قبل از اینکه برم!

تو کامنتهایی که برام نوشته بودن دو تا شون خیلی جالب بودن! یکیشون گفته بود که چقدر جوشی و عصبی هستی! به عنوان خواهر بزرگتر بهم توصیه کرده بود که فکر نکنم که خیلی حق به جانبم! اسمش رو هم ننوشته بود! اون یکی گفته بود که تو که اینقدر کار درستی، چرا تا حالا ندزدیدنت!؟ برای دومی جوابی ندارم، چه اینکه سکوت بزرگترین جوابه! در مورد خواهر بزرگترم که نصیحت کرده بود، باید بگم که از نصیحتشون خیلی ممنونم ولی ایشون کاملا در مورد من اشتباه کردن! شاید اشکال من این باشه که موقع بیان عصبانیتهام خیلی بی منطق به نظر می رسم ولی کلا آدم بسیار منطقی و آرامی هستم! مثل هر آدم دیگه ای عصبانی هم می شم! ولی می دونم چه جوری خودمو کنترل کنم که حریمها حفظ بشه!

 

امروز بعد از مدتهای مدید الناز رو دیدم! چهره اش نشون می داد که خوشحاله و از این جهت خوشحالم. بهم گفت که لوس تر، زود رنج تر و ننر تر شدی! البته یه چیز دیگه تر هم شدی! می گفت داری مثل خانم هویشام می شی! پرسیدم چرا؟ گفت برو فکر کن می فهمی! از نظر من، الناز خوشگلتر، عاقلتر، منطقی تر و بزرگتر و چاقتر شده بود! اینارو بهش گفتم! همیشه براش بهترین آرزوها رو داشتم و الان بیشتر! امیدوارم به چیزایی که حقشه برسه! تا به امروز دختری باهوشتر از الناز ندیده ام. اعتماد به نفسش خوب نبود که داره خوب می شه! البته من که می دونم چه خبره! ( چشمک!)

 

امروز با سارا هم چت کردم! تازه از فرانسه برگشته. سارا یه امامزاده بهم معرفی کرد و گفت که حاجتها رو برآورده می کنه! ازم خواست خواسته هامو بهش بگم و اون از طرف من بره و برام دعا کنه و خواسته هام رو بخواد! سه تا چیز ازش خواستم! اولیش یه همسر مناسب و خوب بود! سومیش هم فراهم شدن امکان تحصیل و کار با شرایط دلخواهم در آمریکا و رسیدن به آرزوی دیرینم که کار و تحصیل در سطح عالی در آمریکاست بود! دومیش هم بین من و خدای خودم! نذر کردم تا چه پیش آید! سارا می گه که نذر کن سوره قیامت رو بخونی! این سوره رو حفظم! شبها تو خوابگاه همش سوره واقعه می خوندیم! یادش بخیر!

 

ناراحتم از اینکه یکی از دوستام از دستم ناراحته! متاسفانه هر چی پرسیدم نگفت که قضیه از چه قراره! امیدوارم که یه طرفه به قاضی نرفته باشه! هر چر فکر می کنم نمی دونم چی کار کردم که باعث ناراحتیش شدم! به تک تک رفتار و گفتارم تو چند ماه گذشته فکر کردم ولی چیزی پیدا نکردم! اگر به خاطر بعضی از اعتقاداتم از دستم ناراحت باشه، حق رو بهش نمی دم! چون به هر حال من اجازه دارم اعتقادات خودمو داشته باشم! هر چی باشه، به هیچ عنوان دوست ندارم دوستی دیرینه ما که همیشه زبانزد بوده با یه اشتباه کمرنگ بشه! من به دوستانم نیاز دارم ولی به این دوستم بیشتر از برادرم نیاز دارم و امیدوارم هر چی دلخوری ازم داره به زودی برطرف بشه! اگر اشتباهی هم کرده باشم به راحتی معذرت خواهی می کنم و حرفشو گوش می دم! ولی دوست دارم بدونم اشتباهم چیه! حرفاش رو خیلی قبول دارم و حتما گوش می دم.

