تشکر

زندگی رو زیر یک سقف با تو اندازه می گیرم. - فرهاد

بگذار تا شیطنت عشق، چشمان تو را به عریانی خویش بگشاید. هر چند آنجا جز رنج و پریشانی نباشد، اما کوری را به خاطر آرامش تحمل مکن. - دکتر شریعتی

صداقت و راستگویی تو را در جامعه آسیب پذیر می کند ولی با این حال صادق و راستگو باش. - فائو

باد به جستجوی تو دفتر مرا ورق می زند، پاییز هیچ حرف تازه ای برای گفتن ندارد، با این همه، از منبر بلند باد، که بالا می رود، درخت ها چه زود به گریه می افتند.

 

جمله آخر نمی دونم از کیه! اینارو یکی از دوستام، روز 29 اردیبهشت امسال، روز میلاد حضرت رسول برام نوشت.

 

بچه تر که بودم!! دوستی داشتم به اسم "انیش" که پسر یک دکتر هندی بود. تو شهر کوچک ما هم از این دکترا پیدا می شد و چون بهداری دقیقا روبروی خونه ما بود، با خانواده دکتر آشنا بودیم. تقریبا تمام معلمهایی و دکترهایی که از شهر های دیگه می اومدن تا تو شهر ما تدریس یا طبابت کنن، تو خونه پدربزرگم می موندن و من هم از این فرصت استفاده می کردم. انیش یک سال از من بزرگتر بود و مسلط به زبان انگلیسی. وقتی باهاش صحبت می کردم، به سختی فارسی حرف می زد و به من می گفت که انگلیسی یاد بگیرم. از همون موقع شروع کردم به یاد گرفتن زبان و اولین لغتی که یاد گرفتم "Flower" بود. الان هم تنها لغتی که معنیش رو می دونم همینه! یه مدت بعد انیش رفت هند و سرعت آموزش زبان من بسیار کم شد. اون موقع 5 سالم بود. تو شهر ما هیچی نبود. اسمش شهر بود و خودش از روستا بدتر بود. نه کلاس زبانی، نه کتاب آموزشی و نه چیز دیگه ای. اگر هم بود من نمی تونستم برم، چون پولشو نداشتیم.

در تمام زندگیم خودم رو مدیون محبتها و کمکهای معنوی خانمی به اسم "مرضیه خانم" می دونم. این خانم به همراه شوهرش آقای فرشی  که در شهر ما تدریس می کرد، تو خونه پدربزرگم می موندن. نمی دونم چطور شد که مرضیه خانم شروع کرد به یاد دادن درسها به من. تقریبا 5 یا 6 سالم بود که تمام کتابهای کلاس دوم ابتدایی رو می خوندم و نمره هام حتی از داداشم هم که کلاس دوم بود بیشتر می شد. یادمه وقتی که مرضیه خانم می خواست ازم امتحان ریاضی سال دوم ابتدایی بگیره، کلی تخمه، میوه و شکلات به همراه مداد و پاک کن و ... رو به عنوان جایزه خریده بود و گفته بود که اگه تو امتحان 20 بشم، اونارو بهم می ده. امتحان که برگزار شد 17 شدم و تنها تخمه ها رو به عنوان جایزه گرفتم و قرار شد فردا دوباره امتحان بدم. در کل 3 بار امتحان دادم تا بالاخره 20 شدم و جایزه رو گرفتم. هنوز هم مزه اون جایزه زیر زبونمه. از اون موقع هر کلاسی که می رفتم شاگرد اول بودم و یکی دوتا هم مقام استانی کسب کردم ولی هیچکدام از جایزه هایی که گرفتم به اندازه اون جایزه خوشحالم نکرد. دو سال بعد به علت راهنماییهای همین مرضیه خانم، جهشی خوندم و از هم سن و سالای خودم جلو افتادم. از وقتی هم اومدیم تهران سعی کردم چیزهای جدید یاد بگیرم. همواره مدیون زحمات مرضیه خانم هستم و امیدوارم روزی ببینمشون و ازشون تشکر کنم.

حالا که بحث معلمها شد، یادی می کنم از معلمان عزیزی که در طی دوران آموزشی و تحصیلی همواره کمکم کردند و از همین جا از همشون با ذکر نام تشکر می کنم:

آقای ابراهیم اسدی - دبیر سال اول ابتدایی که مداح اهل بیت هم بودند.

آقای عزیزی - دبیر سال دوم ابتدایی

آقای فاضلی- دبیر سال چهارم

آقایان خسروی، حمیدی و شوری - دبیران سال پنجم. آقای شوری با اون کتکهای معروفش و علاقه زیادش به فوتبال همیشه در ذهنم هست. آقای خسروی هم تنها معلمی بود که جرات کرد به من در درس انشا 17 بده!!

اول و دوم راهنمایی - آقایان عرب عامری(دبیر علوم)، لارابی(دبیر اجتماعی)، میردامادی(دبیر تاریخ)، دلیر(ناظم)، قاسمی(دبیر عربی)، سلطانی(دبیر ادبیات)، کشاورز(دبیر معارف) و دیگرانی که اسمشون یادم نیست. آقای میردامادی همه کتابهای ایزاک آسیموف رو بهم داد تا بخونم و آقای سلطانی کارت عضویت کتابخانه زکریای رازی شهر ری را برام تهیه کرد و بهم اجازه داد که از کتابخانه شخصیشون هم استفاده کنم.

سوم راهنمایی - آقایان صابر(مدیر مدرسه)، ابراهیم خدادادی(دبیر دینی)، شاه محمدی(دبیر زبان)، ایروانی(دبیر ادبیات)، علیخانی(ناظم)، فراهانی(علوم)، دبیر تاریخ و مدنی که صدایی کاملا شبیه صدای رفسنجانی داشت که متاسفانه اسمشون یادم نیست و دیگرانی که اسمشون یادم نیست. آقای خداداد بهترین معلم دینی تمام دوران تحصیل من بودند. درس رو با مثالهای قابل لمس ارائه می دادند که واقعا جالب بود. آقای شاه محمدی هم در یاد دادن لغات خاص و افعال ترکیبی کمک بزرگی کردند و کتابی از ایشان به یادگار دارم. آقای علیخانی هم با اون چکی که زیر گوش ما زد هنوز تو خاطرم هست!! البته بعدا معذرت خواهی کرد!!!!

اول نظری، دبیرستان تیزخنگان- آقایان علینژاد(دبیر جبر)، احمدی(دبیر زبان)، شامانی(مشاور)، خلیلی(ریاضی جدید)، قدیریان(هندسه)، اصلانی(فیزیک)، ستاری(شیمی)، شیخ بهایی(بینش)، دبیر زیست که اسمشون یادم نیست، حکیمی(دبیر ادبیات)، سلیمانی(مدیر مدرسه)، گرامی(ناظم)، فیضی(دبیر ورزش) و دیگر عزیزان. آقای علینژاد سابقه تدریس در کازابلانکا داشت. خلیلی و قدیریان بسیار سخت گیر بودند و کسی تو این دو کلاس جرات حرف زدن نداشت. استاد شیمی بسیار عالی بود و هر موقع سئوال می پرسید و کسی جواب نمی داد بهش می گفت کدو. می گفت از پشت کوه اومدید و .... یادمه روز معلم براش یه کدو کادو کردیم و بردیم. خیلی باحال بود. سلیمانی عاشق فوتبال بود و همیشه با ما بازی می کرد. از اون راستی های باهوش بود و همیشه مراسم تجلیل از شهدا و ... را برگزار می کرد. وقتی فتحی شقاقی شهید شد، اون هم مارو شهید کرد از بس حرف زد در مورد فلسطین. تا ظهر زیر آفتاب داشتیم به حرفای اون گوش می دادیم!! یه جمله از آقای شامانی همیشه یادمه که می گفت: پیامبر اکرم فرموده اند:"عش ما شئت، فانک میت ..."

