سلامی دوباره

1-      پروژه CSIRT چند وقتی بود که خیلی مشغولم کرده بود. با اینکه قسمتی که من مسئولش بودم کار زیادی نداشت ولی به علت تنبلی بچه های دیگه مجبور بودم مقداری از کارهای اونا رو هم انجام بدم. امروز مرحله اول تحویل پروژه انجام شد و یه چک بابت تسویه حساب گرفتم. پروژه دیگه ای هم که داشتم تموم شد ولی هنوز از لحاظ مالی هیچ پیشرفتی نکرده و اندر خم یک کوچه ایم تا پولمون رو بگیریم.

2-      دوره CCNA رو به سلامتی تموم کردم و نمره خوبی هم گرفتم. به زودی برای برگزاری امتحان بین المللی باید خودم رو آماده کنم. از این به بعد یک مقدار از درآمدم رو صرف کلاسهای آموزشی خواهم کرد. از همین امروز هم کلاس فرانسه شروع می شه و به امید خدا سال دیگه به راحتی فرانسوی حرف می زنم!

3-      ویزای تایوان جور نشد و موندنی شدیم. برای شکایت از این مسئله نامه ای برای هواپیمایی امارات و سفارت تایوان نوشتم و درخواست خسارت کردم!

4-      نیروی فروشی که گرفته بودم، تازه داره راه می افته ولی راه نیافتاده ادعاش زیاد شد! نمی دونم واقعا برای حس زیاده خواهی آدمها محدودیتی وجود داره!؟ همیشه سعی می کنم کارم رو طوری انجام بدم که وابسته به کسی نباشم و این مسئله باعث می شه که از هیچ تهدیدی نترسم!!

5-      تو این مدت که نبودم، ارتباطم با عمو و زن عمو بیشتر شده و گاهی وقتها به اونا سر می زنم. ولی هنوز بدجوری دلم از دست داداش و زنداداشم پره! تا وقتی که هر دو تاشون در حضور جمع رسما ازم عذرخواهی نکنن، برادری به اسم رضا ندارم!

6-      پدرم برای کربلا ثبت نام کرد. خیلی دوست داشتم مادر و مادربزرگم رو هم ثبت نام کنم ولی هر جایی سر زدیم گفتن که فعلا خانمها رو ثبت نام نمی کنن! برای اینکه پدرم تنها نباشه، بهش گفتم هزینه سفر پسرش (یعنی رضا – که فعلا داداشم نیست) رو هم پرداخت می کنم.

7-      پروژه ای با حسن گرفته بودیم که تجربه جالبی بود ولی بهم یاد داد که ما بعد از این همه همکاری هنوز کار گروهی رو یاد نگرفتیم! دوباره کاری زیاد داشتیم.

8-      با چند شرکت بزرگ در تبریز و کرمان صحبت کردم و قرارداد همکاری بستم. به زودی در یکی از بیلبوردهای تبریز (سر آبرسان) تبلیغ شرکت ما نصب خواهد شد و در کرمان هم مشتریان بزرگی به جمع مشتریان ما خواهند پیوست.

9-      دیگه از این که حقوق بگیر باشم خسته شده ام و ترجیح می دم برم دنبال یه کار نون و آب دار. میگن گلد کوییست بد نیست! نظر شما چیه؟

10-   دارم کتاب "قورباغه ات را قورت بده" رو می خونم. توصیه می کنم آدمهای فعال و با پشتکار حتما این کتاب رو بخونن!

 

بهاره!

1- خداییش این فامیلهای مادرم همشون متخصص ازدواج هستن! هنوز دو ماه از عروسی مهدی پسرخاله نگذشته که مهرداد رو چسبوندن به بهاره! مهرداد اصلا با بهاره متناسب نیست و خداییش انگار که یه گاو با یه آهو عروسی می کنه! بهاره خیلی خوشگله و خیلی هم خودخواه و هنوز هم باورم نمی شه که قبول کرده زن مهرداد بشه! امروز مراسم شیرینی خوران گرفتن و به سلامتی مهرداد هم رفت قاطی مرغا! اصلا دل و دماغ نداشتم که تو مراسم شرکت کنم. شنیدن خبر فوت منوچهر نوذری و همچنین سقوط هواپیما واقعا ناراحتم کرده بود ولی برای اینکه پشت سرم حرف در نیاد، تو مراسم شرکت کردم.

2- آخرش ویزای ما جور نشد و موندنی شدم! از این مسئله ناراحت نشدم، چون این هفته چند تا قرارداد انتظار ما رو می کشن که اگه می رفتم به نتیجه نمی رسید.

3- کلی فوتبال کامپیوتری بازی کردم و وقتم رو هدر دادم. دارم به این نتیجه می رسم که خیلی اجتماعی تر از اون چیزی هستم که فکرشو می کردم. تو روزای تعطیل ترجیح می دم با دوستان باشم و از خونه نشستن اعصابم خورد می شه! این دو روز تعطیل رو که خونه بودم و نتونستم درس بخونم.

 

عمو

-          بالاخره عموی کوچک ما هم مقیم تهران شد و بعد از کلی درد سر خونه ای کرایه کرد و ساکن شد. امشب هم منزل عمو بودیم برای شام و کلی هم براش کار کردم. از خرید شیشه برای پنجره، جا انداختن شیشه ها تا تمیز کردن خونه. قبل از شام هم با عمو رفتیم مراسم افتتاحیه دانشکده مجازی دانشگاه علوم حدیث که وزیر علوم و حجه الاسلام ری شهری هم اومده بودند! عمو باورش نمی شد که این همه آدمای کله گنده با من صمیمی باشن و وقتی آقای حسینی اومد سلام و احوالپرسی گرمی باهام کرد، تازه باورش شد که برادر زاده اش سرش به تنش می ارزه!

-          به زودی به یه مسافرت خارج از کشور می رم. اگر ویزام آماده بشه، تا قبل از پانزدهم این ماه به یه مسافرت 10 روزه به هنگ کنگ، تایلند و تایوان خواهم رفت. البته این دو روز رو از شرکت مرخصی می گیرم و در واقع به عنوان مترجم رییس یکی از فدراسیونهای ورزشی برای مسابقات جهانی که در تایلند برگزار می شه، به همراه ایشون خواهم رفت. هنوز توافق نهایی بر روی مبلغی که بهم پرداخت خواهد شد نشده ولی حتی اگه پول زیادی هم برام نداشته باشه، خودم تمایل دارم تا مدتی استراحت کنم و چه بهتر که به یه مسافرت خارج از کشور برم!

-          به همراه دو تا از دوستان و همسر یکی از اونا اقدام به تاسیس شرکتی کردیم. البته اقدامات اولیه انجام شده و ثبت شرکت هنوز نهایی نشده! راستش توافق نهایی بر روی اسم شرکت انجام نشده و مسئولیتها به طور کامل تشریح نشده. خودم علاقه ای به تاسیس شرکت با این دوستان نداشتم، چون که سرعت من خیلی بیشتر از اوناست ولی به هر حال برای شروع بد ندیدم با همین مجموعه شروع کنم تا انشا... خودم بعدها دست به کارهای بزرگتر بزنم!

-          برای چندمین بار به جلسات گلدکوییست دعوت شدم! برای اینکه آب پاکی رو رو دستشون بریزم، یک ساعت تو اینترنت گشتم و مقالات خوبی در مورد بازاریابی شبکه ای و هرمی پیدا کردم. وقتی رفتم تو جلسه، ایراداتی به سیستم گلد کویست وارد کردم که از آوردن پاسخ عاجز موندن و در نهایت دعوتم کردن که برای بحث بیشتر به جلسه ای که با حضور یک دکتر اقتصاد برگزار می شه برم! حقیقتش فکر می کنم دیگه جرات نمی کنن دنبالم بیان! از نظر من پولی که از طریق گلد کوییست به دست بیاد، کاملا حرامه و به هیچ عنوان عضو این گروه نخواهم شد.

بهترین خواهران دنیا

این مطلب رو چهارشنبه هفته پیش نوشتم!

 

تنم در تارو پود عشق انسان های خوب و نازنین بسته است

دلم با صدهزاران رشته با این ابر، با این باد،

                                                        با این مهر، با این ماه،

                                                                                   با این آب، با این خاک پیوسته است.

مراد از زنده ماندن امتداد خورد و خوابم نیست

توان دیدن دنیای ره گم کرده در رنج و عذابم نیست

هوای هم نشینی با گل و ساز و شرابم نیست

جهان بیمار و رنجور است

دو روزی را که بر بالین این بیمار باید زیست

اگر باری ز جانش بر ندارم ، ناجوانمردیست

 

نمی خواهم بمیرم تا محبت را به انسان ها بیاموزم

بمانم تا عدالت را بر افروزم، بیفروزم

خرد را، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم

به پیش پای فرداهای بهتر گل بر افشانم

 

چه فردایی.........

                     چه دنیایی.........

جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نور است!

 

(فریدون مشیری)

 

-          دو هفته پیش با مدیر عامل و معاونت فنی یک شرکت دولتی بزرگ جلسه داشتم. قرار بود در مورد زمینه های همکاری با هم بحث کنیم و در صورت امکان در بعضی موارد، به عنوان مشاور مدیر عامل کار کنم. آخر جلسه، مدیر عامل ازم پرسید که آیا قصد ازدواج دارم یا نه!! توضیحاتی دادم و وضعیت اقتصادی خودم رو تشریح کردم. ایشون هم توصیه کردن که به مسائل اقتصادی فکر نکنم! پس از یک هفته، معاون فنی شرکت مزبور، تماس گرفت و گفت که دختر مناسبی برام سراغ داره و پرسید که آیا واقعا قصد ازدواج دارم یا نه! می گفت با خانواده مطرح کن تا اگر مادرت اصراری بر ترک بودن همسرت نداره، همین دختر رو برات خواستگاری کنیم! اطلاعات بیشتری بهم نداد ولی بهم گفت که با این که می دونم برات مهم نیست، اما بدون که وضع مالی پدرش بسیار خوبه و دختره هم لیسانس داره! خودم فکر می کنم منظورش دختر حاجی ( همون مدیر عامل ) باشه!

-          برای کاری رفته بودم خبرگزاری ایرنا. دو جلسه باهاشون صحبت کردم و در جلسه دوم بهم گیر دادن که چرا زن نمی گیری! راستش خودم گذاشتم این بحثها پیش بیاد تا از لحاظ روانی تاثیر مثبتی روی اونها بزارم و بتونم به هدف خودم که مجاب کردن اونا بود برسم! به هدفم رسیدم و اونا اخبار زیادی رو درباره شرکت ما در وب سایتشون زدن ولی الان هر موقع منو می بینن، بهم گیر می دن که برات دختر خوب سراغ داریم!!!

-          مادرم و خواهر کوچیکم هم امروز در مورد دختری که در رشته فوق لیسانس اقتصاد دانشگاه شهید بهشتی درس می خونه برام تحقیقات کرده بودن! راستشو بخواهید خودم هم تمایل دارم اگر قرار باشه ازدواج کنم و دختر مناسبی رو که می خوام پیدا نکنم، با همین دختر ازدواج کنم! البته فعلا تا دو سال آینده خبری نیست.

-          هفته پیش گواهینامه رانندگیم رسید. دیشب هم خواهرها برام سکه طلا و کیک و شیرینی خریدن و تبریک گفتن! به داشتن چنین خواهرانی افتخار می کنم. امیدوارم همیشه از اقیانوس محبت اونها بهره مند باشم.

-          حقوقم افزایش پیدا کرده! بدون هیچ دردسری! بعد از اینکه این مدرک رو هم بگیرم، انتظار حقوق بالاتری رو خواهم کشید! البته، به نظرم بهتره منتظر حقوق نباشم و به اهداف بلندتر فکر کنم. به مادرم قول دادم سال دیگه تابستون براش یه خونه 4 طبقه بخرم، پس می خرم! پارسال که بهش می گفتم برات ماشین می خرم، همه بهم می خندیدن! الان همه فامیل می دونن که می تونم 2 تا ماشین هم بخرم و خودشون هم موندن که چرا نمی خرم! مطمین هستن که دارم کارهای بزرگتری می کنم!

-          تا سی سالگی به هر آنچه که می خوام می رسم! تا سال دیگه همین موقع به کانادا و آلمان هم خواهم رفت، البته نه برای تفریح! مطمئنم که برای سمیناری یا همایشی به این کشورها دعوت خواهم شد. بلند پروازیهای من پایانی ندارن!

-          مجبور شدم عذر بنده خدایی که باهام کار می کنه رو بخوام. با اینکه می دونم کارم زیاد می شه ولی نمی تونم با آدمی که فقط 20 دقیقه در روز کار مفید می کنه کار کنم!

-          از برادرم و خانواده برادرم دل کندم. از این به بعد برادری به نام رضا ندارم. امیدوارم همیشه سلامت و خوشبخت باشه و همیشه خبرهای موفقیتش رو بشنوم!

-          از بس درگیر کار شدم که دیگه حتی فرصت چت کردن با JOY  رو هم ندارم. آخرین باری که با هم چت کردیم، شب بیست و یکم ماه رمضان بود.

-          زندگی بدون مطالعه یعنی هیچ. سعی می کنم تو مترو هم که هستم از زمان بهترین استفاده رو بکنم. این رو هم در نظر دارم که دنیا دنیای پوله! تنها زمانی ارزش دارم که پول داشته باشم. پس علمم و مطالعاتم رو دقیقا در جهت کسب درآمدهای مالی قرار می دم.

 

 

وبلاگ جدید

بلاگ اسکای جدید هم راه افتاد. امیدوارم همین طور به پیشرفتش ادامه بده! فعلا هم بگم که کلاس ما هم کنسل شد!‌ خداییش شانس ندارم، ولی تصمیم گرفتم که اعتقادی به شانس نداشته باشم!‌ همه چی دست خودمه! من آفریننده خودم هستم!

سخنان گه هر بار آقای نژاد!

واقعا درسته که ممکنه یه احمق سنگی رو تو چاه بندازه که هزار تا عاقل هم نتونن در بیارن! واقعا دولت ما چیکار داره می کنه! یه حرفی زده که خودش هم توش مونده! تاثیر شدیدا منفی هم روی اقتصاد مملکت، وجهه بین المللی ایران و روابط دیپلماتیک ایران گذاشته!‌ این حرفها حتی اگه درست هم بودند،‌ زمان دیگری را برای بیان شدن می طلبیدند!
از این که بگذریم، هر چقدر بیشتر بلد باشی هنوز هم چیزی بلد نیستی! باید بیشتر بخونم!‌
و اینکه بالاخره این شرکت رقیب که داشت فعالیت غیر قانونی می کرد، داره هشتپلکو می شه! بهشون تذکر داده بودم که پا رو دم شیر نذارن!‌ حالا وقتی که ۵۰ میلیون جریمه شدن، حالیشون می شه!

خاک بر سر هر چی آدم بی غیرت!

موندم آخه آدم انقدر بی غیرت می شه!! خاک بر سر بدبخت پسرهای دختر ندیده ای که تا زن می گیرن خانواده شون رو بی خیال می شن! به این جور آدما می گن بی غیرت ندید بدید! خدا بلای چنین آدمایی رو از همه خانواده ها دور کنه!‌ 
آخه دختر چی داره که تا میاد تو زندگیتون همه چی رو بی خیال می شید!!؟ و باید به دخترهای احمق تر از این پسرها حق داد که از این جور پسرها سوء استفاده کنن! اینجور موقع ها دوست دارم جای اون پسرها باشم و حقشون رو بزارم کف دستشون! 

خدایا، منو هیچ وقت بی غیرت نکن!