 

شنیدن یه صدای آشنا چقدر می تونه آدم رو خوشحال کنه! تا به حال به این اندازه به قدرت صدا ایمان نداشتم! ولی یه صدایی هست که وقتی می شنوم از ته ته دلم شاد می شم! این صدا، صداییه که دو سال شاید هم بیشتر دنبالش گشتم ولی نه تو دنیای بیرونی! تو درون خودم گشتم و پیداش کردم! ای صدا! خواهش می کنم بمون! من به همین دلخوشم! خودش می گه که وجود بعضی صداها، تحمل بعضی صداها رو سخت تر می کنه! عجیبه که خودش حرفهایی رو می زنه که همیشه فکر می کردم! این صدا گاهی می آد سراغم. وقتی بیاد، غلغله بر پا می شه! همین! سوگند به قرآن!

گوگل!

برید تو گوگل، بزنید Winona Ryder و با دقت ببینید!
اینو باید دو سال پیش می نوشتم!‌ ولی ....

خوشحالم

1- بی اندازه خوشحالم! رفته بودم حرم و بعدش با دوستم رفتیم نشستیم تو پارک رازی و شروع کردیم به صحبت درباره خاطرات دبیرستان و .... نمی دونم چی شده بود که یه موضوعی از همون موقع که رفتم حرم تو فکرم بود! دوستم هم همش درباره ازدواج حرف می زد. آخه همین دیروز یکی از دوستامون به جرگه زن ذلیلا پیوسته و این دوستمون هم حسابی به فکر افتاده که زن بگیره! خلاصه ماجراهای عشقیش رو که تو دانشگاه براش اتفاق افتاده تعریف می کرد و ... این که تعریف می کرد، من رفتم به فکر و یه دفعه فهمیدم که داستانش تموم شد! با بی میلی خداحافظی کردیم و داشتم می رسیدم خونه که ....من واقعا از خدا ممنونم! خدا دستت درد نکنه! نمردیم و یه حالی به ما دادی!

2- حال دختر خاله هنوز خوب نشده! ظاهرا مشکل قلبی داره. هر روز کوچه ما پر می شه از ماشینهای رنگ و وارنگ! بالاخره ماشین مدل بالا هم تو کوچه ما اومد! دختر خالم خیلی مهربون و دوست داشتنیه! بعضی وقتها می اومد خونه ما و برام چایی درست می کرد و هر چی مامانم و خواهرام می گفتن که خودشون درست می کنن، می گفت نه! مگه ما چند تا مهندس داریم! آخه من تو بچگیم ظاهرا خواستگارش بودم! من که چیزی یادم نمی آد ولی همه می گن که اینطوری بوده! الان پسرش اول راهنمایی می خونه! یکشنبه می رم ملاقاتش بیمارستان! برای شفاش دعا می کنم. تازه الان همه قدرشو می دونن! هر کسی هر چیزی داره دوست داره بده تا حالش خوب بشه! پسرخاله ام که شوهرش می شه، می گه حاضره اون یکی حیاطشو بده ولی زنش شفا پیدا کنه! خلاصه اینکه فعلا تو CCU هستش! خدا شفا بده انشا...

3- امروز اولین کلاس خصوصی اینترنت رو تو آموزشگاه برگزار کردم! البته یه کلاس دیگه هم داشتم! تو کلاسهای عمومی که برگزار می کنم تقریبا همه شاگردا دختر هستن! فکر می کنم این پنجمین دوره کلاسها باشه! پایین شهر هم دخترهای مایه دار زیاد داره و مثل اینکه  ما خبر نداریم! تو کلاس اول، بچه ها گفتن که شما چرا شماره تلفنتون رو به ما نمی دین!؟ می گفتن تو آموزشگاه هر استادی می آد، یه برگه هم که می ده، شماره اش رو زیرش می نویسه! شما هم شماره تون رو بدید! گفتم: اولا که من استاد نیستم! دوما اگه کسی با من کار داره، زنگ بزنه به آموزشگاه و اونا بهم خبر می دن! خلاصه به زور ردشون کردم! تو کلاس خصوصی، دو نفر حضور داشتن که واسم ساندیس خریده بودن! بهشون گفتم که با این کارا تخفیفی قائل نمی شم!! زدیم زیر خنده! خلاصه می گفتن که می خوان شبکه و طراحی وب سایت هم یاد بگیرن و اصرار می کردن که من بهشون تدریس کنم! یه قیمت تقریبا بالا گفتم که قبول نکنن ولی قبول کردن و قرار شد که جمعه ها بهشون تدریس کنم! البته هر جمعه یک ساعت و به مدت حدود 6 ماه! آخه روزهای دیگه اصلا وقت ندارم. جمعه ها هم که تدریس می کنم فقط به خاطر دوستمه که نخواستم درخواستش رو رد کنم! تازه پولی هم نمی گیرم واسه تدریس! ولی دیگه اینا اصرار کردن که خصوصی باشه، دیدم بدون پول نمی شه! بدک نیست، هر جمعه یه ساعت از خوابم کم می کنم، عوضش پول خوبی گیرم می آد! فکر کنم دو سه تا دیگه از این شاگردا گیرم بیاد نونم تو روغنه!!

4- عموی کوچکم کارش رو منتقل کرده تهران! هی اصرار کردیم که بابا جون! تو رو خدا زن بگیر! ولی انگار نه انگار. بهش گفتم زن بگیره تا شاید بخت ما هم باز بشه!! خلاصه عمو می گه پول نداره ازدواج کنه! من که می دونم پول داره ولی بهش گفتم خرج عروسیش با من! حالا داریم دنبال یه دختر مناسب می گردیم. یه نفر رو بهش معرفی کردم. داره فکر می کنه تا نظر نهاییش رو اعلام کنه. شاید عموی ما تبریزی بشه!

5- سهام پارس مینو چطوره!؟ می خوام یه مقدار سهام پارس مینو بخرم! نمی دونم کار درستیه یا نه! ولی می خرم. انشا... ضرر نمی کنم!

6- هفته پیش یه شب رفتم خونه دوستم تو سعادت آباد. صبح که بیدار شدم، دیدم دوستم رفته و خواهرش خونه اس! صبحونه آماده کردم و بیدارش کردم. داشتیم صبحونه می خوردیم که بهم گفت یه دختر خانمی باهاش در مورد من صحبت کرده! هیلدا سی و چند سالشه و یه دوست پسر داره که دکتره. می گفت این دختر خانم بهش گفته که من (یعنی من! نویسنده!) رفتم دنبال دختره و اقلا صد بار بهش زنگ زدم و یه بار بلند شدم رفتم شهرستان اونا تا دختره رو ببینم و اون نیومده منو ببینه و از این حرفا! هیلدا می گفت که این حرفا باورش شده بوده! خلاصه با اینکه دوست نداشتم به این حرفهای خاله زنکی پاسخ بدم، ولی مجبور شدم از خودم دفاع کنم! تمام SMS هایی که به من ارسال شده بود رو بهش نشون دادم و لیست مکالمات دختره با خودم رو به همراه زمان دقیق و تاریخ و صحبتی که شده بود به هیلدا نشون دادم! ماجرا از این قراره که این دختر خانم در حدود 2 سال پیش بهم زنگ زد و سوالاتی پرسید. سوالاتش فنی بودند. شماره تلفن منو هم از داداشش گرفته بود! خلاصه، 6 ماه بعد تماس گرفت و گفت که از من خوشش می آد و بهش گفتم که در شرایطی نیستم که از کسی خوشم بیاد و ازش خواستم که دیگه بهم زنگ نزنه! دفعه بعدی زنگ زد و گفت که می خواد باهام ازدواج کنه! خلاصه باهاش صحبت کردم و نظراتم رو گفتم و تهدید کردم که اگه دوباره بهم زنگ بزنه به خانواده اش می گم! همین شد و چندین بار زنگ زد و من باهاش بد برخورد کردم! ظاهرا از دستم عصبانی شده بوده و این حرفها رو پشت سرم زده بوده! لیست تماسهای دختره در حدود 23 تماس تلفنی بود که با زمان و ساعت دقیق به هیلدا نشون دادم. ازش خواستم که لیست مکالمات من با موبایل و تلفن منزل و محل کار رو ببینه و اگه یه شماره تلفن از اون دختره تو این لیست باشه، بهم شک کنه. خلاصه هیلدا کلی معذرت خواهی کرد و وقتی بهش گفتم که تا حالا این دختره رو ندیدم و اصلا از این عادتا ندارم که دنبال کسی راه بیوفتم باورش نمی شد و فکر می کرد که اقلا یه بار این دختره رو دیدم! عجب دوره زمونه ای شده ها! نشستیم داریم کارمونو می کنیم! کسی که به ما گیر می ده یا اول گداییشه یا آخر پادشاهیش! شانس نداریم که!