سال دوم، سوم و چهارم دبیرستان هم تقریبا معلمهامون همونا بودن! فقط بعضی از سالها یه تغییراتی داشتیم. سال سوم و چهارم دبیر   فیزیک ما آقای ذوالفقاری بود. دبیر زبان آقای صراحیان که به من می گفت تو می خوای از من ایراد بگیری. تنها دبیر زبانی که تونست به من نمره غیر از 20 بده! البته بعدها گفت که اشتباه کرده!! دبیر ریاضیمون هم عوض شد و آقای سلیمانی تدریس این درس رو در سال چهارم به عهده گرفت. یه معلم لاغر و نحیف که یه جمله معروف داره که می گم:"اسم که عوض می شه، ماهیت عوض نمی شه! کلت تکون نخوره!! اگه به شتر بگی میز، همون شتره، فقط اسمش عوض شده!" جملاتی از این قبیل زیاد داره که در فرصتهای بعدی می گم. آقای چزانی(دبیر ادبیات دوم و سوم ) و آقای جواهری( دبیر ادبیات چهارم)، آقای نوروزی(دبیر فیزیک چهارم)، آقای خیرا.. زاده(دبیر کامپیوتر و ریاضیات جدید سوم) که بسیار عالی کار کرد، آقای گرامی(دبیر تاریخ)، آقای فاطمی (دبیر هندسه سال چهارم)، آقای معصومی(دبیر مثلثات) و ...

بهترین استاد دوران دانشگاه من هم آقای مهندس اروجی بودند که معروف به فیلتر دانشگاه بودند. هر کی درس ایشون رو پاس می کرد، می تونست بگه که مهندس شده! از اساتید دیگه هم ممنونم و اگه بخوام نامی ازشون ببرم باید یه کتاب بنویسم.

به تبع "من علمنی حرفا، فقد صیرنی عبدا" لازم می دونم صمیمانه از تلاش محبت آمیز و مجدانه تک تک عزیزانی که در طی دوران تحصیل برام زحمت کشیدن تشکر کنم و براشون آرزوی سلامتی و موفقیت داشته باشم. همچنین بزرگترین داشته های خودم را از یاد نبرم و آنها(پدر و مادرم و خانواده ام!) که همواره با تمامی مشکلاتی که داشتند پشتیبان من بودند بزرگترین سرمایه من در زندگی هستند. پدر و مادری که به تحصیلات اهمیت بدن جاشون در عرش خداست. امیدوارم بتونم زحمات اون عزیزان رو هم جبران کنم.

 

یه جاهایی تو این متن بود که وقتی دوباره می خوندم احساس کردم غلو شده! اگر احساس می کنید که این مطالب نشان دهنده غرور یا اعتماد به نفس نویسنده است به دل نگیرید و بپذیرید که باید در مقابل زحماتی که برایم کشیده شده، اگر سرم را بلند نکنم و نگم که فلانم و بیسار، مطمئنا قدر زحمات معلمانم را ندانسته ام. برای یک دبیر و معلم مهمترین هدف و خواسته موفقیت شاگردانش است و مطالب را طوری نوشتم که اگر یکی از این معلمان عزیز مطالب منو خوند، از داشتن چنین شاگردی احساس غرور بکنه! ولی در کل باید بگم که ما هم مثل همه شما شلوغ و موذی و بازیگوش و ... بودیم و هنوز هم هستیم. اقتضای طبیعتمونه!

 

نیش عقرب نه از بهر کین است 

اقتضای طبیعتش این است

 

موفق باشید.

نظرات 3 + ارسال نظر
پیچک شنبه 7 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:18 ب.ظ http://peechak.blogsky.com

درود
چون دیرم شده وقت ندارم نوشته ت رو بخونم ولی برای اینکه ناراحت نشی جالب بود

نگاه شنبه 7 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 08:21 ب.ظ http://shouka.blogsky.com

یک تشکر حسابی از قشری که...
نه؟
عالیه!

حباب یکشنبه 8 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:47 ب.ظ http://leilymadani.blogsky.com

پس کوری و بینایی برای تو هم مساله بوده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد