاخره عمل انجام شد، شدیدا زیر فشار بودم. نباید گریه می کردم و باید طوری رفتار می کردم که باعث تضعیف...
  • Love دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1382 12:56
    Love, love, love—all the wretched cant of it, masking egotism, lust, masochism, fantasy under a mythology of sentimental postures, a welter of self-induced miseries and joys, blinding and masking the essential personalities in the frozen gestures of courtship Wretched : unhappy or ill , appearing miserable or deprived...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 26 مهر‌ماه سال 1382 17:00
    1- هفته پیش فرصت شد بریم کبابی بناب تو سعادت آباد. با حامد رفتیم و دوری زدیم و کبابی خوردیم. جای همتون خالی بود. به قول عموم، چسبید! 2- پنج شنبه می خواستم با JOY صحبت کنم. برا همین ساعت 8 که همه رفتن عروسی، من گرفتم خوابیدم و ساعت 5/12 بیدار شدم و تا اذان صبح اینترنت بازی کردم. JOY چند تا خبر خوب داشت برام و بعد از...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1382 19:36
    1- باز هم خوابهای عجیب غریب می بینم. دیشب خواب دیدم که برانکو ایوانکوویچ اومده ازم درباره بازیکنان تیم ملی نظر می خواد. تاکید کردم که حتما خداداد عزیزی رو به تیم ملی دعوت کنه. اون هم قول داد که این کارو بکنه! 2- سه شنبه رفتم منزل حسن. پویان و پسرعمه هاش هم اومده بودن. کلی نشستیم چرت و پرت گفتیم و خندیدیم. ماشاء... تو...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1382 14:28
    1- دیشب خواب خیلی عجیبی دیدم. در مورد انرژی اتمی، اسرائیل، سیل، تصادف و ... بود. اولش این شکلی بود که با یه پسر 26 ساله ایرانی به اسم سپهر که در سازمان انرژی اتمی اسراییل دارای منزلت بالایی بود، در اینترنت آشنا شدم. یه پسر لاغر و سبزه با قد نسبتا بلند که خنده های مرموزی داشت. سپهر تعریف می کرد که وقتی بچه بود، پدرش رو...
  • اگر اینجا بودی!! یکشنبه 20 مهر‌ماه سال 1382 21:37
    دیگر هر شب که چشم پنجره بسته می شود، همنشین صحرا نخواهم شد. می دانم روزگار آینه را محتاج خاکستر می کند. در ته خیالم باران چه غریبانه می بارد. خلوتی می خواهم که ناله روحم را در آن چال کنم. اگر اینجا بودی می دیدی که تا نیمه های پنجره بوی باران می آید!!! این مطلب رو قبلا هم نوشته بودم!
  • Anilar یکشنبه 20 مهر‌ماه سال 1382 21:14
    Bu aksam icimde huzun var Gozumde canlandi anilar Aglamak istiyorum, hay kirmak istiyorum Bu aksam icimde huzun var Sensiz gecmiyor bu aksamlar Gonlumde dinmiyor arzilar Kavosmak istiyorum Sarilmac istiyorum Bak bizi bakliyur anilar Anilar Anilar Simdi gozumde canlandilar Anilar Anilar Beni bu aksam aglatdilar Benden...
  • 260
  • 1
  • ...
  • 5
  • 6
  • صفحه 7
  • 8
  • 9