این که گفتم سوء تفاهم ایجاد نکنه ها! من خیلی جدی دارم دنبال یه دوست دختر خوب می گردم! اگه کسی می خواد پیشنهاد بده، خوشحال می شم بررسی کنم! اگه از کسی هم خوشم بیاد پیشنهاد می دم! دیگه انقدرا هم مغرور نیستم!

7- این تعطیلی دوشنبه چقدر دلچسبه! مطمئنم روزهای  شنبه و یکشنبه از لحاظ کاری خیلی روزهای سختی خواهند بود و حتما به تعطیلی دوشنبه نیاز خواهم داشت!

8- دوستای هیلدا احتمالا قراره بیان تهران! یکی از دوستاش که نامزد منه قرار گذاشته که حتما بیام ببینمش! نامزدی ما کلی ماجرا داره! سفارش داده که جوکها رو آماده کنم تا با هم مبادله کنیم! قول داده که از این به بعد بهم زنگ می زنه! 4 ساله نامزد منه ولی یه بار هم زنگ نزده! موقعی که نامزد من شد چقدر خندیدیم! هنوز یادم نرفته که اونا می خواستن برقصن و ما بلند شدیم رفتیم حرم! کلی اصرار می کردن که بمونید! ساعت 3 نصف شب اومدن حرم دنبالمون و رفتیم تو مشهد گشتیم! آبمیوه خوردیم و کلی خندیدیم! رانندگی هیلدا هم که حرف نداره! من و سعید و حسن بودیم با هیلدا و فاطی و فرشته! چه شود! برداشت بد نکنید ها! هیلدا خواهر سعیده، حسن ازدواج کرده، فاطی و فرشته هم که فکر کنم یه 8 سالی از ما بزرگتر باشن! فرشته هم نامزد منه! یادمه هر کاری کردن که باهاشون عکس بگیریم، نگرفتیم! کاش گرفته بودیم و الان عکس نامزدمو داشتم!

9- دلم یه مسافرت حسابی می خواد. اونم شمال! کاش وقت داشتم می رفتم شمال! انقدر مقاله نخونده دارم که نگو! کارم طوری شده که هر روز باید 10 تا مقاله بخونم و اعمال کنم!

10- نصب لینوکس روی هارد ساتا هم که عذاب شده واسه ما! دنبال کرنل 2.6 به بالا می گردم!

 

من خوشحالم! خودش می دونه واسه چی! فقط ممنونم!

 

اورکات

اورکات جای جالبیه! جایی که همه بدون هیچ دلیل خاصی بی واهمه اطلاعات واقعی خودشون رو رو کردن! با یه نگاه ساده می شه خیلی چیزا رو درباره روحیات جوونهای ایرانی توی همین اورکات فهمید! راستش تو فرصت اندکی که صرف این سایت کردم، نکات جالبی رو برداشت کردم که بد ندیدم برای عبرت خودم و دیگران اینجا بنویسم!

1- همونطور که وبلاگستان جولانگاه بچه های پولدار و ثروتمنده، اورکات هم با کمی ارفاق محلیه که ثروتمندان جامعه رو دور حلقه واحدی جمع کرده! سطوح متوسط به بالای جامعه، اعضای اورکات هستند! البته استثناهایی مثل من هم گاهی وقتها پیدا می شن!

2- فقط کافیه به چند تا از پروفایلها نگاه کنی تا ببینی وضعیت جامعه تا چه حد فجیعه! این جوونها کسایی هستند که می خوان یه روزی آینده مملکت رو در دست بگیرند و برای کشورشون کاری کنن! اکثرشون به جز نحوه لالایی خوندن برای عروسکشون، چیز دیگه ای بلد نیستن! یا بهتر بگم که بدون کمک پدر و مادر یا اطرافیانشون نمی تونن کاری رو به سرانجام برسونن!

