قبل از اینکه برم!

تو کامنتهایی که برام نوشته بودن دو تا شون خیلی جالب بودن! یکیشون گفته بود که چقدر جوشی و عصبی هستی! به عنوان خواهر بزرگتر بهم توصیه کرده بود که فکر نکنم که خیلی حق به جانبم! اسمش رو هم ننوشته بود! اون یکی گفته بود که تو که اینقدر کار درستی، چرا تا حالا ندزدیدنت!؟ برای دومی جوابی ندارم، چه اینکه سکوت بزرگترین جوابه! در مورد خواهر بزرگترم که نصیحت کرده بود، باید بگم که از نصیحتشون خیلی ممنونم ولی ایشون کاملا در مورد من اشتباه کردن! شاید اشکال من این باشه که موقع بیان عصبانیتهام خیلی بی منطق به نظر می رسم ولی کلا آدم بسیار منطقی و آرامی هستم! مثل هر آدم دیگه ای عصبانی هم می شم! ولی می دونم چه جوری خودمو کنترل کنم که حریمها حفظ بشه!

 

امروز بعد از مدتهای مدید الناز رو دیدم! چهره اش نشون می داد که خوشحاله و از این جهت خوشحالم. بهم گفت که لوس تر، زود رنج تر و ننر تر شدی! البته یه چیز دیگه تر هم شدی! می گفت داری مثل خانم هویشام می شی! پرسیدم چرا؟ گفت برو فکر کن می فهمی! از نظر من، الناز خوشگلتر، عاقلتر، منطقی تر و بزرگتر و چاقتر شده بود! اینارو بهش گفتم! همیشه براش بهترین آرزوها رو داشتم و الان بیشتر! امیدوارم به چیزایی که حقشه برسه! تا به امروز دختری باهوشتر از الناز ندیده ام. اعتماد به نفسش خوب نبود که داره خوب می شه! البته من که می دونم چه خبره! ( چشمک!)

 

امروز با سارا هم چت کردم! تازه از فرانسه برگشته. سارا یه امامزاده بهم معرفی کرد و گفت که حاجتها رو برآورده می کنه! ازم خواست خواسته هامو بهش بگم و اون از طرف من بره و برام دعا کنه و خواسته هام رو بخواد! سه تا چیز ازش خواستم! اولیش یه همسر مناسب و خوب بود! سومیش هم فراهم شدن امکان تحصیل و کار با شرایط دلخواهم در آمریکا و رسیدن به آرزوی دیرینم که کار و تحصیل در سطح عالی در آمریکاست بود! دومیش هم بین من و خدای خودم! نذر کردم تا چه پیش آید! سارا می گه که نذر کن سوره قیامت رو بخونی! این سوره رو حفظم! شبها تو خوابگاه همش سوره واقعه می خوندیم! یادش بخیر!

 

ناراحتم از اینکه یکی از دوستام از دستم ناراحته! متاسفانه هر چی پرسیدم نگفت که قضیه از چه قراره! امیدوارم که یه طرفه به قاضی نرفته باشه! هر چر فکر می کنم نمی دونم چی کار کردم که باعث ناراحتیش شدم! به تک تک رفتار و گفتارم تو چند ماه گذشته فکر کردم ولی چیزی پیدا نکردم! اگر به خاطر بعضی از اعتقاداتم از دستم ناراحت باشه، حق رو بهش نمی دم! چون به هر حال من اجازه دارم اعتقادات خودمو داشته باشم! هر چی باشه، به هیچ عنوان دوست ندارم دوستی دیرینه ما که همیشه زبانزد بوده با یه اشتباه کمرنگ بشه! من به دوستانم نیاز دارم ولی به این دوستم بیشتر از برادرم نیاز دارم و امیدوارم هر چی دلخوری ازم داره به زودی برطرف بشه! اگر اشتباهی هم کرده باشم به راحتی معذرت خواهی می کنم و حرفشو گوش می دم! ولی دوست دارم بدونم اشتباهم چیه! حرفاش رو خیلی قبول دارم و حتما گوش می دم.

 

شنیدن یه صدای آشنا چقدر می تونه آدم رو خوشحال کنه! تا به حال به این اندازه به قدرت صدا ایمان نداشتم! ولی یه صدایی هست که وقتی می شنوم از ته ته دلم شاد می شم! این صدا، صداییه که دو سال شاید هم بیشتر دنبالش گشتم ولی نه تو دنیای بیرونی! تو درون خودم گشتم و پیداش کردم! ای صدا! خواهش می کنم بمون! من به همین دلخوشم! خودش می گه که وجود بعضی صداها، تحمل بعضی صداها رو سخت تر می کنه! عجیبه که خودش حرفهایی رو می زنه که همیشه فکر می کردم! این صدا گاهی می آد سراغم. وقتی بیاد، غلغله بر پا می شه! همین! سوگند به قرآن!

نظرات 3 + ارسال نظر
امیر دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 02:06 ق.ظ http://RainyMan.iryahoo.com

سلام.اولین بار بود که به وبلاگت سر زدم.لحن نوشته هات خیلی خودمونی هست .خوشم اومد. در ضمن منم با اون مطلبی که در مورد اورکات نوشته بودی موافقم.اونها تو چه حال و هوایی هستن و ما ......بگذریم .موفق باشی.به ما هم سر بزن خوشحال میشیم.

[ بدون نام ] دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 02:07 ق.ظ http://banderblog.persianblog.com

Salam. webloge goroohiye bachehaye bandar shoroo be kar kard.
سلام. وبلاگ گروهی وبلاگ نویسان بندرعباس شروع به کار کرد.

ریتا جمعه 3 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 05:46 ب.ظ

برو که بر...


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد