پارک ملت

دیروز بعد از مدتها با حسن رفتیم بیرون. بعد از ظهر شرکت بودیم. داشتم #C می خوندم که برای امتحان آماده بشم. ساعت ۵ بود حدودا که رفتیم خونه. دوش گرفتم و رفتیم پارک ملت. کلی صحبت کردیم. از همه جا. دیدن مردمی که تو پارک بودن جالب بود. مخصوصا اون پیرمرد و پیرزن که بغل هم نشسته بودن. بعدش رفتیم اون رستوران جلو پارک و پیتزا خوردیم. راستی از این بستنی بلندا هم خوردیم. تا پارک ویه پیاده رفتیم و اومدیم خونه! می خواستم بازی بارسا یووه رو ببینم که خوابم اومد و خوابیدم.
واقعا که آدم می تونه راحت تر هم زندگی کنه فقط باید بخواد.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد