تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاریاست چگونه عکس تو در برق شیشه هاپیداست چگونه جای تو در جان زندگی سبز است هنوز پنجره باز است تو از بلندی ایوان به باغ می نگری درخت ها و چمنها و شمعدانی ها! به آن ترنم شیرین، به آن تبسم مهر به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند. تمام گنجشککان که در نبود تو مرا به باد ملامت گرفته اند تو را به نام می خوانند هنوز نقش تو را از فراز گنبد کاج کنار باغچه زیر درخت ها لب حوض درون آینه پاک آب می نگرند! تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است طنین شعر نگاه تو در ترانه من تو نیستی که ببینی چگونه می گردد نسیم روح تو در باغ بی جوانه من چه نیمه شبها کز پاره های ابر سپید به روی لوح سپهر ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام! چه نیمه شبها وقتی که ابر بازیگر هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر به چشم بر هم زدنی میان آن همه تصویر تو را شناخته ام به خواب می ماند تنها به خواب می ماند چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگینند تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار به مهربانی یک دوست از تو می گویم تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار جواب می شنوم تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو به روی هر چه در این خانه است غبار سربی اندوه بال گسترده است تو نیستی که ببینی دل رمیده من به جز یاد تو همه چیز را رها کرده است غروب های غریب در این رواق نیاز پرنده ساکت و غمگین ستاره بیمار است دو چشم خسته من در این امید عبث دو چشم سوخته جان همیشه بیدار است تو نیستی که ببینی
جزیره
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1383 ساعت 04:44 ب.ظ
سلام....خوبه.....میتونه اما بهتر باشه