3- در Testimonial هایی که نوشته می شه، همه تاکید می کنن که فلانی بهترینه و تا حالا بهتر از این فرد رو تو زندگی ندیدن! در واقع همه در اورکات بهترین هستند! و با بهترین افراد در ارتباطن! بهترین در جاهای مختلف معناهای مختلفی داره!!

4- تعداد اعضای Community های بچه گانه، گروههایی که علاقمندان به شخصیتهای کارتونی و یا داستانی و افسانه ای رو دور هم جمع می کنن، سر به آسمون می زنه! ولی در گروههایی که اسمشون نشون دهنده تفکر، استقلال و یا یلند نظری و همت باشه کمتری دیده شده که تعداد اعضا به 100 نفر برسه! برای مثال شخصیتهای مثل پسر شجاع، پت پستچی، پروفسور بالتازار، بارباپاپا، سرندپیتی، الفی آتکینز و ... علاقمندان بسیار زیادی دارن! نکته جالب اینه که اکثر این افراد تظاهر می کنن که به این شخصیتها علاقه دارند! و این دقیقا مثل مسلمونی ماست!

5- در نظریاتی که نوشته می شه، حس مالکیت یا تمایل به مالکیت کاملا مشهوده!

6- در اورکات بر خلاف جامعه، اکثر چهره ها خندان و بشاش هستن! در واقع اون چیزی هستن که دوست دارن باشن یا واقعا هستن!

7- به دولتی که از این سایت در جهت پی بردن به وضعیت افکار عمومی استفاده می کنه باید آفرین گفت! اگه بانک اطلاعاتی اورکات در دست کسی باشه، ( مثلا وزارت اطلاعات ) به راحتی می تونه جریانات سیاسی و فرهنگی رو جهت دهی کنه! شما اینطوری فکر نمی کنید؟

8- به ندرت می شه دختر با حجاب در اورکات پیدا کرد! این نشون می ده که اکثریت جامعه مرفه و متوسط به بالای جامعه با حجاب مخالفن! یا اینکه تحت تاثیر جو موجود قرار گرفتن!

9- به نظر من اورکات فی نفسه بسیار بهتر از یاهو و مسنجره! در واقع می شه گفت که در اورکات تمام داشته های اعضا معلومه و می شه با نگاهی جزیی به پروفایل افراد در مورد اونها نظر داد!

10- گاهی وقتها خوندن پروفایلها خیلی جالبه! در علایق افراد هیچ تشابهی وجود نداره! شخصی که نوشته های صادق هدایت رو می خونه، از گابریل گارسیا مارکز هم خوشش می آد! کسی که نوشته از روابط رومانتیک فراریه، در لیست نویسندگان مورد علاقه اش می شه اسامیی مانند فهیمه رحیمی رو پیدا کرد و یا در لیست فیلمهای مورد علاقه اش می شه فیلمهایی رو مشاهد کرده که شارون استون یا مدونا بازیگران اصلی آنها هستند!

 

همزبانی نیست تا برگویمش
راز این اندوه وحشتبار خویش
بیگمان هرگز کسی چون من نکرد
خویشتن را مایه آزار خویش

پژواک

1- پریشب حدود ساعت 11/5 بود که داشتم می رفتم خونه! تو تاکسی با یکی از مسافرا سر سیگار بحثم شد. بحثم تموم نشده بود که یه نفر دیگه سیگار روشن کرد! به اون هم اعتراض کردم و خوشبختانه معذرت خواهی کرد. ولی اون یکی دیگه پر رو بازی درآورد که ماشین مال تو نیست و به تو ربطی نداره! خلاصه بهش توضیح دادم که اشتباه می کنه که یه دفعه عصبانی شد و گفت شما کی باشی که می گی سیگار نکش! گفتم عزیزم! من یه آدم عادی هستم. فقط سیگار اذیتم می کنه! گفت: به تخ...!!! تخ... هم نیستی! متقابلا جوابی بهش دادم که خون تو رگاش جمع شد! (برای اینکه نمی خوام جنبه بدآموزی داشته باشه، جوابم رو ننوشتم!) جواب انقدر براش سنگین اومد که بهم حمله کرد! خلاصه بزن بزن و ... و جمع شدن مردم و این وسط عینک من شکست. در واقع خرد و خمیر شد! به هر حال این دعوا، اقلا این فایده رو داره که دور و بریهام بدونن که چقدر از سیگار بدم می آد و رعایت کنن! پنجاه هزار تومن افتادیم تو خرج! وقتی رسیدم خونه، پدرم کلی ناراحت بود که چرا این اتفاق افتاده! البته منو مقصر می دونست! می گفت پسر جون از این کارا دست بردار! من هم گفتم که یا مردم رو آدم می کنم و یا از این مملکت مسخره می رم!

2- نکته جالب اینکه نیروی انتظامی احمق که اونجا بودن هیچ پخی نخوردن! کار به جایی کشید که طرف رو به زور می خواستم ببرم کلانتری که انقدر خر زور بود که منو کشید وسط خیابون! تو این گیر و دار یه لحظه غفلت کردم و از دستم فرار کرد! این هم که می گن ایرانیها فلان و بیسار همش حرف شکمه! هیچ کس نرفت به کلانتری خبر بده! همه می گفتن آقا بی خیال شو!!

3- به زنداداشم اخطار کرده بودم که در نوع برخورد با خانواده من رعایت بعضی چیزارو بکنه! گر چه می دونم اگر اشتباهی ازش سر می زنه عمدی نیست! دوبار اشتباه کرده بود که رفتم خونه داداشم و بعد از شام، هم به داداشم و هم به زنداداشم اخطار کردم که حواسشون رو جمع کنن! به زنداداشم هم اخطار جدی دادم که اگر یه بار دیگه تکرار بشه، به بهترین نحو ادبش می کنم!! امروز شنیدم که یه خطا ازش سر زده و در واقع چوب خطش تموم شده! خطاش هم این بوده که به عروس خاله ام گفته که من جواب مادرشوهرم رو می دم، چه برسه به خواهر شوهرام! چرا اجازه می دی خواهر شوهرت بهت اعتراض کنه! ظاهرا این حرف رو وقتی زده که دختر خاله ام به عروسشون اعتراض کرده بود و .... برای اینکه مطمئن بشم این حرف رو زده یا نه، مستقیم رفته از عروس خاله پرسیدم که چیزی که شنیدم درسته یا نه! اون هم تایید کرد و ....

من هیچ وقت دنبال این خاله زنک بازی مسخره زنها نیستم! ولی به هیچ عنوان ناراحتی خواهرهام و مادرم رو نمی تونم تحمل کنم! گفتن این حرف شاید هیچ اشتباهی تلقی نشه! خیلی ها شاید فکر کنن که این که چیزی نیست! ولی برای من کلی چیزه! من به هیچ عنوان از بی احترامی به خانواده و مخصوصا مادرم نمی تونم بگذرم! حتی اگر به خواهرم کوچکترین بی احترامی بشه، به هیچ عنوان نمی تونم تحمل کنم! تا روز سه شنبه صبر می کنم و بعد از اون داداشم و خانواده خانمش رو دعوت می کنم به شام و باهاشون به صورت جدی صحبت می کنم! احتمال بسیار زیادی هم وجود داره که یه چک آبدار بزنم زیر گوشش! گر چه اصلا دوست ندارم! ولی چندین بار با مهربونی و لطافت باهاش صحبت کردم و همه چیز رو توضیح دادم! ولی مثل اینکه نمی خواد بفهمه! انقدر بهش احترام قائل بودم که کامپیوترم رو بهش دادم. در هیچ شرایطی تحقیرش نکردم و حتی زمانی که برای مادر و خواهرم هدیه می گرفتم، هدیه بزرگتر و بهتری رو برای اون می خریدم تا بدونه که خیلی براش ارزش قائلم ولی در عوض انتظار دارم احترام مادرم رو داشته باشه! از هیچ چیزی به اندازه بی احترامی به خانواده ام بدم نمی آد! و به هیچ عنوان نمی تونم ازش بگذرم!

یه بار تو یه جمعی برادر خانم داداشم حرفی زد که نتونستم تحمل کنم! صداش کردم و تو جمع بهش گفتم که فقط به احترام داداشم نمی زنم زیر گوشش! و تذکر دادم که دیگه تکرار نکنه! یا اقلا وقتی من هستم پیش من حرف نزنه! به داداشم هم تذکر دادم که رفتار اطرافیانش رو کنترل کنه!

4- چقدر سخته که با مردمی زندگی کنی که کوچکترین آداب زندگی کردن رو هم نمی دونن! تو تهران به این بزرگی تا دلت بخواد آدم احمق و الاغ و نفهم و ... هست! نمی دونم چرا آدما فقط چیزی رو که خودشون می گن قبول دارن و ارزشی برای حرفهای دیگران قائل نیستن! به نظر من یه چیزهایی هستن که کاملا استاتیک و غیر قابل تغییرند و هر کسی سعی کنه اونا رو تغییر بده یا از کنارشون با بی توجهی بگذره، مستحق هر گونه تنبیهی هست! مثال هم که مشخصه! همین سیگار کشیدن تو جمع!

5- دختر و پسری رو در نظر بگیرید که تازه با هم عقد کردن! وای خدایا! چقدر حرصم می گیره لوس بازیهاشون رو می بینم! یکی نیست به این پسره بگه که آخه احمق جان! این مال توه! کسی نمی خواد بخوردش. دیگه وقتی می آیید تو یه جمع، از این لوس بازیها دست بردارید! مثل دو تا آدم متشخص عمل کنید! شاید چون خودم نامزد ندارم از این حرفها می زنم! ولی می دونم که حتی اگه نامزد داشته باشم، به هیچ عنوان بهش اجازه نمی دم لوس بازی کنه! اصلا روحیه ام طوریه که آدمهای متکی به نفس رو بیشتر دوست دارم و معمولا از آدمهای لوس و از دماغ فیل افتاده فراری هستم!

6- چرا هی می خوام همه رو درست کنم؟ چرا سعی نمی کنم کمی هم مثل مردم دور و برم باشم!؟

7- هنوز هم که هنوزه خوب یاد نگرفتم حقم رو بگیرم! حضرت علی می گه: حق گرفتنی است نه دادنی! با این که هزار بار سرم کلاه رفته ولی باز اعتماد می کنم! اون هم به کی!؟ به گرگهای این دور و زمونه!

8- آدمی که کمی، حتی کمتر از کمی وابسته باشه، منفوره! این رسم روزگاره! برای همین تصمیم گرفتم تو هیچ چیزی به هیچ کسی وابسته نشم! حتی تو زمینه علمی. به خودم اثبات کردم که می تونم از پس کارام بر بیام! و دیگه نذارم به خاطر وابسته بودن حرفی بهم زده بشه! قبلا فکر می کردم که با این که می تونم فلان کار رو خودم انجام بدم ولی اگه به فلانی بگم انجام بده بهتره! دلیلش هم این بود که بالاخره اقلا دلیلی برای ارتباط پیدا می شد و در کنارش کارهای دیگه هم می شد کرد! پدر این دور و زمونه بسوزه که دیگه کاری کرده که آدمها رو فقط به خاطر اینکه وجود دارن بپذیریم!!

9- خوبی که از حد بگذرد، ابله خیال بد کند!

10- سهم من از خوشیهای دنیا چقدره؟ من به اندازه ای سهم می برم که خودم بخوام! دارم به این مسئله اعتقاد کامل پیدا می کنم که دنیا پژواک اعمال ماست!

در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذرگهی پر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
دل خراب من دگر خرابتر نمی شود
که خنجر غمت از این خرابتر نمی زند
چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند!

سایه

زنگ

دوستان زنگ می زنن، تا گوشی رو بر می دارم و می گم سلام، قطع می کنن!!
این کار دو تا مزیت داره:
۱- پول تلفنشون زیاد نمی شه که باعث فقرشون بشه! به هر حال، باید ذره ذره جمع کرد تا به جایی رسید که اونا هستن!
۲- بدون هیچ خرجی از حالم باخبر می شن و نیازی نیست سی پی یوشون رو با افکار مربوط به من مشغول کنن!
از قدیم گفتن آدمهای پولدار کارشون رو بلدن! همینه دیگه!

ما هم زنده ایم، شکر!