بالاخره پیدات کردم. دنبالت نگشتم، خودت با پای خودت اومدی! ولی می دونی چیکار می خوام بکنم؟ همون بلایی رو که تو سرم ( سر من که نه! سر اون بدبخت بیچاره ساده زودباور مظلوم دلداده!!!) آوردی، سرت می آرم!!‌
دلسوزیها همه بی فایده بودن! تو لیاقتش رو نداشتی. راستی می دونی از کجا فهمیدم که اومدی؟ شاید باورت نشه ولی از دویست و پنج!!!!
 
اینو از زبان یه بنده خدا نوشتم اینجا! از من هم کمک خواسته. فکر می کنم کمکش می کنم. جای اون بودم واقعا احساس بسیار بدتری داشتم! ولی دلم می سوزه واسه اونکه اومده! ولی نمی دونه که اومده! ایندفعه خیلی مطمئن تر و بی باک تر اومده. ولی شرایط فرق کرده! خیلی هم فرق کرده!

نظرات 2 + ارسال نظر
سپیده چهارشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 03:29 ب.ظ http://sepide.blogsky.com

یا خدا........برس به داده بنده هات ....... مواظب خودت باشی حالا

مسافر هتل کالیفرنیا چهارشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 03:33 ب.ظ http://sokote-marg.blogsky.com

سلام
خوب می نویسی
امیدوارم موفق باشی
اگه با تبادل لینک موافقی منو خبرم کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد