۱۳ آبان

از کار کردن خودم راضی نیستم. نمی دونم چرا طوری کار می کنم که رضایت خاطر ندارم. به ندرت چیز جدیدی یاد می گیرم و به ندرت شبها موقع خواب از کاری که در طول روز کرده ام راضی هستم!

یادم می آد بیش از سه سال پیش که شروع به کار کردم، یه آدم انرژیک و پرکار بودم! شروع کارم در شرکت صنام بود. دو هفته نگذشته بود که گفتن اخراجی! بهونه شون هم این بود که سربازی نرفتی! البته می دونستم که دلیل اصلی این بود که جای عده ای رو تنگ می کردم! رفتم تصفیه حساب کردم و داشتم خداحافظی می کردم که مدیر یکی از قسمتها که هم فامیلی خودم هم بود، تماس گرفت و ازم خواست که پیش اونا کار کنم. چون چیزی برای از دست دادن نداشتم، گفتم که شرایطی دارم که اگر برآورده بشه کار می کنم و گرنه نمی تونم کار کنم. شرایط از این قرار بود:

-          از یک نفر و تنها یک نفر دستور می گیرم! البته دستور نه، درخواست!!

-          کارم باید مشخص باشد و هر روز یک کار جدید و غیر مرتبط خواسته نشود.

-          اتاق، اینترنت، خط تلفن، کامپیوتر و ...

-          دریافت حقوق سر ماه

-          حقوق ساعتی می گیرم. یایه حقوق هم حداقل ... باشد.

-          و ....

 

با کمال تعجب دیدم که قبول کرد. یک هفته بعد همه خواسته هام برآورده شدن و شروع کردم به کار. انقدر با جدیت کار می کردم که شبها وقتی می رسیدم خونه، حال نداشتم شام بخورم. گاهی وقتها هم می موندم تا 9 شب و مدیرمون برام آژانس می گرفت، خودش هم باهام می اومد!! چند تا کار خیلی خوب انجام دادم که از جمله اونا می تونم اشاره کنم به برگزاری چند سمینار، پیاده سازی چند برنامه برای بخش تولید، ترجمه بعضی از دفترچه های راهنمای دستگاهها، برگزاری کلاسهای آموزشی و تهیه جزوات آموزشی و .... یادمه هر شب مهندس می اومد بهم می گفت بابا تو که هیچی بلد نیستی! یه جوری کار کن اقلا حقوقی که می گیری حلال باشه! یه سری برای اینکه کم نیارم در عرض یه هفته سه هزار صفحه کتاب خوندم تا یه کاری رو انجام بدم! با مهندس شوخی می کردیم، بهش زبان یاد می دادم، می رفتیم بیرون ناهار می خوردیم، هر روز جک می گفتیم. از دختر 5 ساله اش خواستگاری کردم و .... می گفت اگه لهجه ات رو عمل کنی دخترم رو می دم بهت!!

همیشه بهم می گفت خوب کار نمی کنی ولی موقع حقوق دادن یا مزایا، از همه بیشتر بهم می داد. همیشه ازم حمایت می کرد. یه بار هم مدیرش منو صدا کرد. فکر می کردم که می خواد توبیخ کنه ولی بهم گفت که مهندس فلانی خیلی از کارت تعریف می کنه! برای همین حقوقت رو اضافه می کنم و اتاق بغل دفتر خودم رو آماده می کنم که از این به بعد اونجا کار کنی! دیگه با رییس رفیق شدم و فتح بابی شد برای بسیاری از کارهای دیگه!

ولی امان از سربازی! وقتی مجبور شدم صنام رو ترک کنم و برم سربازی، دیگه حس و حال خودم رو از دست دادم! خیلی وقته که از کارم رضایت ندارم! چیزی یاد نمی گیرم. امروزم با فردام زیاد فرق نداره! خیلی دلم می خواد برگردم به دوران پرکاری. یه انگیزه می خوام! می خوام این هفته برم با مهندس صحبت کنم. مهندس بهم می گفت که اگه بخوای سربازیت رو می تونی اینجا بمونی! به خاطر بعضی مسائل قبول نکردم. اگر چه مهندس خیلی اصرار کرد. الان هم پشیمون نیستم. چیزی نمونده تموم شه! فقط سه ماه دیگه!

شما فکر می کنید چه چیزی می تونه به آدم انگیزه بده!؟ چی باعث می شه که آدم تسلیم نشه!؟ به شخصه تاثیر پذیری شدیدی از محیط اطراف دارم! همیشه می گم که اگر در یک گروه منظم و پرکار عضو باشم، حتما جزو پرکارترین و منظم ترین ها خواهم بود و اگر در یک گروه تنبل و بی نظم کار کنم، حتما جزو تنبل ترین ها و بی نظم ترین ها خواهم بود!

 

باد به جستجوی تو، دفتر من را ورق می زند

پاییز، هیچ حرف تازه ای برای گفتن ندارد

با این همه

از منبر بلند باد

که بالا می رود

درختها چه زود به گریه می افتند

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد