-
نکاتی که باید می گفتم
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1383 22:17
- بالاخره بعد از سالها یه هوای واقعا زمستانی رو در تهران تجربه کردیم. بیست و دوم بهمن ماه هم فرصت مناسبی بود تا با تهیه گلوله های برفی مشت محکمی بر دهان استکبار جهانی بکوبیم. در همین راستا با درایت شخصی و اقدامی به موقع، تمامی همسایه ها را به جنگی نابرابر فراخواندم و حدود چهار ساعت زیر حملات سنگین گلوله های برفی،...
-
امروز!
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1383 00:33
امروز، یعنی دیروز در واقع، از صبح تا حدود ساعت هفت عصر تو یه جلسه بودیم. تو این جلسه، شرکت کننده ها از مبالغ میلیاردی حرف می زدن و انقدر راحت بررسی و تحلیل می کردن که مخم سوت کشید! کلی هم در مورد الکترونیک و شبکه و امنیت شبکه و سرویسهای شبکه و ... بحث شد. از اونجا اومدم شرکت و بلافاصله رفتم میدون نوبنیاد. چه برف...
-
اینم از آپدیت!
شنبه 17 بهمنماه سال 1383 12:40
1- پنج شنبه روز جالبی بود. حامد برای مصاحبه اومد شرکت و به توافقات اولیه رسید. ساعت پنج بود که تونستم برم بیرون از شرکت و برای اولین بار در طول زندگی به توفیق تماشای یکی از فیلم های جشنواره فجر نائل شدم. سمیه، نسترن، فاطمه و مائده برام بلیط گرفته بودن و تقریبا وسطای فیلم بود که رسیدم. فیلم باغهای کندلوس، چندان فیلم...
-
تو را من چشم در راهم
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1383 22:37
1- تصمیم گرفتم عروسی عمو نرم! روحیه ام طوری نیست که بتونم با این وضع آب و هوایی و شرایط روحی تو یه مراسم عروسی شرکت کنم. نهایتش یه سکه می خرم و خیال خودم رو راحت می کنم. 2- امروز با یه کار انقلابی تونستم نام کاربری و رمز عبور حدود هزار نفر رو به دست بیارم! واسه یه سازمان به این عریضی و طویلی عیبه! 3- بالاخره تونستم X...
-
عیدتون مبارک
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1383 23:58
1- امروز مهندس یه چک پانصد هزار تومنی داد بهم بابت یه چیزی! کلی خوش به حالم شد. زود رفتم نقدش کردم و بعد از ظهر هم زود رفتم خونه و نشستم بازی پرسپولیس و پیکان رو دیدم. بعد از چند روز پرتنش تازه یه روز خیلی راحت و آروم رو پشت سر گذاشتم. 2- شاگردم که چند بار بهم زنگ زده بود، بعد از اینکه دید تغییری تو رفتارم دیده نمی...
-
مردم خواب می بینن، ما نیز هم ...
دوشنبه 28 دیماه سال 1383 06:35
داشتم خواب می دیدم که با رهبر دارم حرف می زنم! آدم مهربونی به نظر می رسید. یه کم در مورد اتفاقاتی که در زمان اومدنش به دانشگاه افتاده بود حرف زدیم. باورش نمی شد این همه اتفاقا رو از چشمش پنهان کرده بودن! نمی دونم چرا از نصف شب به این ور نتونستم بخوابم. همش داشتم وول می خوردم تا اینکه گفتم بیام تو نت و به کارام برسم....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 دیماه سال 1383 23:44
Joy می گه که: Darling, you are drawing on a huge canvass, much bigger than most people dare to think. Huge canvas of international wonder
-
بی سواد
شنبه 26 دیماه سال 1383 19:17
هر چی بیشتر می خونم، بیشتر به بی سواد بودنم ایمان پیدا می کنم. واقعا با چه رویی توی بعضی از بحث ها شرکت می کنم!؟ کاش می شد واکسن علم هم اختراع می شد! راستی، این هفته عصر پنج شنبه و کل روز جمعه رو به بطالت گذروندم. رفتم پیش محمد و فقط و فقط خوردیم و فیلم دیدیم و خوابیدیم! یه آهنگ بسیار دبش هم از گوگوش گوش دادیم که نمی...
-
biberler
چهارشنبه 23 دیماه سال 1383 09:27
benim askim seninkinden, bin defa boyuk Agi biberleri sur dilime dudaklarima
-
Aya benzer yuregim
شنبه 19 دیماه سال 1383 23:03
Aya benzer yuregim e dogal olarak takipteyim ah su kaderi yenersem eger seni seviyorum askim 1- پنج شنبه فیلم خوابگاه دختران رو تو سینما طالقانی دیدم. ناهار رو هم تو یه ساندویچی بالای میدان هفت تیر زدم به رگ. شدیدا از زیبایی دختری که نقش رویا رو تو فیلم بازی کرده بود مدهوش شدم. شب هم بعد از دور زدن در اطراف بیت رهبری...
-
حسادت خانمها
سهشنبه 15 دیماه سال 1383 14:56
امروز صبح منشی شرکت با یکی از همکارا داشتن در مورد حسادت خانمها حرف می زدن. بحثشون خیلی جدی شده بود. ازم پرسیدن نظرت چیه!؟ نمی دونم چی شد که یه دفعه گفتم: آسوده منم که خر ندارم، از قیمت جو خبر ندارم!! سکوت سنگینی حاکم شد! Vur, Vur bu akilsiz basi duvarlara, taslara, savabina Sonra afv et, gal bas bagrina !
-
تصادف
شنبه 12 دیماه سال 1383 16:56
پسر عمه ام اومده بود تهران، همین دیروز وسط ظهر ماشین زد بهش و دو تا پاش از زیر زانو به پایین به طور کامل له شد. البته دستش هم همین وضع رو داره! حالا یه کشاورز بدبخت ده میلیون تومان پول رو از کجا بیاره پلاتین بخره و عمل کنه و .... این هم از خدا! تازه یه روز نشد که ازش تشکر کردم! سر سازگاری با ما نداره! اعصابم ریخته بهم!
-
اتفاقات خوب...
پنجشنبه 10 دیماه سال 1383 23:23
1- روز چهارشنبه با دکتر افشار رفتیم بیرون و کلی با هم صحبت کردیم. کریم با اینکه تو یه خانواده متمول بزرگ شده و بسیاری از موفقیتهاش رو مرهون پولیه که خانوادش به پاش ریختن ولی در عین حال آدم بسیار متواضع و با شعوریه. خیلی سعی می کرد موفقیتهای کوچک منو بزرگ جلوه بده و می خواست بهم امید بده. شام رفتیم پیتزا بوف ونک و بعدش...
-
شادی...
دوشنبه 7 دیماه سال 1383 21:40
1- خدا رو شکر می کنم به خاطر روزهای خوبی که داشتم. دوستم فخاریان می گه که دیگه وقتشه که با خدا آشتی کنی! پنج شنبه با عباس رفته بودم حرم و احساس خوبی داشتم. 2- روز جمعه بعد از مراسم شیرینی خوران پسرخاله خسرو، با فخاریان رفتیم بیرون. رفتیم هتل تهران و کلی نشستیم و حرف زدیم. بعدش برای شام رفتیم پیتزا پنتری. کلی در مورد...
-
تب تند عشق چی؟
چهارشنبه 2 دیماه سال 1383 12:20
۱- تب تند عشق تو باعث دلواپسیه، به دلم افتاده در این دل ما هم کسیه! ۲- دارم فکر می کنم که شروع به تحصیل در رشته پزشکی بکنم. مادر و پدرم شدیدا از این مسئله حمایت می کنن و خواهرهام هم علاقمند هستن که اینکار رو بکنم. یادگیری زبان فرانسه هم چیزیه که بدجور افتاده تو سرم. باید یه تصمیم جدی بگیرم! شاید شد!! ۳- آفلاینی دریافت...
-
یه جزیره واقعی!
