دیگر هر شب که چشم پنجره بسته می شود، همنشین صحرا نخواهم شد. می دانم روزگار آینه را محتاج خاکستر می کند. در ته خیالم باران چه غریبانه می بارد.
خلوتی می خواهم که ناله روحم را در آن چال کنم. اگر اینجا بودی می دیدی که تا نیمه های پنجره بوی باران می آید!!!
این مطلب رو قبلا هم نوشته بودم!
...