.....
کوه و در و دشت از این جدایی
می نالد از غم،
این دل دمادم،
فردا کجایی
سفر بخیر،
سفر بخیر،
مسافر من
گریه نکن،
گریه نکن،
به خاطر من
باران می بارد امشب
دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته
ره می سپارد امشب
در نگاهت،
مانده چشمم
شاید از فکر سفر برگردی امشب
از تو دارم، یادگاری
سردی این بوسه را پیوسته بر لب
قطره قطره،
اشک چشمم،
می چکد با نم نم باران به دامن
بسته ای بار سفر را
با تو ای عاشقترین،
بد کرده ام من
رنگ چشمت،
رنگ دریا
سینه من،
دشت غمهاست
یادم آید،
زیر باران
با تو بودم،
با تو تنها
زیر باران با تو بودم ...
چه باید گفت با تو
تو ی بی اسم که خود را من می خطابی
وشعر دیگران را می نویسی
چه میخواهی ؟
چه باید گفت با تو