دوشنبه 30 آذرماه سال 1383 00:21
بو گجه هچ شانسلی دییلیم! دلم می خواد بنویسم. در مورد چیزایی بنویسم که کمتر وقت شده توضیحات کامل در موردشون بدم. شماره گذاری هم نمی کنم که با نوشته های قبلیم متفاوت باشه. وقتی می بینم یکی از دوستانم از دستم ناراحته، اولین کاری که می کنم اینه که دنبال دلیل منطقی برای ناراحتیش می گردم و اگر پیدا نکردم، از خودش می پرسم....
-
غرور...
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1383 00:50
1- خسرو پسرخاله هم به جمع مرغها پیوست. اصلا باورم نمی شه که خسرو هم یه ازدواج احمقانه کرده! عروس دختر داییم می شه که حدودا 16 سالش می شه! خسرو خودش 27 سالشه! واقعا نمی دونم این چه عطشیه که افتاده تو فامیل ما و همه دوست دارن عروسشون کم سن و سال باشه! وقتی شنیدم خسرو با سمیرا نامزد کرده فقط شوکه شدم. آخه این پسرخاله...
-
دیدار دوستانه
یکشنبه 15 آذرماه سال 1383 23:36
1- جمعه با بچه ها رفتیم بیرون. قرارمون میدون تجریش بود. حدود 15 نفری اومده بودن. 3 تا ماشین داشتیم که رفتیم پارک جمشیدیه. بعد از 4 سال اولین بار بود که تو قرارهای دوستانه بچه ها شرکت می کردم. کلی بحث سیاسی کردیم و تمام مشکلات هسته ای و غیر هسته ای مملکت رو حل کردیم و برگشتیم. قرار بود دخترها تو میدون ونک منتظر باشن....
-
...
دوشنبه 9 آذرماه سال 1383 10:16
1- سلماز هم بالاخره عروسی کرد. آقا داماد هم مهدی، پسر خاله سلمازه! سلماز همون نوه خاله معروف منه که همه فکر می کردن قراره با من ازدواج کنه! مهدی تقریبا دو سال از سلماز کوچکتره و این اولین باریه که تو فامیل ما دختر با پسری کوچکتر از خودش ازدواج می کنه. روز قبل از جواب نهایی، دختر خاله ام اومده بود پیش مامانم و گفته بود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 آذرماه سال 1383 21:55
Her seyin caresi, sevmekdir sevmek Hayat devam ediyor bak En guzel sey mutlu olmak
-
نمایشگاه الکامپ
شنبه 30 آبانماه سال 1383 22:33
1- سه روز اول نمایشگاه یه جورایی خاص بود. آقای نورایی از لندن اومده بودن و استقبال از غرفه ما خیلی خوب بود. با چند تا شرکت کار درست صحبت کردیم و احتمال شروع همکاریها زیاده! 2- روز دوم رو باید تو شرکت می موندم. صبح رفتم شرکت و دیدم هیچ کس نیست! رفتم آبدارخونه، چایی دم کردم و نشستم راحت چایی خوردم و تا ساعت 11 فقط تلفن...
-
ریتا
سهشنبه 26 آبانماه سال 1383 23:56
1- خانم یا آقایی به نام ریتا به وبلاگم سر می زنه و در مورد نوشته هام نظر می ده. نظراتش هم به زبان خاصی عنوان می شه! مثلا در مورد مطلب قبلی که درباره دخترها حرف زده بودم و البته حرفهای کامیار رو درباره هوش و استعداد خانمها نوشته بودم، دوستمون با ناراحتی تمام در جهت حمایت از جامعه زنان نظری نوشته بودند با این مضمون که...
-
الیمده دییل!
جمعه 22 آبانماه سال 1383 23:46
Elimde degil, hala seviyorum Elimde degil, unutamiyurum! Ask, tatli bir ruya Gozlerde baslar Kalplarde yasar Ask, sir gibi guzel Film gibi gecer Masal gibi biter O, simdi cok uzaklarda Yok hayatimda Ah, hatiralarda 1- تو هر عکسی که بخندی خوش تیپ تر و زیباتر دیده می شی. 2- سرعت وصل شدن به اینترنت 4/2 کیلو بیت در ثانیه...
-
کامیار و ...
سهشنبه 19 آبانماه سال 1383 00:12
1- کامیار یکی از با سوادترین دوستان منه که علیرغم جثه کوچکش سواد بسیار بالایی داره. آدم احساس می کنه که حتی پوستش هم پر از سواده! اهل نماز و روزه هم هست. بعضی وقتها که احساس با سوادی بهم دست می ده سری بهش می زنم تا حالیم بشه کجای کارم! امروز یه سر زدم بهش و در مورد پروژه ای که دارم باهاش صحبت کردم. بحثمون ناخواسته به...
-
جزیره یعنی یه نفر
شنبه 16 آبانماه سال 1383 11:45
1- خرت می کنن، بعد می گن سعه صدرت بالاست! که مثلا به دل نگیری!! 2- خدایا! من چقدر تنهام؟ برای فرار از تنهایی چیکار کنم؟ 3- باعث خوشبختیه که تعداد پسرهای متولد شده در سال 83 از دخترها بیشتره! برای اولین بار بعد از سالها داریم از قحطی پسر نجات پیدا می کنیم! 4- همیشه در بدترین شرایط مطمئنا راههایی برای رسیدن به بهترین...
-
اخبار سراسری
یکشنبه 10 آبانماه سال 1383 21:25
Kasi Kara, Kara Goz! Ask bana lazim degil artik! 1- مراسم شیرینی خوران عموی اینجانب بالاخره انجام شد. البته خیلی جزیی و محدود، ولی همین که انجام شد خودش جای شکر داره. زن عموی جدید هم خانم خوبی به نظر می رسه ولی احساس می کنم زیاد با من صمیمی نمی شه! در هر حال امیدوارم با شادی و خوشی زندگیشون رو شروع کنن و خوشبخت بشن....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 مهرماه سال 1383 23:14
1- حامد وضعش توپ شده. اونطوری که از رفتارش بر می آد، به نظر می رسه که وضع مالیش خوب شده. تغییراتی در نحوه حرف زدن و لباس پوشیدنش دیدم. موبایل هم که خریده. امیدوارم به همین صورت موفقیتهای مالیش ادامه پیدا کنه. ولی امیدوارترم که دوستیمون تحت تاپیر وضعیت مالیش قرار نگیره! 2- عموی ما بالاخره رضایت داد و رفت خواستگاری. در...
-
چقدر خبر!
یکشنبه 19 مهرماه سال 1383 13:54
۱- قرار بود به زودی عمو بشم ! ولی متاسفانه بچه داداشم قبل از تولد مرد ! زنداداشم رفته بود پیش دکتر و متوجه شده بود که بچه مرده ! قرار بود کورتاژ کنه و هزینه عملش هم 500000 تومان بود . بالاخره کورتاژ انجام شد ولی من شک دارم که هزینه اش انقدر بوده باشه ! یادمه یه بار یکی از بچه های دانشگاه تعریف می کرد که به خاطر یه...
-
ای بابا!
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1383 18:05
1- تا از خدا تعریف کردیم، همه بلاها سرازیر شد! اولش که دختر خاله ام بیماری قلبی گرفت. بعد از کلی خرج کردن واسه اون، پسرخاله ام که داداشش می شه، ماشینش رو می فروشه و یه ماشین جدیدتر می خره! صبح می ره ماشین رو به نام می زنه و موقع برگشت تصادف می کنه و ماشینش کاملا می سوزه! فردا صبحش خاله بزرگم که این خبر رو می شنوه،...
-
روز اول در دبی
دوشنبه 6 مهرماه سال 1383 01:16
سلام الان ساعت حدود 1:20 صبح پنج شنبه 23 دسامبر 2004 است. در حال حاضر رو تختم دراز کشیدم و دارم می نویسم. تلویزیون هم واسه خودش داره یه چیزایی رو نشون می ده! اومدنمون که با اون همه دردسر همراه بود ولی ارزش داشت. تا 7 عصر که شرکت بودم و داشتم کارارو می کردم. شرکت بعد از ظهری زنگ زد که مشکلی پیش اومده و باید خودتو...