اومدم بگم که...

کامپیوتر جدید خریدم. شرایط شدیدا بدی رو پشت سر گذاشتم و در حال حاضر پس لرزه های اون شرایط هنوز بدنم رو می لرزونه! هیچ دوستی کمکم نکرد و حتی برادرم هم پا پس گذاشت. به هر حال، طبق اعتقاد همیشگیم که معتقدم به هر چیزی بخوام می رسم، در این مرحله هم موفق بودم. موفقیت بعدی من شناختن اطرافیانم بود. صبح از ساعت هفت و نیم تا ساعت ده شب سر کار می رم. درسته که خیلی خسته می شم و حتی تو خواب کامپیوتر می بینم ولی خوشحالم که محتاج کسی نیستم و البته انقدر توانایی دارم که عده ای بخوان خودشون رو به من بچسبونن! وقت هیچ کار غیر مرتبط رو ندارم و حتی نمی تونم با جوی چت کنم. فکر می کنم یه هفته می شه که حتی وقت نشده سلامی بهش بکنم. نکته بعدی اینکه باز هم یک ازدواج احمقانه دیگر تو فامیل ما انجام گرفت. دختر 9 ساله، پسر 25 ساله و همچنان همان افتخارات دوران جاهلیت رو تکرار می کنن! جالبتر اینکه این آقا پسر ید طولایی در انحرافات مختلف داره! خدا به خیر کنه! من که دیگه از همشون نا امید شدم. دیگه بهشون به چشم فامیل نگاه نمی کنم. آخه نوه عموی مادر که فامیل نمی شه! آخر مرداد ماه هم یه مانع بزرگ جلوی راهمه! ترسی نیست، چون به قول شاعر تگرگی نیست. من مغرورم و هیچ وقت کم نمی آرم. البته خودم می کم اعتماد به نفسم بالاست ولی اطرافیان می کن مغروری! من هم به نظرات دیگران احترام می ذارم!
نظرات 2 + ارسال نظر
سالار یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:51 ب.ظ http://dake.blogsky.com

سلام اگه حاضر به تبادل لینک هستید به وبلاگ بیایید و نظر بدید مرسی

نوشین۱۷ یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:19 ب.ظ http://Nooshin17.persianblog.com

سلام واقعا متاسف شدم به خاطر اون ازدواج آخه چرا اینا نمیرن سراغ همسن خودشون :((

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد