1-      هفته پیش فرصت شد بریم کبابی بناب تو سعادت آباد. با حامد رفتیم و دوری زدیم و کبابی خوردیم. جای همتون خالی بود. به قول عموم، چسبید!

2-      پنج شنبه می خواستم با JOY صحبت کنم. برا همین ساعت 8 که همه رفتن عروسی، من گرفتم خوابیدم و ساعت 5/12 بیدار شدم و تا اذان صبح اینترنت بازی کردم. JOY چند تا خبر خوب داشت برام و بعد از مدتها تونستم براش بخندم! همیشه می گه صورتت رو دوست دارم به شرطی که خندون باشه!! می گه:"GIVE ME A BIG SMILE, PLZ"

3-      بازی پرسپولیس و استقلال هم به سلامتی تموم شد. انصافا استقلال بهتر بازی کرد و حقش بود که ببره! دفاعهای استقلال واقعا عالی کار کردن. البته داوری زیاد خوب نبود. اقلا یه پنالتی به سود پرسپولیس گرفته نشد! از باخت پاس خیلی ناراحت شدم ولی از اینکه خداداد گل زد خوشحالم. امیدوارم خداداد به پرسپولیس هم گل بزنه!

4-      دیشب شب پایانی مراسم عروسی پسرخاله مهدی بود! همه رفتن و من هم که می خواستم بمونم خونه! عباس، از دوستای دوره دبیرستان که الان فوق لیسانس الکترونیک در علم و صنعت می خونه زنگ زد که بریم بیرون! قرار گذاشتیم تو میدون شهرری و رفتیم حرم. کلی خاطرات قدیمی رو زنده کردیم. در مورد معلمهای دوره دبیرستان هم حرف زدیم. عباس تعریف می کرد که رفته بود عروسی یکی از دوستاش و عروسی مختلط بوده و این بنده خدا رو مجبور کردن که برقصه! عباس رو تصور کردم در حال رقص! خیلی بامزه می شه!

5-      به علی دکانچی زنگ زدم. می گفت قبل از ازدواجش قصد داشته بره کانادا و اطلاعاتی در این زمینه داشت که به دردم خوردن! بعدش گفت معیارات رو بگو تا برات یه دختر خوب پیدا کنم! بهش گفتم: گشتیم، نبود، نگرد، نیست! خلاصه گفت حالا شما معیارات رو بگو ببینم چی کار می شه کرد! براش گفتم! گفت: لازمه که حتما باهام صحبت کنه و مخم رو بزنه! گفتم که نیازی به مخ زنی نیست! هر کاری کنی من همین چیزایی رو که گفتم می خوام! قراره امشب بهم زنگ بزنه!

6-      JOY رفت اوکلاهاما! یه مسافرت دو هفته ای. رفته پیش داداشش DORWIN. بهش گفتم که اگه اونجا می تونه باهام چت کنه، ایراد نداره بره! ولی اگه امکانش نیست، نباید بره! قول داد که حتما می تونه باهام صحبت کنه!

7-      هنوز حقوق نگرفته ام. این شرکت انتظار داره بدون هیچ درخواستی بشینیم براش کار کنیم. بهشون می گم چرا حقوق نمی دید! می گن پول پروژه رو نگرفتیم هنوز! به ما چه آخه! ما پولمون رو می خوایم! نکته در اینجاست که یه مقدار باهام رودروایسی دارن و می تونم بهشون فشار وارد کنم.

8-      رمان راز فال ورق نوشته "یوستین گوردر" رو بالاخره تموم کردم! چه رمان سخت و عجیبی بود. دو سه تا از جمله هاش رو برای عباس خوندم! کلی حال کرد. این رمان دیدی بهم داد که خیلی چیزا رو راحت می تونم زیر سئوال ببرم. کتاب بعدی که خواهم خوند "INTIMATE CONNECTION" اثر دیوید برنز خواهد بود. قراره آخر هفته به دستم برسه!

9-      سید خدمتش تموم شد! یعنی رفته پایان دوره. الان دیگه ارشد همه شدم! صبح که می آم، با یه غرور خاصی می گم که: سه ماه دیگه نبود؟! بعد از ماه شوال می رم پایان دوره.

10-   دیشب بابام بهم یه پیشنهادی داد. گفت که جدیدا با یه حاجی بازاری آشنا شده و باهاش در مورد من حرف زده! اون حاجی بازاری هم که دستی تو کار داره، گفته که اگه پسرت آدم قابل اعتمادی باشه می تونه بیاد پیش من کار کنه! ظاهرا گفته که با حقوقهای دولتی و این جور چیزا نمی شه به جایی رسید. بابام می گفت که قبول کرده که بعد از خدمتت بری پیشش و بری تو کار تجارت! صادقانه بهش گفتم که بدم نمی آد. ولی حتما باید خارج از ایران کار کنم. دوست دارم پولدار بشم ولی نه به قیمت از دست دادن آینده! مامانم می گفت اگه اینکارو بکنی می تونی با دختر یکی از این حاجی بازاری ها هم ازدواج کنی و .... گفتم که دختر حاجی بازاری به شرطی برای ازدواج مناسبه که معیارهای خواسته شده رو داشته باشه! و اینجا بود که مادرم یکی از اون ضرب المثلهای ترکی مشتی رو بهم گفت. تموم حرفش رو تو این ضرب المثل گفت! ضرب المثلهایی از مادرش به ارث برده که هر کدومشون به اندازه یک کتاب مفهوم دارن!

 

به راه پر ستاره می کشانی ام

فراتر از ستاره می نشانی ام

 

فروغ

 

موفق باشید.

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر

موفق باشيد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد