آیدا

دیروز  تو شرکت با علی صحبت مفصلی کردیم. می گفت که خیلی شل شدی و دیگه اون آدم قبلی نیستی! گفتم شدم همون آدمی که شرکت دوست داره!‌ نمی خوام کاسه داغتر از آش بشم! سر این موضوع خیلی حرف زدیم و نظریاتم رو در مورد بخشهای مختلف شرکت گفتم. علی مدیریت بازرگانی شرکت رو به عهده داره و قراره از سال آینده تو فروش به ما کمک بکنه. خیلی حرفا زده شد و برای ایراداتی که گرفتم، ‌جوابهایی داد که نتونست ازشون دفاع کنه. متوجه شدم که مدیر عامل ازش خواسته بود باهام حرف بزنه!‌ رو حرفهای قبلیم پافشاری کردم و باز هم حرفها بی نتیجه ماند.

جمعه روز پرکاری برام بود. خواهرهام گیر داده بودن که بیا خونه رو رنگ بزن!‌ رفتم رنگ خریدم و شروع کردم سقف رو رنگ زدم! جالب اینکه وقتی رفتم رو تخته وایسادم،‌ سرم می خورد به سقف!‌ پدرم هم اعصابش خورد بود. بهش گفتم اون رنگو بیار،‌ سرمو بکنم تو رنگ و بکشم به سقف! سر این ماجرا کلی لوس بازی در آوردم و خندیدیم. دیشبش هم داداش و زنداداشم اومده بودن فرشاشون رو تو حیاط ما بشورن. به خواهرها هم گفته بودم که هیچ کمکی بهشون نکنن! البته بعد که دیدم زنداداشم داره زور می زنه،‌ به خواهرم گفتم بره کمک کنه ولی خودم هیچ کمکی نکردم. صبح که فرشا رو بردیم بالا پشت بام پهن کنیم،‌ به داداشم کمک کردم ولی ته دلم راضی نبودم. وقتی خواستم خونه رو رنگ کنم،‌ داداشم اومد و گفت که تو نمی خواد رنگ بزنی!‌ بیا پایین خودم رنگ می زنم!‌ راستش اولش شوکه شدم ولی بعدش دیدم لباسشو عوض کرد و اومد بالا. بهم گفت تو مال این کارا نیستی!‌ برو پایین که فردا دستت درد نگیره!‌ تا ساعت ۴ داشت رنگ می زد و من هم هر کاری از دستم بر می اومد انجام دادم. راستش اونجا تصمیم گرفتم که پولی رو که برای پول پیش خونه لازم داره بهش بدم!‌ خودش هیچوقت ازم نخواسته ولی با این کارش مجبورم کرد که اینکارو بکنم. قرار بود طلاهای زنداداشم رو بفروشه. به خواهرم گفتم که بهش بگه که طلاها رو نفروشه! با اینکه قصد داشتم تا معذرت خواهی نکنه، نبخشمش ولی فکر می کنم اگه اینطوری ادامه بده می بخشمش!‌ راستش خیلی دوست دارم خانواده صمیمی و مهربون باشن با هم.

پدرم می گه که تو اگه درس نمی خوندی هیچی نمی شدی! به دادشم گفتم که بیاد بقیه خونه رو هم رنگ بزنه،‌ عوضش ما می ریم خونه جدیدی که اجاره کرده رو تمیز می کنیم و هر هزینه ای برای حمل و نقل اثاثش لازم باشه خودم پرداخت می کنم!‌ وضع مالی من الان بهتر از دادشمه و دوست ندارم فکر کنه که به فکرش نیستم ولی ازش انتظار دارم پسر خانواده،‌ برادر بزرگ ما و شوهر مناسب برای زنش باشه،‌ اما زن ذلیل نباشه! بعدش همه جوره مخلصش هم هستم.

آیدا خانم، همون که می گفت وبلاگم رو می خونه،‌ باهام چت کرد و ازش خواستم که تلفنی صحبت کنیم. بهم زنگ زد و صحبت کردیم و قرار گذاشتیم که هر موقع خودش راحت باشه باهام تماس بگیره. می خواهیم بررسی کنیم که آیا می تونیم با هم دوست بشیم یا نه! بهم گفت که فعلا ترجیح می ده تا ۴ ماه آینده همدیگه رو نبینیم ولی می تونه تماس تلفنی داشته باشه. قبول کردم.

یه دوست چتی دارم که دانشجوی پزشکیه. فکر می کنم آخرین باری که با هم چت می کردیم بر میگرده به ۴ سال پیش. چند روز پیش بهم پیغام داد و گفت که دراه درسش تموم می شه. می گفت می بینی زمان چه زود می گذره! راست می گه ها!

مادر بزرگ خوشگلم اومده پیش ما. شب کلی باهاش شوخی کردم و موقع خواب بهش گفتم بیاد پیشم بخوابه!‌ انقدر نازه که آدم دلش می خواد بخورتش! وقتی دندوناشو در می آره،‌ موقعی که بخواد ببوسه،‌ مثل تلمبه صورت آدمو می کشه تو!

هفته پیش هدیه تولدم رو که Joy‌ از آمریکا فرستاده بود،‌ دریافت کردم. شروع کردم به خوندن کتاب. خیلی کتاب جالبیه!‌ Joy‌ می گه که بسته دیگه ای تو راهه که طوری برنامه ریزی کرده که دقیقا روز ۲۱ مارس برسه به دستم.

 

نظرات 2 + ارسال نظر
مهتاب دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:53 ب.ظ http://paradise.blogsky.com

اینکه تو تصمیم میگیری که خواهرت به برادرت که البته برادر اون هم هست و یا خانمش کمک بکنه یا نکنه به نظر من اصلاْ کار خوبی نیست! ممکنه اونا کار اشتباهی کرده باشن و مقصر باشن ولی این فکر رو بکن که اگه یه روزی جای تو با برادرت عوض بشه و اون به خواهرات بگه که برای تو کاری انجام بدن یا ندن،‌چه حالی میشی! و بعد اینکه این تصمیم رو محول کن به خود خواهرات....
زن ذلیل بودن؟!!!!!!!!! مطمئنناْ ازدواج کنی دید و نظرت راجع به این مسئله عوض میشه... اگه اون خانم، خواهرت بود نه خانم برادرت حتماْ دوست داشتی شوهرش مطیع و گوش به فرمانش باشه و هرکاری براش بکنه ولو تو روی خانواده‌اش وایسته، ولی حالا از این کار خوشت نمیاد چون اون خانواده، خانواده خودت هستش...
در مورد کادو هم خوش به حالت که همچین دوست خوبی داری که این همه به یادته...

سلام. مهتاب جان! خواهرام خودشون تصمیم می گیرن، من فقط نظرم رو می گم. در مورد زن ذلیل بودن هم بگم که خواهر من هم ازدواج کنه،‌ اگه حتی شوهرش زن ذلیل باشه،‌ خودم نمی ذارم که خواهرم سوء استفاده کنه!‌ خودم رو جای همه می ذارم و این حرف رو می زنم. مرد نباید به زنش بیش از حد بال و پر بده! حالا اون زن می خواد زنداداشم باشه یا خواهرم! زن و مرد هر دو باید جایگاهشون رو بدونن و بیشتر از اون پاشونو دراز نکنن! این کار هم روشی داره که افراد سست نمی تونن اینکار رو بکنن!‌ کسانی که به یه غمزه زن دل می بازن،‌ هیچوقت نمی تونن زن رو کنترل کنن!‌

مهتاب سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:31 ب.ظ http://paradise.blogsky.com

زن احتیاج به کنترل شدن نداره آقای سینا خان!!!
متاسفم برات اگه واقعاْ فکر میکنی مرد باید زنشو کنترل کنه یا نباید بهش بال و پر بده ... این تفکرات رو فکر کنم مردای ۵۰ سال پیش داشتند و احساس میکردند که برده و کلفت گرفتند به جای همسر!!!!!!!!!!!!!

خوب! برداشت شما از حرفهای من اشتباهه!‌ اگه زنی بخواد وارد یه زندگی بشه و هر کاری دلش خواست بکنه،‌ شما باهاش موافقی؟ من نمی گم فقط زن احتیاج به کنترل شدن داره! مرد هم همینطوره. ولی وقتی زن وارد زندگی می شه،‌ عرف جامعه ما رفتاری رو براش ترسیم کرده که باید از اون تبعیت کنه!‌ هر چقدر هم خودمون رو روشنفکر نشون بدیم،‌ به عرف جامعه پایبندیم. شرط پوشیدن تو خیابون هیچ ایرادی نداره ولی عرف جامعه ما اینو نمی پذیره و هیچ کدام ما این کار رو انجام نمی دیم! زن ذلیلی یعنی اینکه به خاطر رسیدن به یه لذت، چشم رو بر روی اشکالات زن ببندیم! زندگی باید بر اساس اصول پیش بره و نه بر اساس امتیازات!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد