ماندن


گفت: سلام!

گفتم: سلام!

معصومانه گفت: می مانی؟

گفتم: تو چطور؟

محکم گفت: همیشه می مانم!

گفتم: می مانم.

روزها گذشت. روزی عزم رفتن کرد. گفتم: تو که گفته بودی می مانی؟!

گفت: نمی توانم! قول ماندن به دیگری داده ام، باید بروم!

 

فریناز مقیمی

 

نظرات 1 + ارسال نظر
مینا دوشنبه 24 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 04:34 ب.ظ http://mina123.blogsky.com

بی معرفت...همون بهتر که رفت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد