روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد.پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد . مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت و او را سرزنش کرد.پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند. پسرک گفت:"اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم. برای اینکه شما را متوقف کتم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم ". مرد بسیار متاثر شد و از پسر عذر خواهی کرد. برادر پسرک را بلند کرد و روی صندلی نشاند و سوار اتومبیل گرانقیمتش شد و به راهش ادامه داد.

در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند

خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند. اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند. این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه !

عشقی که بااشکهایت به دست می آید، تنها تصوری است نیمه تمام از واقعیتی که می خواهی.

تنهایی خود را دوست داشته باشیم!

اگر احساس می کنید که تنها هستید، اگر فکر می کنید که زندگی بدون فرد خاصی معنایی برایتان ندارد، اگر عاشق فرد خاصی هستید و عشقتان شما را ترک کرده و یا اعتنایی به عشق شما نمی کند، اگر عشقتان عاشق فرد دیگری است، اگر کسی را که دوست می دارید در آغوش دیگران می بینید و اگر به هر طریقی احساس می کنید که زمانه با شما معامله خوبی نکرده و یا شما را تنها گذاشته است، اینجا را بخوانید.

احتمالا در شرایطی هستید که احساس تنهایی رنجتان می دهد. به یاد روزهای خوشی هستید که قبلا داشتید و پیش خود همه را نفرین می کنید! ولی راههایی هست که شادتر زندگی کرد و غم تنهایی را از بین برد! راههایی که در اینجا برای غلبه بر تنهایی عنوان می کنم، راههای آزمایش شده و مفیدی هستند که توسط دیوید برنز ارائه شده اند.

1-      سعی کنید مدتی به پیدا کردن دوست جدید (Dating) فکر نکنید و حتی اگر جراتش را داشته باشید، برقراری رابطه با همه را برای مدتی کنار بگذارید.

2-      خود را به صورت خلاقانه ای وارد زندگی کنید. منتظر نمانید تا کسی بیاید و شما را به زندگی امیدوار کند. محیط زندگی مناسبی را برای خود فراهم کنید.

3-      طوری با خودتان رفتار کنید که انگار در شرایطی هستید که قبلا بودید. خوش تیپ و منظم باشید. گاهی وقتها یک میز مرتب بچینید و بهترین لباس خود را پوشیده و ادکلن بزنید و پشت میز بنشینید. مطمئنا اگر عشقتان در این شرایط پیش شما بود، تلاش می کردید طوری رفتار کنید که باکلاستر دیده شوید. پس فرض کنید هر آن احتمال دارد عشقتان وارد شود. آراسته و مرتب باشید و با خودتان مهربانتر برخورد کنید.

4-      به کارهایی که قبلا می کردید فکر کنید و آنها را انجام دهید. حتی اگر کاملا مطمئن هستید که چون تنها هستید، دل و دماغ این کارها را ندارید و از آن لذت نمی برید. مثلا اگر قبلا به خواندن کتابهای فنی می پرداختید، آن را ادامه دهید و سعی کنید در گروههایی عضو شوید که به آنها علاقه دارید، مثلا عضویت در گروه موسیقی خاص یا یک گروه خاص در یاهو یا گروه علمی و فنی یا ...

5-      به چیزهایی فکر کنید که قبلا با انجام دادن آنها با دیگران شاد می شدید. مانند رفتن به سینما، خرید کردن، دور زدن، رفتن به پارک و .... سعی کنید آنها را به تنهایی انجام دهید، حتی اگر فکر می کنید که انجام دادن آن کارها به تنهایی هیچ لذتی ندارد.

6-      بدانید که انگیزه بعد از عمل می آید. تصمیم بگیرید که کاری را انجام دهید، صرفنظر از اینکه احساس می کنید آن را دوست دارید یا نه! وقتی شروع کنید، احساس خواهید کرد که از انجام دادنش لذت می برید. کارهایی را که قبلا می کردید و الان کنار گذاشته اید انجام دهید. مانند نوشتن نامه، جمع و جور کردن فایلها و ....

7-      کاری که باعث پیشرفتتان می شود انجام دهید. مثلا یک عادت بد را کنار بگذارید مثلا دروغ نگفتن یا ترک کردن سیگار و یا مصرف مشروبات الکلی یا !

8-      در یک رشته ورزشی یا غیر ورزشی مهارت پیدا کنید. مثلا کاراته یا تنیس. رقص برای خانمها توصیه می شود و برای آقایان شرکت در کلاسهای کامپیوتری و ...

9-       کاری برای دیگران انجام دهید. شرکت در فعالیتهای خیریه توصیه می شود و دلیل آن این است که فکر شما را تغییر می دهد. به این طریق می توانید به این فکر کنید که چه چیزی دارید که به دیگران بدهید نه اینکه چه چیزی نیاز دارید که انتظار دارید دیگران برآورده کنند.

10-   سعی کنید ماهی یکبار با دختر یا پسری که دارای مشکلات عدیده ای است ملاقات کنید و مشکل وی را حل کنید. البته اگر آن فرد هم جنس شما نباشد، بیشتر مواظب باشید. چون نباید در مورد درد خودتان حرف بزنید، بلکه باید به حرفها و مشکلات او گوش دهید.

 

مطمئن باشید اگر این کارها را انجام دهید، بسیار راحت تر زندگی خواهید کرد و بسیاری بر در خانه شما خواهند کوفت تا آنها را در شادیتان شریک کنید.

مطالب عنوان شده ترجمه قسمتی از کتابیه که دارم می خونم. هر چقدر بیشتر می خونم، بیشتر علاقمند می شم. واقعا کتاب خوب و مفیدیه! امیدوارم مطالبی که نوشتم به دردتون بخوره! یه قسمتی هم تو کتاب هست که در مورد روحیات دختران و پسران صحبت می کنه. اونجاها واقعا جالبتره! سر فرصت در مورد اونا هم صحبت خواهم کرد.

                                   

شنبه شب بیدار می شینم تا نتیجه مسابقات وزنه برداری رو ببینم و ببینم که رضازاده بالاخره چیکار می کنه! بالطبع، صبح دیر می رسم محل خدمت و مدیر مربوطه طبق معمول به طور نامحسوس گیر بازار راه می اندازه! برام مهم نیست، چون کلش دو ماه دیگه مونده! حرف از انتقالم می زنن و فرستادن به ماموریت و از این بچه بازیها! بی خیالترین قیافه ممکن رو به خودم می گیرم و بعد از مدتی بوی سوختگی فضا رو پر می کنه! ظهر قراره برم جلسه! مطالبم رو جمع و جور می کنم و راه می افتم! از تو پارک می رسم به پل قرمز و از روش رد می شم و می افتم تو پیاده رو بغل پارک طالقانی. یاد رنگینی در خاطرم گریه می انگیزد و ناخودآگاه حرکت می کنم به سمت پارک! نزدیک ورودی پارک، می رم می شینم روی یه صندلی سر پیچ بغل شیر آب. یه جوی آب هست که صدای شر شر آبش، گوشم رو نوازش می ده! چشمهام رو می بندم و در حالی که به نوای دلنشین آب گوش می دم، اشعاری را زمزمه می کنم. چشمها رو باز می کنم. دسته دسته جوونهای خوش آب و رنگ رو می بینم که دست در دست هم از جلوم رد می شن. تو پارک قدم می زنم و سعی می کنم آرام بشم! بعد از یه مدت راه می افتم طرف مترو و می شینم و کتاب رو می خونم تا برسم به علی آباد! موبایلم زنگ می خوره که بابا کجایی؟ مثلا قرار بود ساعت 5/2 تو جلسه باشی! مدیر گفته فلان و بهمان! می گم: بی خیال خانم و قطع می کنم. سر ظهر تو علی آباد چیکار می کنم؟ هیچ! می شینم تو ایستگاه تا زمان بگذره! بعد می رم تو نمایشگاه کتاب کوچکی که همونجا برگزار می شه و کتابها رو ورق می زنم. تخفیف نداره و گر نه دلم می خواست چند تا کتاب می خریدم! تو کیفم پول کافی برای خرید کتاب نیست! سوار اتوبوس می شم و می رم تو ایستگاهی پیاده می شم که هیچ کس پیاده نمی شه! از خیابون رد می شم و تو یه تیکه پارک کوچولو که وسط دو تا خیابان ساخته شده، قدم می زنم! بعد از خیابون رد می شم، می رسم به یه میدون و می شینم همونجا رو جدول کنار میدون! نیم ساعت بعد یکی از مسئولین سایت بلاگ اسکای باهام تماس می گیره! حال ندارم صحبت کنم! می رم پیش حامد و می شینم به بحث و جدل و نامه نگاری و افطار و شطرنج و رایت سی دی و ساعت 11 شب تازه یادم می آد که باید برم خونه! راه می افتم و از سر اتوبان تا سر خیابان دستواره رو پیاده می رم، در حالی که دارم شعر می خونم! بعدش از میدون تا خونه که می خوام برم، مسافر گیر نمیاد. 20 دقیقه بعد بالاخره مسافرا پیداشون می شه و راه می افتم! از سر خیابون تا خونه حدودا 10 دقیقه راهه که ترجیح می دم پیاده برم! کتاب اشعار اخوان دستمه و تو اون سکوت در حالی که راه می رم، اشعار زیبایی رو می خونم!

 

من اینجا بس دلم تنگ است.

لحظه دیدار نزدیکست.

زمستان است.

ما چون دو دریچه روبروی هم.

از تهی سرشار، جویبار لحظه ها جاری است.

قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟

غریبم، قصه ام چون غصه ام بسیار.

 

می رسم خونه! ساعت از 12 گذشته! ترجیح می دم سحری بخورم و بخوابم! تا سحری آماده بشه وصل می شم اینترنت و بعد از چک کردن ایمیل ها می رم تو اتاق تبریز. نیم ساعت با یه دختر خانم تبریزی به ترکی چت می کنم و بعدش سحری می خورم و می گیرم می خوابم! چه روز با احساسی می شه، نه!؟

 

...غم دل با تو گویم، غار!

بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟

صدا نالنده پاسخ داد:

...آری نیست؟